مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

بلند پرواز همچون عقــــــــــــــــــاب !

پسرم سلام و صبح زيباي پاييزيت بخير .... اينروزها بيش از پيش دلداده ي صحبتها و شيرين كاريهات شدم و هر روز و هر لحظه شاكر و سپاسگزار خداي خوب و مهربونم كه هميشه رحمان و رحيميش همراهي ِ مون كرده ، اينروزها به قدري بزرگ منشانه رفتار ميكني و صحبت ميكني كه من و بابايي غرق در لذت ميشيم و همه ي سه سال و سه ماه و بيست و سه روزي كه به سرعت برق و باد گذشته رو در كلام شيرينت مرور ميكنيم ... عشقت به ماشين شاسي بلند و تازگي ها به ساخت و ساز خونه هاي چند طبقه همچنان ادامه داره و با هر ترفند و نقشه اي دوست داري به اين دوتا آرزوت برسي . مدتي پيش كه براي كوتاهي موهام به آرايشگاه ميرفتيم ، ازم پرسيدي كجا قراره بريم ؟ من هم برات توضيح دادم كه بايد قبل از ...
7 مهر 1393

لحظه هايت رنگارنگ و پر از اتفاقات قشنگ ...

دردونه پسر چند روزي هست كه پيشرفتهاي قابل ملاحظه اي توي نقاشي هات داشتي و منو و بابا رو متحير كردي . ماشالله هزار ماشالله به تو و دستاي كوچولوت كه وقتي مداد شمعي به دست ميگيري نقاشي هايي خلق ميكني كه فقط اون لحظه بايد قربانت برم و تا مدتها به زيبايي نقاشي هات خيره بشم ، توي اين روزها بعد از ساخت پاركينگ بوسيله لگوهات و بعد پارك كردن ماشينهات توي اون پاركينگ زيبا به نقاشي هاي خيال انگيزت مي پردازي ، مرد كوچولو اينها نمونه اي از آثار هُنري شماست ... توي تصوير زير به نقل از خودت " فرش كشيدم ! " نقاشي زير استخر شهرستانك و خونه ي شهرستانك ِ كه روزهاي تعطيلِمون رو اونجا ميگذرونيم و تو به چه زيبايي به تصوير كشونديشون ....
31 تير 1393

قند و عسل ِ مـــــا

گل پسرم بزرگ شدنت و فهميده تر شدنت برام كاملا ً ملموسه ! جان ِ جانان اينقـــــــدر پخته صحبت ميكني كه دلم قنج ميره از تك تك كلماتي كه بيان ميكني . طعم كلماتت مثل عسل شيرينه و تا مدتها مزه مزه اش ميكنم ، چند تا از صحبت هات رو برات يادگار ميزارم چون جديدا ً پيگير كوچولويي هاتي ، نه كه الان خيلي بزرگ شدي ! همش مي پرسي بچه بودم به فلان چيز چي ميگفتم ؟! و من بايد بگم و دو تايي به بچگي هات بخنديم . اينها يادگاري براي بزرگي هات كه بدوني بچه بودي چه چيزهايي ميگفتي ...! ♥ مشغول خياطي بودم كه يه بشكاف برداشتي و گفتي ميدونم كه خطرناكه ، حالا دستم رو دقيقا ً كجا بزارم كه بشكاف دستم رو نبره و من پارچهه رو ببرم ؟ عاشق دقيقا ً گفتنتم پسر ِ...
11 خرداد 1393

سي و دو ماه عاشقي

بهمن ماه هم شروع شده و پسرك كوچولوي من سي و دومين ماه زندگيش رو سپري ميكنه ، الحق كه سي و دومين ماه پسرك پر از تجربه هاي شيريني ِ كه هيچكدومشون رو با هيچ چيز توي اين دنيا عوض نخواهم كرد  ، سي و دومين ماهش از اين نظر جالبه كه به قدرت جسمانيش پي برده و حالاست كه ميخواد زور و بازوش رو به رخم بكشه ، ميخواد بهم نشون بده كه چه توانايي هايي داره ، ميخواد بهم ثابت كنه كه يه مَرد ه و صداش رو مثل غرش يه شير ته گلوش ميندازه كه ثابت كنه از همه زورش بيشتره ! سي و دومين ماهش ، همون ماهي ِ كه توش 2 تا شعر جديد و يك سوره از قرآن رو ياد گرفته بخوونه و بدونِ هيچ خجالتي با فرياد شروع به خواندن ميكنه . سي و دومين ماهش همون ماهيه كه با آرامش بهم ميگه مام...
16 بهمن 1392

تو خودت قند و نباتي

شيرين تر از شهد ، شيرين تر از عسل كه ميگم ، طعم داشتن يه پسر بلبل زبون و بازيگوش و شيطون رو ميگم كه هر روز از قبلش خواستني تر و شيرين تر و صد البته عاقل تر ميشه و من مادر رو بيش از پيش ميكنه عاشق و شيداي خودش ....  ماشالله ، هزار ماشالله ديگه صحبت كردنت كامل شده ، يعني قبل از دو سالگيت هم به خوبي صحبت ميكردي و جمله ميگفتي اما با مكث و كمي درنگ ، اما الان خيلي خوب صحبت ميكني و از اتفاقاتي كه در طي روز افتاده هم تعريف ميكني ، درست مثل يه آدم بزرگ با حركات دستت و قهقهه هاي گاه و بيگاه بين كلامت خيلي خوب از پس ِ دلبري بر مياي و حسابي دل منو و بابا مهدي رو ميبري !!! هنوز حرف "خ" رو بخوبي نميتوني تلفظ كني و توي برخي كلمات "ح " رو جايگزينش م...
7 مرداد 1392

يك قدم بزرگتر شدي

سلام نعمتِ زيباي خدا سلام نقشِ زيباي زندگي سلام اشتياقِ لحظه هاي نا آرام ِ من اكنون اينجا هستم تا از لحظاتي برايت بگويم كه اگرچه هم براي من و هم براي تو سخت بود اما شيرين بود از اين نظر كه باعث شد به يك استقلال بزرگ دست پيدا كني. لحظاتي كه مجبور بودم تو رو از خودم دور نگه دارم و دروغ هايي مصلحتي به زبان بياورم تا تو با باور كودكانه ات بتواني دوره ي شير خوارگي ات را پايان بخشي . نفس مامان ، ميدانم كه قطع اين وابستگي هنوز 2 ماه برايت زود بود ، اما به خاطر اينكه خوب غذا نميخوردي و خيلي خيلي به شير من وابسته شده بودي و همچنين خرداد ماه تقريبا ً هوا گرمه و ممكن بود توي اون ماه اذيت بشي تصميم بر اين شد كه تا تعطيلات نوروز به پايان نر...
19 فروردين 1392

جمله گويي مهبد ، خداحافظي تا روزهاي پاياني سال

نفسم ، ميدونم كه توي اين چند پست اخير يكسره راجع به شيرين زبوني هات حرف زدم ، اين بار اومدم بگم كه شيرين زبونِ مامان چند روزي هست كه جمله گويي چند كلمه اي رو آغاز كرده . جملاتي از تركيب كلمات كه عمدتا ً نميتوني با اِ مالكيت ربطشون بدي و بين همه ي كلمه ها كاما ميزاري يعني موقع بيان جمله مكث ميكني . من به دورت بگردم كه ديشب بابا مهدي آبسرد كن يخچال رو از دستت قفل كرد . آخه هنوز قدت به راحتي بهش نميرسه ليوان رو ميبري بالا و قد كشي ميكني تا بتوني يه ليوان آب پر كني و اغلب خيس خيس ميشي !! بعد از قفل شدن آب سرد كن با حالت خواهش به بابايي گفتي " گُفل ، باز ، آب بخوله ، مَبُد جودتي " و من و بابايي كه از صحبت كردنت ضعف كرديم و كلي خنديديم و باباي...
20 اسفند 1391