مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

هيجان ِ يك سفر و تجربه هاي تازه

بي شك يكي از بهترين خاطراتي كه توي ذهنت به جا مي مونه خاطره ي سفرمون در روزهاي پاياني مرداد ماه هست .... اينقدر روزهاي ِ قبل از سفر رو شمردي و خوشحال بودي كه وصفش در حد اين جمله ها نمي گنجه .... هنوز تصميم مون قطعي نشده بود كه مامان زري و باباجون و خاله ها و عمه ها و خاله هاي مهدكودكي و ... رو خبر كرده بودي و از سفري كه بي صبرانه انتظارش رو ميكشيدي براشون ميگفتي .... الحق كه مثل هميشه خوب و نمونه بودي و از اينكه هميشه ميتونم روي خوبي تو حساب كنم خوشحالم .... در كنار تو و لبخندت و خوشحاليت و سه همسفر ديگه مون به من و بابا مهدي هم خيلي خوش گذشت ، خيلي از اولين هاي زندگيت توي اين سفر رقم خورد .... هيجان و اشتياقي كه برات توي پست قبل گفتم علتش ه...
15 شهريور 1394

روزهاي پر خاطره مرداد ماه

سلام به گل پسرم كه چند وقتيه كه كلبه ي خاطراتش رو آب و جارو نكردم ، سلام به دوستاي گلم كه دلم براي دلاي با صفاشون و كوچولوهاي نازشون تنگ شده .... اين چند روزي كه نبودم تعطيلات تابستوني شركتمون شروع شده بود و دلم ميخواست به نحو احسن ازش بهره ببريم ، واسه همين سعي كردم كمتر نت بيام و بيشتر وقتم رو به تو گل پسر نازم اختصاص بدم . البته يه سفر چند روزه هم داشتيم و كلي انرژي كسب كرديم و اما خاطره ي اينروزها .... روز پنجم مرداد بود كه به دعوت خاله مليحه براي رفتن به يه سفر دوستانه لبيك گفتيم و خودمون رو براي رفتن آماده كرديم .تعطيلاتمون از هفتم شروع ميشد و من و بابايي ششم رو هم نصفه روز مرخصي گرفتيم . قرار بود ششم رو بريم تهران و خونه ي خاله ملي...
18 مرداد 1393

سفرنامه تصويري

الان ديگه يه هفته ست كه از تعطيلات و استراحت و .... خبري نيست و روزهاي پر كار و پر مشغلمون شروع شده اما هنوزم دارم با شيريني ِ اون لحظه ها زندگي ميكنم و مرور خاطراتش همچنان انرژي دوباره اي بهم مي بخشه ، توي پست " از تعطيلات برگشتيم " قول داده بودم كه عكس هاي بيشتري برات به يادگار بزارم و اين هم مابقي عكس هات : از راست به چپ : غزل - مهبد - كيانا كلي شاتل سواري كردن ، البته كنار ساحل ! موج ها در حال قلقلك بدن ِ مهبد ،  مهبد در حال ِ كيف كردن و خنديدن مامان يه عكس ِ اوشِل بنداز ..... 1-2-3 بخند پسرم .... نه اينجوري بخند تا دندونات معلوم شه ......  ماآني نارنگي ميحواي ؟؟؟ اِ اِ اِ اينجام نارن...
2 شهريور 1392

از تعطيلات برگشتيم

سلااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااام صد تا سلااااام به همه ي دوستاي مهربون و عزيزاني كه در نبودنمون هم بودن و بهمون سر زدن و چراغ اين خونه رو روشن نگه داشتن ،دلمون براي تك تكتون تنگ شده بود ، بالاخره تعطيلات تقريبا ً دو هفته اي ما به سر اومد و با كلي انرژي برگشتيم . روزهاي خيلي خيلي خوبي بود چون يه مسافرت دسته جمعي به شمال ايران داشتيم و خيلي بهمون خوش گذشت . جاي همتون خالي ..... از همه بهترش اين بود كه توي اين دو هفته دربست در خدمت آقا مهبد بودم از آب بازي تا قائم موشك و گرگم به هوا و عمو زنجير باف بگير تا قصه و شعر و رقص و كتابخواني و بسكتبال و ..... پايه ي ثابت بودم با اين پسرك پر انرژي و چقدر خودم انرژي گرفتم از اينهمه اشتياقي ...
28 مرداد 1392

بسيار سفر بايد كرد تا پخته شود خامي - شيراز

مهبد نازنينم ميخوام با يه سلام مادرانه ي پر انرژي پست رو شروع كنم و از سفري كه نوروز امسالمون رو پر خاطره تر كرد برايت بنويسم . صبح روز 6 فروردين ساعت 5 صبح با عمو مسعود و بابا بزرگ و عمه ها و .... سه راهي خمين قرار داشتيم و شب قبل بار سفر رو بسته بوديم . تا اون لحظه اين تنها سفري بود كه من و بابا مهدي خيلي خيلي استرس داشتيم ، نميدونم چرا ؟ شايد به خاطر درازي مسافت و نگراني از اذيت شدن تو در طول سفر بود . شب قبل اصلا ً نخوابيدم حتي 1 دقيقه !!! لباسهات رو پوشندم و روي صندلي عقب واست رختخواب گذاشتم و واسه ي خودت راحت خوابيدي ، البته وقتي سر قرار حاضر شديم و از ماشين پايين رفتم ، بيدار شدي و يه خورده با تعجب دور و برت رو نگاه ميكردي ولي هيچ چ...
18 فروردين 1392

رفتيم سفر چه جايي بود واي كه عجب هوايي بود

  سلام به همه ي مهربونايي كه هميشه جوياي احوالمون هستن و هميشه با پيامهاي دلگرم كننده شون ما رو شرمنده ميكنن ، دوستتون دارم و هميشه به يادتونم . سلام به مهبدم فندقم ، از چهارشنبه 9 آبان ساعت 2 بعد از ظهر تا امروز صبح ساعت 8 كنار هم بوديم و از اينكه يه استراحت كاري تقريباً 6 روزه به خودم دادم كه در كنار گل پسري و همسري باشم خيلي خوشحالم . مهبد هم كلي اين چند روز به بودن تمام وقت كنارم عادت كرد و طفلكي امروز به سختي از من جدا شد . چهارشنبه شب با پذيرفتن دعوت خاله محيا و همسر مهربونشون كه چند روزي بود رفته بودن نوشهر ،ما به همراه بابا بهمن و مامان زري و مهرزاد عزيز راهي سفر شديم و ساعت 11 شب استارت سفر 4 روزه ي ما بود . او...
15 آبان 1391

موضوع انشا ء : تعطيلات خود را چگونه گذرانده ايد ؟

سلام به گل پسرم و همه ي دوستاي خوبش و مامان و باباهاي مهربونشون . قبل از اينكه بخوام چيزي بگم ، دوست دارم از همه ي مهربونايي كه در مدت غيبتمون به ما سر زدند و بذل لطف كردن تشكر كنم و بگم خيلي خيلي دوستون دارم و سر فرصت به وبلاگ همتون سر ميزنم . بالاخره تعطيلات تابستونيمون هم به انضمام سه روز مرخصي اضافه تر ، امروز به پايان رسيد و من خدمت رسيدم كه هم خاطرات سفر شازده كوچولو رو واسش بنويسم و هم از اتفاقات ناخوشايندي كه 3 روز آخر تعطيلات واسه ي گل پسرم افتاد بگم . هر چند كه نوشتن از بيماري مهبد برايم خوشايند نيست ولي اين هم برگي از دفترچه ي خاطرات زندگي پسر مهربون و كوچولوي منه ... !! مهربانم 4 روز اول تعطيلات رو كنار هم به خوبي و خوشي مشغو...
12 شهريور 1391
1