مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

اين روزها

1391/11/18 9:03
نویسنده : مامان مهدیه
639 بازدید
اشتراک گذاری

اين روزهاي خونمون پُر ِ از شيطنت هات ، پُر ِ از عطر ِ نفسهات ، پُر ِ از شيرين زبوني هات ، پُر ِ از عشق ، پُر ِ از انرژي ....

مهربونم ماشالله روز به روز داري آقا تر ميشي و من و بابا مهدي به داشتنت افتخار ميكنيم ،ديشب داشتيم با بابايي ، راجع به هوش سرشارت صحبت ميكرديم و براي شكوفاييت برنامه ها داريم . مامان به قربونت بره كه رياضيت هم خوبه و برامون خيلي با مزه اعداد رو ميشمري ، البته هنوز بين 7 و 8 تفاوتي قائل نيستي .

اين روزها يه مامان ِ خيلي خسته داري كه باز هم سعي داره كه از عصر تا آخر شب باهات بازي كنه ، كه خدايي نكرده در مادري كردن كمبودي برات نذاشته باشه ، ولي اينقدر ماشالله تو پر انرژي هستي كه اگر تا نيمه شب هم بيدار باشيم تو پايه اي براي دويدن و خنديدن و من هم دوامم تا ساعت 11 بيشتر نيست ، تازه اون مقدارش هم ، انرژيمو از تو وام ميگيرم  .....و بعد از اون ساعت ميشم يه مامان خسته و خواب آلود كه از درد دست و شانه داره به خودش مي پيچه !!! آخه يك هفته اي هست كه با يه درد در ناحيه ي پشت شانه ي راستم دست و پنجه نرم ميكنم ، خيلي اذيتم ميكنه ، ولي سعي ميكنم كه كارهامو انجام بدم و بهش توجه نكنم ، دكتر هم رفتم و مشخص شد كه دردي نيست كه با يه مسكن حل بشه و نياز به پيگيري داره .....

حالا اين درد كمه يه آزردگي ِ روحي هم داره برام ايجاد ميشه و اون اينه كه : گل پسر قصه ي ما انگار به كسالت ماماني پي برده و همش از من درخواست بغل كردن داره و نه بغل كسي ميره و نه ميزاره شخص ديگه اي كاراش رو انجام بده ، مثلا ً وقتي مامان خودش رو زير خروارهاي پتو گرم كرده و چشماش در حال بسته شدنه مهبد ميگه : ماماني آب - ماماني جيش !!! و اگه بابا مهدي از سر لطف بخواد برايت آب بياره تا من از جايم بلند نشم ، آقا مهبد جيغ ميكشه و ميگه نه مامان ..... و اون آزردگي ِ روحي اينه كه چون يه خورده در بغل كردن و بازي كردن باهات ناتوان شدم ، يا بي اختيار اشكم در مياد و يا زود عصبي ميشم و از كوره در ميرم !!!!!

اينا رو گفتم نه براي اينكه ناراحتت كنم ، گفتم تا بدوني اگه كمتر بغلت ميكنم و باهات بازي ميكنم از سر بي مهري نيست بلكه يه فرصتي ميخوام تا بتونم قواي از دست رفته ام رو دوباره بازيابم . همين!

راستي از همين جا هم از بابا مهدي گل كه توي اين مدت منو درك ميكنه و توي همه ي كارها بهم كمك ميكنه خيلي خيلي تشكر ميكنم و اميدوارم كه بتونم همه ي مهرش رو جبران كنم ، ضمنا ً بابا مهدي كلي هم براي كار جديدم بهم كمك ميكنه و راهنماييم ميكنه ، بابت همه ي راهنماييهاش ، برنامه ريزي هاش ، مشاوره هاش و همراهي هاش ازش ممنونم . فعلا ً اين كار جديدي كه 2 بار برات ازش گفتم ولي نه مفصل ، يه استارت كوچولو خورده ، قول ميدم كه اگه تونستم به خوبي از پسش بر بيام ، توي يه پست مجزا مفصل شرحش بدم .

نازنين پسرم دوستت داريم و اميدواريم كه تو يه پسر ٍ موفق در تمام عرصه هاي زندگيت باشي ....عزيزم به خدا مي سپرمت .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

علامه كوچولو
18 بهمن 91 9:57
انشاءالله كه سريعتر بهبود پيدا كنيد و قند نباتمون ديگه بهونه اي نداشته باشه
كار جديد مبارك به اميد توفيقات بيش از پيش


سلام ، ممنون از لطفتون و آمين به دعاي خوبتون . مانا باشي و سربلند .
الهه مامان یسنا
18 بهمن 91 10:40
سلام مهدیه جونم خوبی؟ دلم گرفت شنیدم حالت بده!! خیلی ناراحت شدم ایشالاه که چیزی نیست و خیلی زود زود خوب میشی گلم. تو مادر نمونه ای مهدیه جون شک نکن عزیزم. ببوس مهبد نازم رو که دلش میخواد مامانش رو بیشتر مال خودش کنه


سلام الهه ي نازم . فداي دلت ، عزيزم ناراحت نباش . قربونت برم كه دلم برات شده يه ذره .....الهه جون هميشه به من لطف داري . مي بوسمتون .
خاله محیا
18 بهمن 91 13:47
سلام به آقا مهبد گل و مامان و بابای مهربونش.مهبدی واقعا" ماشالا به جونت.امیدوارم همیشه همینقدر شاد و پر انرژی باشی عزیز خاله. مهدیه جون امیدوارم که هم روحت و هم جسمت همیشه سالم باشه و ایشالا که از بلا دور باشی عزیزم کمی هم به فکر خودت و سلامتیت باش مطمئن باش اینجوری وقتی مهبد بزرگ شه ناراحت میشه که مامانش اینقدر سختی کشیده.عزیزم الان بهتره فقط به فکر خودت باشی چون تا الان نیاز گل پسری رو از همه نظر بیش از حد تامین کردی و اون محبتای زیادتو ذخیره کرده واسه همچین روزایی پس الان فقط وقت استراحتته تا برای روزهای آینده مهبد جونی هم انرژی داشته باشی. تو که اینقدر مامان خوبی هستی به این هم فکر کن که مهبد به مامانش فقط واسه این روزهای بچگیش احتیاج نداره پس یکم به خودت استراحت بده تا همه خستگیهای جسمی و روحیت برطرف شه عزیزم تا بتونی در آینده که مهبد جونی بزرگ میشه و روز به روز خواسته ها و نیازهاش بیشتر میشه از پس خواسته هاش بر بیای چون اون لحظست که مهبد حس مادریتو کاملا"میفهمه عزیزم.
براتون آرزوی سلامتی و خوشبختی میکنم. شاد و پر انرژی باشید.دوستتون دارم.

سلام محياي مهربونم . ممنونم كه هميشه وقت ميزاري و خط به خط منو ميخوني . اميدوارم كه اينطور كه تو ميگي باشه . چشم بيشتر به استراحتم اهميت ميدم تا ببينم خدا چي ميخواد . دوستت دارم عزيزم .
♥ مامان آمیتیس ♥
19 بهمن 91 2:19
مهدیه جون خدا بد نده

ایشالا که زود خوبه خوب بشی.....

مواظب خودت باش.... مهبد جونو ببوس از طرف من


سلام عزيزم . ممنونم شهره جون . دلم برات خيلي تنگ شده . امروز حتما ً ميام پيشت ...
شیما مامان درینا
21 بهمن 91 11:51
سلام دوست خوبم امیدوارم هر چه زودتر سلامتی دستت دوباره برگرده واقعاً خیلی ناراحت شدم میدونم با یه کوچولوی باهوشی مثل مهبد واقعاً کارا برات خیلی سخت شده . امیدوارم هر چه زودتر بر طرف بشه اصلاً عذاب وجدان نداشته باش حق داری با اینهمه فعالیت خسته بشی و بعضی وقتا از کوره در بری . میدونم روزای سختیه و کلافه میشی منم تجربه اش کردم . به امید روزی که کار جدید با موفقیت هر چه بیشتر جلو بره و روز به روز همه چیز بهتر بشه . امیدوارم مشکل دستت با درمان اولیه برطرف بشه مواطب خودت باش


سلام شيماي نازنينم . فداي تو و مهربونيت بشم من . ممنونم كه بهم سر ميزني و با نظراتت دلگرمم ميكني . از داشتن دوستاي گلي مثل تو به خودم مي بالم .
خاله عاطفه
24 بهمن 91 8:33
سلام به مهبد جون و خواهر و شوهر خواهر گلم.مهدیه جون با اینکه در جریان کسالتت بودم اما وقتی این مطلب خوندم بازم طبق معمول... .تورو خدا مواظب خودت باش عزیزم امیدوارم همه چیز بر وفقه مرادت بشه از همین جا هم از مهدی جون تشکر میکنم که مواظب خواهر گل منه دوستتون دارم.


سلام عزيزم . من اينا رو اينجا مي نويسم نه براي اينكه تو و نه هيچ كس ديگه اي رو ناراحت كنم . فقط مي نويسم براي به يادگار ماندن ايام كودكي ِ مهبد . همين و بس !!! و اصلا ًدلم نميخواد كسي ناراحت بشه ، اين جملات هم فقط حس مادرانمه . دوستت دارم عزيزم .خواهش ميكنم كه ديگه طبق معمول نباش !!
مامانیه سپهر
25 بهمن 91 9:07
سلام مهدیه جونم. ایشالا که بلابه دور باشه. بد نباشه گلم.تو دیگه چرا؟؟؟
محیا خانوم خواهر مهربونت درست میگه به خدا. خیلی مواظب خودت باش چون مهبد بعدها بیشتر بهت نیاز داره.خیلی بیشتر از الان. حتماً پیگیر باش و درمان کن گلم.میدونم چی میگی. بچه های این دوره ماشالا ا نرژی خیلی زیادی دارن که تمومی نداره.
راستش مهدیه جان من هم کم آوردم و از عذاب وجدان دارم می میرم.
چند وقتیه که به شدت ذهنم درگیر این هست که دیگه سر کار نیام و به سپهر برسم.
شاید علت دیر صحبت کردنش ، کم کاری و بی حوصلگیه من باشه که حتماً هست.
خیلی د ارم به اداره نیومدنم فکر میکنم. چون واقعاً نمیکشم دیگه.
ولی بازم بهت میگم حتماً حتماً حتماً پیگیر درد شانه ا ت باش گلم.
امیدوارم خیلی خیلی زود خوب شی گلم.

سلام عزيزم . مرسي دوست گلم كه اينقدر به فكر مني . آره ديگه فكر كنم عذاب وجدان گريبانگير همه ي مادر هاي شاغل باشه !!! ايشالله كه خدا راه درست رو جلوي پامون بزاره و بتونيم خوب از پس بزرگ كردن نازدونه هامون بر بيايم . حالا كه فعلا ً پيگيرم تا ببينم خدا چي ميخواد ! مي بوسمت .

مامان نیروانا
25 بهمن 91 10:50
دعا میکنم زود زود انرژیت رو بازیابی کنی مهدیه جون، خدا بهت قوت بده. گل پسری هم باکمالاته، ببینه واقعا داری آزرده میشی کم کم توقعاتش ازت کم میشه. امیدوارم جمع عاشقانه ی آشیانه تون همیشه جمع و گرم و سرشار از تندرستی باشه.


ممنونم فريبا جونم . آمين به دعاي بسيار زيبا و پر محتوا .
مامان الیناجونی
27 بهمن 91 12:09
سلام عزیزم خوبی انشاا... که الان حالت بهتره .
باور کن خیلی از خودم ناراحتم چون تو این مدت نتونستم بیام و احوالپرست باشم .
قلم خیلی قشنگی داری و البته شیرین مهبد جونو یه ماچ دلچسب کن


سلام . به به ببين كي اومده !!! مامان الينا جوني .... قربونت برم ناراحت نباش . ما دلمون برات خيلي خيلي تنگ شده بود . ببوس يه دونه دختر رو ....ممنونم از تشويقت .