مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

دروغ بد یا خوب !

در راستای امام شناسی و قصه های قرآنی که بخشی از اون رو توی پست قبلب برات نوشتم ازم سوال کردی دروغ بده یا خوب ! و بی درنگ بهت گفتم بد بد خیلی بد ! گفتم دروغ از همه ی بدی ها بدتره . چون اگه آدم یاد بگیره دروغ نگه خیلی کارای بد دیگه هم نمیکنه ..... شنیدن جواب تو برام خیلی عجیب بود !!!!!  پس حضرت ابراهیم خیلی دروغگوئه ! پس چرا شده امام ؟ پس چرا خدا نبردش جهنم بردش توی گلستان ؟!!! و فهمیدم که ای داد دوباره قصه ای شنیدی که نتونستی خوب درکش کنی و بعد دچار تناقض شدی ..... ازت خواستم که قصه تو خوب برام تعریف کنی و سعی کردم شنونده خوبی باشم برات تا بفهمم کجای قصه میلنگه ! اونجایی که حضرت ابراهیم بت ها رو شکسته بعد تبر رو روی دوش بت بزرگ گذاشته...
7 شهريور 1395

قایم موشک بازی و غیبت امام زمان !

دوم خرداد نیمه شعبان رو در پیش داشتیم و توی مهدکودک به تازگی براتون قصه های قرآنی تعریف میکنن . حضرت یونس و ماهی ، حضرت موسی و عیسی و ..... خلاصه انتظاری که من دارم اینه که اگه قصه ی قرآنی براتون میگن خوب به چالشی که توی ذهن شما فسقلی ها درست میشه توجه کنن و براتون وقت بزارن و سوال هاتون رو جواب بدن .... خلاصه که به مناسبت نیمه شعبان قصه غیبت امام زمان رو براتون تعریف کرده بودن ، یه روزی داشتی توی خونه 10 - 20 - 30 - 40 میخوندی و هی بی تابانه دنبال یکی میگشتی ازت پرسیدم با اسباب بازیات بازی میکنی و بی درنگ ازت شنیدم نخیر با امام زمان !!! هنوز از قصه ای که شنیده بودی خبر نداشتم و جوابت به نظرم خنده دار اومد وقتی بیشتر پرس و جو کردم فهمیدم ...
7 شهريور 1395

عشق ورزي به زبان تو

گل ِ گلدونم جونم برات بگه كه خوشحالم كه تا جايي كه وقت و زمان و توان و .... بهم اجازه داده كودكي هات و خاطره هات رو برات ثبت كردم ، چون اينروزها از شنيدن تك تك خاطراتت پر از خنده و شادي ميشي و اين زيبا ترين لحظه اس وقتي كه تو ميخندي .... بهمن ماه تقريباً به نيمه هاش رسيده و از حالا شروع كردي به شمارش روزها براي رسيدن به بهاري كه تولد ِ زمين و زمان ِ و خودت هم در اون فصل متولد شدي . اينروزها زبونت خيلي شيرين تر از قبل شده چنان دلربايي ميكني كه من ساعتها پر از انرژي ميشم . مامان فدات شم ، مامان قربونت برم ، مامان الهي ت شم دورت بگردم ، مامان چقدر زيبا به نظر ميرسي ، مامان خوشگل من ، دوستت دارم و....... هزار تا جمله و كلمه اي كه دل ِ منو ميلر...
13 بهمن 1394

پاييزانه - روزهاي آخر آذر ماه

گل ِ خندون من ، اينروزهاي سرد پاييزي بي شك حضورت گرمترين خاطره ها را برامون رقم ميزنه . اينروزها بوسه ها و جملات دلنشينت هوش را از سرم مي برد و انگار در بهشت زيباي خداوندي در بين هزاران گل سرخ و سفيد غرقم ! طنين صداي دلنشينت اينروزها منو به اوج ميبره . عاشقانه گفتن رو خوووب خوووب بلدي ... ( قابل توجه عروسك فرداها ) مامان من به تو افتخار ميكنم ! مامان چه شيك شدي ، مامان تو خوشگل ترين مامان دنيايي . ماماني خيلي دوست دارم ، مامانِ مهربون شب بخير ، مامان چه تميز و عزيزي ، مامان همه هستي من فقط تو هستي ، فدات شم ، قربون شما ، هستي ، زندگي .... اينها جمله ها و كلمه هايي ست كه به زيبايي هر چه تمام تر بيان ميكني و چه خوشبختم من كه مخاطب اين حرفه...
23 آذر 1394

ღ پيشنهادات ويژه ღ

خيلي بلا شدي پسرك ِ فسقلي ِ من ..... چند روزيه كه بد جور گير دادي كه پلي استيشن و يا ايكس باكس داشته باشي و كلي بخاطرش كاراي خوب ميكني و پولهاتو پس انداز تا بتوني زودتر بخريش ، اما با يك پيشنهاد ِ زبر و زرنگانه زودتر از موعد درخواست خريدشو كردي :  " مامان بهتر نيست براي تولد خودت يه ايكس باكس واسه من كادو بگيري " مامان :  واسه تولد خودم ، واسه تو كادو بگيرم ؟؟ مهبد : آره خب تولد تو نزديك تره          ************************************************ پيشنهاد شماره 2 : ميگم واسه تولدم ماشين شارژيمو عوض ميكني يه دونه ديگه بخريم ؟؟ مامان : بايد ...
11 آبان 1394

به بهانه 4 سال و 4 ماه و 4 روزگي

به بهانه 4 سال و 4 ماه و 4 روزگي امروز وقتي وبلاگت رو باز كردم 4 سال و 4 ماه و 4 روز رو براي سنت نمايش ميداد ، جانم به فدايت اين بهانه اي بود براي آغاز اين پست .... ديروز برام يه شعر خوندي خيلي ريتميك و با يه لبخند مليح " همه هستي من فقط تو هستي ماهو ميخوام چكار وقتي تو هستي ...." خيلي بهم مزه داد و كلي ذوق قد و بالاتو كردم جان ِ مادر . از همين تريبون اعلام ميكنم كه همه هستي من فقط تو هستي ماه ِ من ، گل پسرم اينروزها كه  ابراز عشق و محبت رو خوب بلدي و اميدوارم كه روزهاي جواني هم هنگامي كه غرور شايد به مخالفت با تو برخيزد ، پيروز گردي و بودنها و محبتها را قدر بداني ! و هيچ وقت حرفي را براي نگفتن  و عشقي را براي ...
26 مهر 1394

به رنگ ِ خدا

يكي از بازي هاي اين روزهامون رنگ و وارنگه به چه رنگاي قشنگه ، هستش . هموني كه ما هم كلي از روزاي بچگيمون رو باهاش سرگرم بوديم .... بازي اينه كه شعر رو ميخوني و يه رنگ رو به عنوان عمو رنگه پيشنهاد ميكني و هر كسي زودتر اون رنگ رو پيدا كرد ، برنده بازي ميشه ..... از خونه مامان زري برميگشتيم و روي صندلي عقب مشغول همين بازي بودي و رنگها رو به ترتيب پيشنهاد ميكردي تا رسيديم به رنگ ِ خدا ........... نميدونم چرا اين رو گفتي ، اما هر علتي داشت نشون ميداد كه ذهنت مدتيه با اين سوالا درگير بوده كه حالا داري پشت سر هم مي پرسيشون ! مامان خدا چه رنگيه ؟ مامان خدا همه جا هست ؟ الان تو ماشين ما هم هست ؟ كجا نشسته ؟ تو ماشين كسرا اينا هم خدا هس...
11 مهر 1394

با صداي چي ؟؟؟

وروجك ِ من داشتيم با هم يكي از عصرهاي پاييزيمون رو مي گذرونديم و بازي ميكرديم كه رسيديم به اين بازي .... عمو زنجير باف .... بله     زنجير منو بافتي .... بله       داشتيم با هم ادامه ميداديم كه نوبت من بود بگم با صداي چي ..... منم صداي سگ رو پيشنهاد دادم و بالطبع هاپ هاپ كنان به قلقلك تو پرداختم ( كودك درونم خيلي شاد بود ) نوبت تو بود و شعر رو ادامه داديم و پرسيدم با صداي چي ؟؟! بدون مكث گفتي با صداي محمد عليزاده !!!!!!!! يهو كودك درونم جا خورد !!!! نسل ما كجا و شما كجا و منتظر خوندنت شدم و البته اينقدر شوكه شدم كه يادم نيست دقيقن چي خوندي ..... فقط ذهنم ياري ميكنه به جاي محمد ع...
11 مهر 1394

به پاكي ِ آب ...

خسته بودم و از درد معده داشتم به خودم مي پيچيدم و اصرار داشتي كه همراهيت كنم در بازي با لگوها و چيدنشون به هزار و يك روش ممكن و ناممكن ! بهت گفتم گل ِ من حالم خوب نيست 10 دقيقه ديگه بيا تا با هم بازي كنيم ، يهو خيلي مردونه دستت رو شكمم گذاشتي و گفتي من الان حالت رو خوب ميكنم و مثل حركاتي كه براي رودل كندنت استفاده ميكنم دستت رو فشار ميدادي و گفتي اگه ميخواي حالت خوب شه به حرفم بايد گوش بدي .... و در ادامه گفتي يه يخ بزار روي لُپت و يه خورده هم بريم دوتايي ظرف بشوريم چون آب زود حال آدمو خوب ميكنه ... . رفتيم و به توصيه هاي پزشكيت گوش جان سپرديم و الحق كه تو و  آب حالم رو بهتر كرديد .... جان ِ مادر سپاس از خدا براي بودنت در كن...
21 تير 1394