مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

اينجا راديو دل است ، دل نوشته هايي در هم

1392/2/4 15:32
نویسنده : مامان مهدیه
891 بازدید
اشتراک گذاری

مقدمه نوشت : گل پسرم سلام ، قند عسلم همونطور كه قبلا ً بارها گفتم اينجا مكانيست براي نقل خاطره هاي كودكي و شيرين مهبد ، نقل ِ آنچه بر مهبد گذشته و آنچه بايد مهبد در مورد كودكي اش بداند ، اما با اجازت ميخوام اين پست رو به خود ِخودم اختصاص بدم تا شايد با درد و دل كردن و  نظرات و دلگرمي هايي كه دوستان عزيزم بهم ميدن بتونم كمي آرامش رو به خودم بر گردونم ، پس با اجازه شروع ميكنم .


 

اين پست به يكسري اعترافات مادرانه مي پردازد !!!!

آخرین بار که خودم رو با شرایط اطرافم آپدیت کردم کی بود؟؟؟متفکر اون موقع كه مادر شدم ؟؟ نه ، اون موقع كه مهبد راه رفتن رو ياد گرفت ؟؟؟ نه نه ، اون موقع بود كه از شير گرفتمش ؟؟؟ تا جايي كه يادم مياد هميشه داشتم خودم رو آپديت ميكردم ولي الان مدتيه كه سرعتم اومده پايين و واسه دانلود نرم افزارهاي فكري دچار مشكل شدم و هنوز نتونستم خودم رو آپديت كنم ، شايد هم ويروس گرفتم !!!!! وقتي مادري ، گاهی در اوج آرامشت چنان تلاطمی در دلت می افتد که نمیتوانی خودت را کنترل کنی ، با اينكه همسر خوبي داري و خانواده ي مهربوني داري كه مثل كوه پشتتن ، خواهرهاي خوبي داري كه هر روز و هر لحظه احوالپرستن ، دوستاي مهربوني كه هميشه به يادتن و همه جوره واست سنگ تموم ميزارن ، ولي باز احساس ميكني يه جاي كار داره ميلنگه ! يه خلايي رو احساس ميكني ، من هم چند روزی است كه همين حسو دارم افسار اخلاقم از دستانم خارج شده .اصلا ً احساس ميكنم كه افسار فكر و روحم از دستم خارج شده ، زندگيم روال طبيعي خودش رو از دست داده ، هر چي به خونه ي دلم نظم ميدم نميدونم چرا مرتب نميشه ، هيچ چيز سر جاي خودش نيست ، اوه ه ه ه  خونه دل كه هيچي ، خونه ي خودمون هم همين حالت رو پيدا كرده ، وقت خيلي كم ميارم ، همش دارم دور خودم ميچرخم .صبر را هم از کف داده ام .این شرایط مثل زمانی است که خرامان خرامان راه میری در حالی که يه عالمه كاغذ خورده توي دستاته و يك دفعه 1 باد خانماسوز با وزشش تمام کاغذ هارو میرقصونه و پخش زمين ميكنه ..کاغذ هابه ساز باد میرقصن ..تو هم برای این که بتونی1 بار دیگه زندگيو توي دستات لمس کنی باید به ساز باد برقصی !!!!

نميدونم ميخوام چكار كنم ، مثل يه آدم خواب اصلا نمي فهمم روزهام چطوري داره ميگذره ، انگار هزارتا کلاف کاموا رو در هم باز کردنو گذاشتن تو کله ام ...من هم میونه  این همه بی نظمی گم شدم ..زود خونم به جوش میاد ..سردرگمم..تو سرم چنان ترافیکی از انواع فکر ها هست که هر لحظه ممکنه تصادفشون باعث 1 تنش جدید بشه..ميدونم كه در چنین مواقعی کمی تامل همه چیز رو از هم تفکیک میکنه . اما اينكه بتونم تامل كنم توي اون همه شلوغي گاو نر ميخواهد و مرد كهن !!! ميدونم كه الان هر كي منو بخوونه تعجب ميكنه ، هميشه نوشته هام بوي اميد داره ولي اين دفعه بوي گند ِ گيجي ....!!!!

آدميه ديگه كاريش نميشه كرد ... كاش ميدونستم اصلا ً چه بر سرم اومده ؟ كاش ميدونستم چي ميخوام . فقط يه دل ِ بهوونه گير دارم ، طفلكي مهبد ، ديشب دعواش كردم بس كه جيغ كشيد ديگه عصبي شدم . امروز با مامان مهربون باران كلي چت كردم ، خيلي آرومم كرد و همش منو به آرامش و مهربوني دعوت كرد ، توي اين همه شلوغي ِ اين پست ازش خالصانه ممنونم ، سپاس بيكران و لب خندان رو براش آرزو ميكنم .و بعد از خوندن راهنماييهاش از این جدال بین افکار انگار که سرم يه خورده سبک شده انگار شونه هام ازاد شده ..با 1 نفس عمیق میگیم آخیش راحت شدم....مرسي فاطمه جان!

این حسیه که شايد خیلی از شماها هم تجربه کردین اما بعضی از ماها هم تو همون مرحله اول میمونیم . ميدوني چرا كلافه ام ؟ چون هيچ وقت اينقدر سر پله اول بر نگشته بودم . اول كه مهد بردن مهبد رو واسه خودم كرده بودم يه غول بي شاخ و دم !! بعد از كلي پرس و جو  و ..... خودم رو متقاعد كردم كه اصلا ً هر بچه اي حتي اگه مامانش خونه دار باشه بايد بره مهد و اين لازمه ي تربيت يه بچه ي اجتماعيه ! بعد به لطف اظهارات بعضي ها راجع به اثرات مهد بردن بچه توي اين سن و سال دوباره اَنگ بي وجداني و بي مسئوليتي رو به خودم زدم و ساعتها براي تخليه رواني خودم گريه كردم ، بعد واسه درمان درد شانه ام راهي تهران شدم و توي راه به لطف خدا كه هميشه سايش توي زندگيم بوده با يه دوست آشنا شدم ( كسي كه در طول سفر كنارم نشسته بود ) كه از قضا با مهد كودكي كه مهبد رو ثبت نام كرده بودم آشناي خيلي نزديك در اومد و بسيار بسيار از مهد و شرايط خوب بچه ها در مهدكودك صحبت كرد و خيلي بهم آرامش بخشيد ، صحبت هاي اون دختر خانوم به نام " عطيه " واقعا ً هديه اي بود از طرف خدا ، معني اسمش اينه :آنچه از سوی خداوند یا از طرف شخصی بزرگ به کسی بخشیده شود؛ و من بسيار خدا رو شاكرم كه اين همه راهنمايي در قالب يه عالمه حرف از طرف اون دختر خانوم واسم فرستاد. 

تعجب نوشت : چند روزیه دارم وانمود میکنم به همه چیز ..من که اهل وانمود کردن نبودم؟؟؟ من هميشه خودم بودم .

درد ودل نوشت : آسمون دلم اين روزها بي خود و بي جهت بد جوري ابري بوده ، بايد هر چه زودتر آفتابيش كنم و پر انرژي تر از قبل به زندگي ادامه بدم .

آرزو نوشت:دلم تنگ شده واسه این که 1 ساعت بی فکرو مشغله به فکر خودم و چیزایی که دوست دارم باشم ..به ای کاش هام فکر نکنم با مغزم فکر نکنم با دلم فکر کنم بی ترس بی واهمه ..با 1 فکر باز .... فقط به مثبت ها فكر كنم . اينقدر نيمه هاي خالي رو نبينم .....

تشكر نوشت : از همتون به خاطر اينكه هميشه هستيد و هميشه تجربه هاتون رو در اختيارم ميزاريد تشكر ميكنم ايشالله كه سر سفره ي عقد بچه هاتون قند بسابم  .

عذر خواهی نوشت : از بابا مهدي رسما ً معذرت ميخوام به رسم هر سالمون نشد واسه تولدش گل و كيك بگيرم و اون جور كه بايد تولدش رو جشن بگيريم ، آخه اون روز مهبد خيلي بهوونه گيري كرد و منم طبق اعترافات خونم به جوش اومده بود و خيلي عصبي بودم . بابا مهدي بر من ببخش اين كم لطفي رو !

راستی نوشت : امروز كلي راجع به دلايلي كه ميتونه واسه فرستادن مهبد به مهد كودك منطقي باشه فكر كردم و يه خورده در اين مورد ذهنم رو طبقه بندي كردم ، حالا ميمونه ساير موارد !!!

پیشنهاد نوشت: البته اين پيشنهاد رو كه ميخواستم بدم كلي فسفر سوزوندم اما ميخوام محكم به خودم بگم " مهديه از تغییر نترس ". درسته تو تغییرات بعضی ها سیر نزولی دارن و بعضی سیر صعودی ..اما یادت باشه این به دلیل تفاوت در لیاقت هاست..پس بالیاقت باش !! ظرفيتت رو بالا ببر ...

نصیحت نوشت : مهديه اون قدر محکم باش که حتی تیزیه نگاهای آدما هم نتونه بهت خراش بزنه چه برسه به يه مشت حرفاي چرت و پرتي كه فقط واسه خراب كردن ذهنت بهت مي گن !

دقت نوشت: مهديه انتظار ها هر روز وهر روز قد میکشند ..رشدشان از موهای تو هم بیشتر است ، پس زود خودت را آپديت كن تا به بتواني پاسخگوي انتظارات كودك نوپا و خردسالت باشي ....

خواهش نوشت:خدایا همیشه با دستای نامرئیت دستامو میگیری اما این بار نیاز دارم ببینمت میخوام ببینم شونه ات کجاست..جای سرم کجاست ؟ دعام كنيد . فقط و فقط به خودم 2 روز وقت دادم تا به اين آشفته بازار سر و سامون بدم !!

پی نوشت: گاهي پيچ آدم شل ميشه ولي بايد با يه آچار خوب سفتش كرد امروز ميخوام شروع كنم و  مغزم ، روحم ، قلبم و .... رو يه آچار كشي حسابي كنم .

يادآوري نوشت : فقط 2 روز وقت دارم ، ولي با توجه به شناختي كه از خودم دارم ميدونم كه زودتر از 2 روز موفق به خاتمه ي اين اوضاع نابسامان ميشم . فقط بايد بخوام .....همين !

ديگه زياد نوشتم حالا بايد برم كه خيلي كاااااااااااااااااااااار دارم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

محیا
4 اردیبهشت 92 19:18
یه سلام عاشقانه به گل پسری و خواهر گلم. اول از همه یه عذر خواهی به خاطر اینکه این چند وقت نتونستم به این خونه پر از عشق سر بزنم. مهدیه جونم این حال و روزت رو به خوبی درک میکنم و خیلی ناراحتم که اینقدر خودتو خسته کردی.عزیزم من حس مادرانه رو نمیفهمم اما تا جایی که تورو با مادرای دیگه مقایسه میکنم فقط این دستگیرم میشه که تو زیادی از حد خودتو درگیر کردی عزیزم من خوب میدونم که تو آدم خیلی موفقی بودی و خواهی بود و امیدوارم که این 2 روزی که به خودت فرصت دادی بتونی تمام خستگی ها رو از خودت دور کنی.مهدیه جون فقط میتونم بهت بگم قبل از هر چیزو هرکس اول به فکر خودت باش چون دنیا وفا نداره و هیچکس نیست که قدر زحمات آدمو بطور کامل بدونه.عزیزم به خودت استراحت بده آروم باش و یکمم بیخیالی طی کن.برات آرزوی بهترینهارو میکنم.شاد و سرزنده و پر انرژی باشی. دوستت دارم عزیزم.

سلام عزيز دلم ، مرسي خواهر گلم . مرسي از راهنماييهات . ايشالله مادر مي شي و مي بينم كه چطوري ميتوني به بي خيالي طي كني . دوستت دارم عزيزم !!!!

مامان الینا
4 اردیبهشت 92 20:50
عزیز دلم منم وقتی به گذشته فکر میکنم و اینکه 27 ساله شدم و عمرم خیلی زودتر از اونچه که فکر میکردم سپری شد و تا به اینجای زندگی هنوز به هدفهام نرسیدم خیلی کلافه میشم.عزیزم تو این زندگی 27 ساله یه چیزیو خوب فهمیدم؛تجربه کردن بد نیست مخصوصا اگه مدیریتش با خودت باشه وکنترل شده وعاقلانه رفتار کنی؛به فرض مهبد رو مدتی میزاری مهد بعد تمام تغییرات خوب و بدشو ارزیابی میکنی و اگه تاثیر خوبی نداشت اوضاع رو تغییر میدی اون طور که خودت صلاح بدونی؛مهبد به اجتماع نیاز داره ؛به بازی با هم سن هاش؛به پیشرفت و یادگیری نیاز داره و یه جای امن و خوب میتونه استعدادهای بچه رو شکوفا کنه .تربیت بچه خیلی سخته اما شیرینیه حضورش همه چیو زیبا و آسون میکنه.تو خیلی سخت میگیری ،این راهی که انتخاب کردی پایان دنیا نیست ؛هر موقع نیاز به تغییر بود به راحتی قابل تغییر و حتی بازگشته.من مطمئنم موفق خواهی شد .به امید روزهای خوب برای تو دوست خوبم


سلام عزيزم . فداي تو و مهربوني هات . تو درست ميگي . خيلي چيزها رو عاقلانه ميشه مديريت و تجربه كرد . اميدوارم كه هميشه شاد باشي . مرسي كه با حوصله جوابمو دادي و راهنماييم كردي . اميدوارم كه بتونم يه خورده افكارم رو اصلاح كنم !
رضوان
4 اردیبهشت 92 22:51
مامان مهبد عزیزم همه ما این شرایطا رو داریم و داشتیم ایشالا که به زودی رفع بشه همه چی.
بهترینها رو واستون از خدای مهربون میخوام


سلام عزيز دلم . ممنون از اينكه بهمون سر ميزني و واسمون آرزوهاي قشنگ ميكني .
الهه مامان یسنا
5 اردیبهشت 92 1:12
سلام مهدیه عزیزم.. میدونی این روزا همش حس میکردم که یه چیزی شده از کامنت گذاشتنت از نوشته های این خونت میشد حس کرد که یه جاهایی خودت نیستی.. ولی همه رو گذاشتم به پریشونی فکر بعد از شیرگرفتن مهبد جون میدونی منم خیلی وقتها همین درگیریها رو دارم با خودم اینقدر زیاد که بین خودمون باشه دوروز پیش سر بهونه ای واهی که الان اصلا خنده ام میگیره از اون دلیل با محمدم دعوا کردم باورت میشه منی که تاحالا صدام رو بالا نبرده بودم واسه شوهری داد ززدم حالا فکر کن تو این درگیریهای ذهنی من یسنای بی گناهم چی میکشه که بعصی وقتها که زیاد بهم گیر میده یا کاری میکنه که نباید چطور عصبی میشم...ای بابا اومدم تورو آروم کنم خودم درد و دلم باز شد فهمیدم چقدر اوضاعم خرابه... ولی شهامتت رو آفرین میگم و به قول یسنا دمت گرم.... منم واسه کلاس بردن یسنا کلی حرف از این و اون شنیدم فکر کن واسه یک ساعتی که قراره بره سرکلاس و اونم خودم پشت در کلاسش منتظر می ایستم ... ولی به قول تو این رفتن تو اجتماع لازمه بزرگ شدنشونه پس محکم باش و مقابل حرفهای بقیه مثل کوه باش که اگه وا بدی حرف مردم واست زندگیت رو عوض میکنه... برات آرزوهای خوب دارم و ایشالاه که بتونی با قدرت هرچه تمام تر برگردی و به ما هم انرژی بدی مثل همیشه دوستت دارم نازنینم که هنوز در حسرت دیدارتم. یه چیز دیگه هم بگم یادت نره با اینکه الان هم نقش مادری داری و هم همسر بودن ولی بعضی وقتها هم حق داری که واسه خودت باشی و به خودت اختصاص بدی.. میدونی خوبه که یه موقعایی رو خودت تنها باشی مهبد و آقا مهدی نباشن و فقط واسه خودت فکر کنی. میدونی منظورم یه کلاسی باشگاهی چیزیه. من اون روزا که باشگاه میرفتم فکرم آزادتر بود چون یه ساعت واسه خودم بودم بدون اینکه فکر کنم یسنا چه میکنه یا محمد الان با یسنا چکار میکنه.. خیلی خوبه به پیشنهادم فکر کن

سلام الهه ي عزيزم . آفرين به تو دوست باهوشم كه متوجه يه چيزايي شده بودي و به روم نيووردي !! منو ببخش اگه كمتر به خونتون سر مسزدم و يا اگه ميومدم خيلي كوچولو كامنت گذاشتم كه باعث شد تو دلگير بشي . عزيز دلم مطمئن باش كه خيلي دوستتون دارم ....
عزيز دلم وقتي ذهن آدم درگير باشه و با حرف بعضي ها هي به آتيشي كه تو دلت به پا هست دامن زده بشه ، آدم داغوون ميشه . مهدي به من ميگه تو ديگه شورشو در آوردي و الكي فكر و خيال ميكني ، اما تو كه يه ماماني خوب مي فهمي كه من چي ميگم !عزيز دلم ممنون كه مثل هميشه با حوصله اومدي و آرومم كردي . آره تو راست ميگي با حرف مردم نميشه زندگي كرد بايد يه تغيير اساسي تو افكارم بدم .بووووووووووووووس گنده واسه دوست عزيززززززززم ....

خاله عاطفه
5 اردیبهشت 92 8:58
الهی من قربون این خواهر سردر گمم بشم که اینقدر دلش پر عزیز دلم بخدا شرمنده که هیچوقت نتونستم برات کاری کنم اما اینو بدونگوشهای من و تمام وقت من در اختیار تو هست و هروقت منو لایق دونستی میتونی باهام حرف بزنی شاید یکم بهت کمک کرد چرا میخوای همیشه خودت از پس مشکلات بر بیایی البته اینم میدونم که اصلا" اینها مشکلی نیست و خودت داری به خودت سخت میگیری.مهدیه جونم از ته دل از خدا میخوام که آسمون دلت هر چه زودتر آفتابی آفتابی بشه و هیچوقت اینجوری نبینمت .شاید اینبار من چندتا پست بذارم ببخشید اگر پرحرفی میکنم خواهر جونم خیلی دوستت دااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم.
خطی کشید روی تمام سوال ها /تعریف ها معادله ها احتمال ها /خطی کشید روی تساوی عقل و عشق /خطی دگر به قائده ها و مثال ها /خطی دگر کشید به قانون خویشتن /قانون لحظه ها زمان ها و سالها /از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید /خطی به روی دفتر خط ها و خال ها /خطها بهم رسیدند و به یک جمله ختم شد با عشق ممکن است تمام محال ها...

سلام عاطفه ي عزيزم . به قول بهنام بي خودي نيست كه اسم تو شده عاطفه و اسم بقيه مهديه ....[نيشخند] ‌به خاطر اين همه محبته كه تو وجود توئه ! اميدوارم كه لايق اين همه محبت همه ي دوستان و تو و .... باشم . مرسي از شعر بسيار زيبا و قشنگت و مرسي از هميشه كه بهم زنگ ميزني و جوياي احوالمي و من سر به سرت ميزارم . آخه خيلي كيف ميده با تو سر به سر گذاشت و اذيتت كرد و باهات لج كرد [نيشخند][نيشخند][نيشخند]بوووووووووووووووووووووووووووس
مامان الینا
7 اردیبهشت 92 12:55
گلم آخه من چرا باید از دست تو دوست خوبم ناراحت شده باشم .اصلا شما بعد از پست دومم که گذاشتم اومدی و واسم پیام دادی .یه عده احساس حسودی اذیتشون میکرد خواستن منو ناراحت کنن واسه اونا نوشتم دوستم .ممنون که اومدی و نظرتو گفتی


دوستت دارم عزيزم .
مامان الیناجونی
7 اردیبهشت 92 20:49
سلاممممممممممم به دوست خوبم مهدیه جون الهی بگردم خیلی خوب درکت کردم به نظر من اصلا نباید ناراحت باشی واسه این حال این حال حال خیلی شیرینیه و شیرین تر از اون اینه که بدونی کجا بری و از کی کمک بخوای و به دلت آرامش رو مهمون کنی و مطمِنا آرامشو بگیری حتما فهمیدی منظورمو آره عزیز دلم آرامش یه چیزیه که اگه ما آدمها تمام خواسته هامون و آرزوهامون رو هم به عینه ببینیم و داشته باشیم اما اگه اون آرامشه رو نداشته باشیم لذتی در کار نیست ابن آرامشه که به یه ذره چیزی هم که داشته باشیم لذت داره واسمون من این آرامشو هر چند وقت یکبار از دست میدم و به قول تو باید آپدیت کنیم خودمونو و این آپدیتمو من موقع سحر گرفتم نا خودآگاه بیدار میشدم و با حالی که داشتم یه وضو میگرفتم و تو اون سکوت نیمه شب با کسی که همیشه کنارمونه دردل می کردم وای نمیدونی چه لذتی داره چند صفحه قران و دیگه میبینی کم کم داره خونه روشن میشه و بعدشم قلبه تو این تجربه آپدیت کردنه من بود حتما امتحان کردی این دفعه هم امتحان کن و از خودش بخواه .همه چی راست و ریس میشه انشاا...


سلام عزيزم . ممنون كه كنارمي و منو از تجربه هاي شيرينت بهره مند ميكني . خدا رو شاكرم كه همچين دوستاي خوب و با ايماني دارم . روي ماه الينا رو ببوس . باز هم ممنون .
خاله سیما
7 اردیبهشت 92 22:53
خاله مهدیه مهربون اینقد افکار منفی به خودت راه نده.تو یه مامان موفق و کاردانی.
تمام انرژی های مثبت دنیا رو برایت آرزو میکنم تا بتونی به تمام دلنگرانیهایت خاتمه بدی.پس بخند تا دنیا به رویت بخندد.بوووووووس


سلام خاله سيما . مرسي از حضورت و دلگرمي هاي كه ميدي . بوووووووووووس .
mamanebaran
8 اردیبهشت 92 11:14
مهديه عزيزم ؛

بی شک این احساس حسی متفاوت تر از تمام اون چيزهاي که تا بحال تجربه کردی! چیزی که در این دنیای ماشینی، بکر و دست نخورده مونده و و تا ابد ماندگاره ...........

عزيزم اين شعرو كه برات مي نويسم

خودم هر روز و هروز خصوصاً تو لحظه

هاي پر از اضطراب و پرشوني چند

بار مي خونم ،

از ابر نازکی باران می آمد
لبخند ماه را «آبستن» بود
در پوست نمی گنجد این شادی؛
«ترک برمی دارد!»
- پوست می اندازم
متولد می کنی مرا
- دو قلب دارم
خوش قلب تر می شوم
- گرچه دو قلب دارم
هر کدامش را بدهم جانم در می رود
- در اوج گریه شاید بخندم
این از مزایای دو قلب است
- بزرگم می کنی تا
کودکی ات را ببینم
- متولدت می کنم
بی ادعای خدایی
- تکرار می شوم
نه در آیینه ها
در تویی که خودمی
- بیدارم کن!
وقت و بی وقت
من هم دلم برایت تنگ می شود
- پر می کشد خیالاتم
به دورهایی که تو هستی
- گلی یا میوه ای شده ام
به من می پیوندی
تا به «بار» بنشینیم
- فشار خونم را اندازه بگیر دکتر!
دارم می ترکم
- بگیر دست دلم را تا وقتی در منی
بیرون که آمدی
خودم دستت را خواهم گرفت
- پا به ماهم!
«حامل» مهم ترین اخبار!
- دردش را به جان می خرم
در انتظار دردسری شیرین ترم
- سنگ نگاهت را بر من نینداز
بار شیشه حمل می کنم
- تکان می خوری؛
تکان می خورد وجودم
- انقدر خود را بر درودیوار زندگی نکوب!
- روزی آرزوی این «بطن» آرام را خواهی کرد
- خواب از چشمخانه «پریده»
«پرنده» ای لانه می سازد در من!
- خودت را حسابی در دلم جا کرده ای به دنیا بیا
تا بر چشمانم جای بگیری
- شناوری
در بودن و نبودن
تصمیمم را بگیر
- کتاب می خوانم؛
کامو، کافکا، کوندرا...
...و «تربیت کودک»!!

مهديه نازنينم اين شعرو براي اين برات نوشتم كه بدوني مادر شدن مسئوليت سنگينه و در عين حال سخت و مادر شاغل بودن سخت تر
عزيزم اين روزها قوي تر باش و از افتادن ترسي نداشته باش چرا كه هر افتادني شروع موفقيتي تازست و پيروزي در انتظار تو و مهبد نازنينمه
مطلبات خيلي خيلي قشنگ بود انقدر كه دريچه قلبمو شكافت روي حساسترين نقطه دلم نشست ، اما مطمئن باش اين روزا هم به شادي و موفقيت ميگذره و روزنه جديدي از زندگي برات رقم ميخوره › شك نكن ، تو بهترين مامان دنيايي


سلام عزيز دلم . واقعا ً ممنونتم كه اين همه با محبت هر چه تمام تر هستي و واسه آرامش دادن به من بهم كمك ميكني . شعري كه برايم گذاشتي بي نظير بود . بارها خوندمش و مطمئناً باز هم به سراغش خواهم آمد .... از خدا هم ممنونم كه تو اين دنياي غير ملموس اينهمه محبت تو رو برايم ملموس و واقعي كرده و تو مهربون رو با من آشنا كرد . از اينكه اين همه دوست خوب دارم به خودم مي بالم و براي تك تكتون و همچنين گلاي زندگي تك تكتون آرزوي سلامت و شادي دارم . روي ماه بارانم رو ببوس كه ديروز از صداي پر انرژي باران و مامان گلش يه انرژي وصف ناپذير گرفتم .... ايشالله كه هميشه پر انرژي باشيد .
مامانیه سپهر
10 اردیبهشت 92 11:54
سلام مهدیه جونم. دیروز تو نی نی گپ واست نوشتم که چون خودم مشکل دارم، نمیتونم اینجا، توی این پست واست نظر بزارم.
فقط اینو بگم که تو یکی از بهترین مامانای دنیایی.
شک ندارم تو قوی تر و با اراده تر از منی.
شاید باورت نشه، یکی از انگیزه هایی که باعث شده سپهرو بزارم مهد، اراده و حرفای تو بود عزیزم.
نمیدونم چطور بگم یا منظورمو برسونم.
به نظر من خیلی اشکال از ما نیست. از جامعه ی ماست که خیلی انتظارها از مادرها دارن و خیلی چیزهای بچه رو از چشم مامانا می بینن.
وای به وقتی که مادر شاغل هم باشه.
نمیدونم. مهدیه جون خودم اینقد دلم گرفتس که نمیتونم تو رو دلداری بدم.
فقط از ته دلم آرزوی موفقیت تو و خانواده ت رو دارم که با وجود اینکه تا حالا از نزدیک ندیدمت، ولی بدجوری مهرتون به دلم نشسته عزیزم.
خیلی دوستت دارم مهربونم.


سلام عزيزم . فداي تو و دل گرفتت . ايشالله كه به زودي بتوني از پس همه ي مشكلاتت بر بياي و به همه ثابت كني كه مادرانِ شاغل هم هيچي واسه بچه هاشون كم نميزارن . ميدونم كه با فكر درست به همه ي مشكلات غلبه خواهي كرد . عزيزم مواظب خودت و سپهر باش . ديروز كلي با هم گپ زديم ، ايشالله كه هميشه موفق باشي و شاد ِ شاد ِ شاد ...بوووووووووووس