مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

پاييزانه - روزهاي آخر آذر ماه

گل ِ خندون من ، اينروزهاي سرد پاييزي بي شك حضورت گرمترين خاطره ها را برامون رقم ميزنه . اينروزها بوسه ها و جملات دلنشينت هوش را از سرم مي برد و انگار در بهشت زيباي خداوندي در بين هزاران گل سرخ و سفيد غرقم ! طنين صداي دلنشينت اينروزها منو به اوج ميبره . عاشقانه گفتن رو خوووب خوووب بلدي ... ( قابل توجه عروسك فرداها ) مامان من به تو افتخار ميكنم ! مامان چه شيك شدي ، مامان تو خوشگل ترين مامان دنيايي . ماماني خيلي دوست دارم ، مامانِ مهربون شب بخير ، مامان چه تميز و عزيزي ، مامان همه هستي من فقط تو هستي ، فدات شم ، قربون شما ، هستي ، زندگي .... اينها جمله ها و كلمه هايي ست كه به زيبايي هر چه تمام تر بيان ميكني و چه خوشبختم من كه مخاطب اين حرفه...
23 آذر 1394

پشت ِ در ِ باغ ِ بهار

ساعت 4.30 دقیقه عصر آخرین روز زمستونه ! پدر و پسر در چرت نیمروزی به سر میبرند ، خونه کاملا مرتب شده ، سفره هفت سین در گوشه ای از خونه رخ نمایی میکنه و ماهی ِ تنگ ِ بلور در قلمرو کوچکش پادشاهی ! عطر سیر و سبزه و بوی نم بارون نوید بهاری را میدهند که چند ساعتی بعد به جمعشان می پیوندد و من دقیقا ً پشت در باغ ِ بهار انتظار میکشم تا در به رویم باز شود و باغی پر از خوبی و نیکی و سبزی و زیبایی رو به نظاره بنشینم . اسب 93 دوان دوان تر از قبل پرونده سال 93 رو با خود به خاطره ها خواهد برد . از پروردگار مهربون میخوام که امسالتون به قلم تدبیر آن نقاش بی همتا چنان زیبا نقش بندد که طبیعت به تماشای شکوهش بایستد . نو بهـــــــــــارتون پیشاپیش شاد باش ...
29 اسفند 1393

بيا تا قدر يکديگر بدانيم که تا ناگه زيکديگر نمانيم

متن زیر منتسب است به تهمینه میلانی که برای پسرش نوشته است ، شاید اینگونه حرف ها حرف من و هزاران مادر ديگه اي باشه كه عادت كرده ايم خيلي از حرفها رو يواشكي و بيصدا بزنيم ، ياد نگرفته ايم برخي حرفهاي دلمان را بازگو كنيم و ميگذاريم درونمان تبديل ميشوند به درد ِ دل ! اين روزها تمام و كمال فكرم در اختيار اين ناگفته هاست ! فكرم درگير اتفاقاتي ست كه اينروزها براي زندگي زوجهاي جوان رخ ميدهد و آن حرفهاي نگفته و درست بيان نشده و يا حرفهاي گفته شده و نشنيده گرفته شده ميشود راهي براي جدايي ، جدايي دو زوج عاشق كه همه ، روز ِ بعد از پيوندشان از جفت و جوري در و تخته و از عشق ِ عميق ِ چشمانشان ميگفتند !       چرا فرهنگي را به كودكانمان آمو...
4 مرداد 1393

براي فرداهاي مشتركتان

اينروزهاي شيرين كودكي ِ مهبد اگر چه خيلي خيلي با چاشني نمك و گاهي عسل همراه شده و روز و روزگارمان را خيلي با مزه تر از قبل كرده اما همه ي حواسم را سرمايه كرده ام براي ساخت فرداهاي زيباي پسرك ! پسركي كه گاهي مرغش فقط يه پا دارد  و به جز خواسته ي خودش هيچ چيز ديگيري را نمي خواهد ، پسركي كه در اوج شيطنتش لبخند ِ پر معنايي تحويلت ميدهد كه حساب كار به دستت بيايد و بداني نقشه اي در سر مي پروراند ، پسركي كه خواسته هايش خيلي بزرگتر از بزرگي تعداد روزهايي است كه پشت سر گذاشته است . پسركي كه با بيان شيرينش زمزمه هاي دوستت دارم هايي سر ميدهد كه خوش صداترين و خوش نواترين موجود دنيا هم نخواهد توانست به رقابت با او بپردازد ..... من در اين اثنا به ...
16 ارديبهشت 1393
1