مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

دروغ بد یا خوب !

در راستای امام شناسی و قصه های قرآنی که بخشی از اون رو توی پست قبلب برات نوشتم ازم سوال کردی دروغ بده یا خوب ! و بی درنگ بهت گفتم بد بد خیلی بد ! گفتم دروغ از همه ی بدی ها بدتره . چون اگه آدم یاد بگیره دروغ نگه خیلی کارای بد دیگه هم نمیکنه ..... شنیدن جواب تو برام خیلی عجیب بود !!!!!  پس حضرت ابراهیم خیلی دروغگوئه ! پس چرا شده امام ؟ پس چرا خدا نبردش جهنم بردش توی گلستان ؟!!! و فهمیدم که ای داد دوباره قصه ای شنیدی که نتونستی خوب درکش کنی و بعد دچار تناقض شدی ..... ازت خواستم که قصه تو خوب برام تعریف کنی و سعی کردم شنونده خوبی باشم برات تا بفهمم کجای قصه میلنگه ! اونجایی که حضرت ابراهیم بت ها رو شکسته بعد تبر رو روی دوش بت بزرگ گذاشته...
7 شهريور 1395

آنچه گذشت .... ( خلاصه اي از روزهاي نانوشته )

سلامي به زيبايي عشق به نرمي ابريشم مهرباني به وسعت تبسم زندگي به امتداد آسمان مهرورزي و به بلنداي افق نگاههاي زيبـــــــا خيلي وقته كه ننوشتم ، از گل پسر و خاطراتِ شيرينش ، نميدونم چرا ... اما توجيهي كه توي ذهن خودم دارم اينه كه اينقدر تنوع ارتباطات مجازي زياد شده كه يه جورايي مجازي زده شده بودم . به هر حال اينجا نيستم كه توجيه براي غيبت تقريبا ً 3 ماهه بيارم ، بهونه ي نوشتنم خلاصه ي رويدادهاي 3 ماه گذشته اس و ميخوام اين فصل از بودنت رو ببندم و با سفارش سي دي بلاگ وارد فصل جديدي از حضورت بشم . اسفند كه مثل هميشه با بوي خوش عيد و البته مشغله هاي فراوان كار و خونه تكوني و خريد و .... سپري شد . لحظه ي تحويل سال و دور همي سه نف...
25 ارديبهشت 1395

عشق ورزي به زبان تو

گل ِ گلدونم جونم برات بگه كه خوشحالم كه تا جايي كه وقت و زمان و توان و .... بهم اجازه داده كودكي هات و خاطره هات رو برات ثبت كردم ، چون اينروزها از شنيدن تك تك خاطراتت پر از خنده و شادي ميشي و اين زيبا ترين لحظه اس وقتي كه تو ميخندي .... بهمن ماه تقريباً به نيمه هاش رسيده و از حالا شروع كردي به شمارش روزها براي رسيدن به بهاري كه تولد ِ زمين و زمان ِ و خودت هم در اون فصل متولد شدي . اينروزها زبونت خيلي شيرين تر از قبل شده چنان دلربايي ميكني كه من ساعتها پر از انرژي ميشم . مامان فدات شم ، مامان قربونت برم ، مامان الهي ت شم دورت بگردم ، مامان چقدر زيبا به نظر ميرسي ، مامان خوشگل من ، دوستت دارم و....... هزار تا جمله و كلمه اي كه دل ِ منو ميلر...
13 بهمن 1394

زندگی را با احساست رنگ بزن

وقتی بزرگ می شی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی .  وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت می ره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند.  وقتی بزرگ می شی ، دیگه خجالت می کشی پروانه هاي مرده ات رو خاك كني براشون مراسم روضه خوني بگيري و برای پرپر شدن گلت گريه كني.  وقتی بزرگ می شی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیده و تازه کلی براشون رقصیده ای. وقتی بزرگ می شی ، دیگه نمی ترسی که نکن...
14 دی 1394

پاييز دل انگيز - 94/07/25

دومين ماه پاييزي هم داره سر ميرسه ، پاييز با خودش بوي دفتر مشق و كيف و كتاب و باد و بارون و برگ هاي خزون رو برامون به ارمغان آورد . اين فصل خدا هم يه قشنگي خيلي خاص داره كه فقط و فقط بايد عاشق باشي تا زيبايي هاشو به چشم ببيني ... خوشحالم كه توي مهد دوباره به روال آموزش برگشتين و يه عالمه شعر و قصه جديد ميشنوي ، اطلاعاتت راجع به دانياسورها خزندگان و پرندگان روز به روز داره بيشتر ميشه و هر روز برام يه دانستني جديد رو نقل ميكني ، شيطنت پسرانه در بازي هات موج ميزنه و قوي بودن و زور ِ بازو از مهمترين ملاك هات براي غذا خوردنه ..... بعد از هر وعده غذا قد كشي ميكني تا ببيني دستت به اشياي بالاتر ميرسه يا نه ! خوشحالم كه دوستي و مفهوم اون رو از همي...
11 مهر 1394

از كاكتوسهاي بي محبت تا گلدانهاي هيجان انگيز !

اينروزها سرشاري از هيجان و اشتياق ، علتش رو بعدا ً برات مفصل شرح خواهم داد ، اما خوشحالي تو براي من بيشتر از هر چيز ديگه اي ارزش داره گل ِ من ... اين اشتياقت باعث شد كه بهونه اي براي شروع اين پست پيدا كنم .  به پرورش كاكتوس ها علاقه زيادي پيدا كردي و مدتيه كه در حال جمع آوري مجموعه ي كاكتوسيت هستي !! از اينكه با مهربوني تمام كاكتوس ها رو آب ميدي و براي ابراز علاقه نازشون كرده بودي و از نظرت اونها با بي توجهي به همه ي محبتهات كلي خارهاشون رو به دستت فرو كرده بودن ، دلگير شده بودي و چقدر سخت بود اينكه بهت بفهمونم كاكتوس ها نه از ره كينه بلكه به اقتضاي طبيعت اين كار رو با تو كرده بودن و الان كه به اين درك رسيدي چه محتاطانه باهاشون برخور...
19 مرداد 1394

مُ ر د ا د ميگذرد ....

روزهاي گرم ِ مردادي را ورق ميزنيم و باز دغدغه ي بر هم زدن خواب ِ شيرينِ ِ صبح گاهي ات به گوشه اي از ذهنم سنجاق شده ! كاش ميشد بهترينها را فراهم كرد و بهترين تصميم ها را گرفت و شرايط دخالتي در اخذ تصميمت نمي كرد ، آنوقت بود كه ميشد بي دغدغه و با آرامش خيال و با اشتياق تر اين روزها را ورق زد .....                   در روزهايي كه گذشت خاطرات خوبي رو داشتي و از بازگو كردنشون خسته نميشي ، حضور اتفاقي تو با بهراد در يك عروسي ( بهراد از نظرت بهترين هم كلاسيته و گاها ً توي خونه بعنوان داداش ازش نام ميبري )، گذروندن عصر تابستوني در يك مزرعه بزرگ و ميوه چيدن از درخت ، و شوخي و بازي ...
7 مرداد 1394

گرماي حضورت در تابستان

روزهاي گرم ِ تابستونيمون رو ميگذرونيم و من هنوز نتونستم روزهاي بعد از تولدت رو برات ثبت كنم و از شيريني هات بگم . شلوغي كار از اول سال تا كنون و مسئوليتهاي خانه داري و پارك رفتن و شاد كردن دل يه فسقلي و همبازي شدن باهاش ، همه و همه گاها ً هيچ انرژي برام باقي نميزاره تا بتونم اينجا فعاليت داشته باشم . خب بهتره كه از خاطره هاي ثبت نشده بگم و فقط تيتر وار برات توضيحشون بدم ... روز تولدت رو يه جشن ِ كوچيك ِ خانوادگي در شهرستانك گرفتيم و براي بودنت در كنارمون صدها هزار مرتبه خدا رو شكر كرديم . در كنار دوستان ِ مهدكودكي هم جشن و سروري برپا كرديم تا بيشتر بهت خوش بگذره ...خودت نوع كيك و بادكنك و كلاه و ... رو انتخاب كردي و امسال خودمون رو درگ...
13 تير 1394

آب ِ خيار

توي آبميوه فروشي نظرت رو جويا شدم و پيشنهاد آب ِ هويج بهت دادم ... يه خورده به ميكسرهاي آبميوه نگاه كردي و رنگ بنديشون رو به تماشا نشستي و با چهره اي حق به جانب ظرف ِ آب كرفس رو نشون دادي و گفتي من يه ليوان آب خيار !! تو   من  فروشنده سايرين دورت بگردم شيرينم كه خوشمزه ترين ميوه ي دنيايي !! ...
6 ارديبهشت 1394