مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

ماجراهاي مهبد و مهد كودك - قسمت دوم

1392/2/10 16:25
نویسنده : مامان مهدیه
1,012 بازدید
اشتراک گذاری

الان دقيقاً 9 روزه كه به مهد كودك ميري ، ولي همچنان صبح ها بي قراري ميكني و دوست نداري كه بدون من اونجا بموني ، ولي وقتي تماس مي گيرم مربي هاي مهربونت ميگن كه ديگه ساكت شده ولي همچنان با بچه هاي هم سنش بازي نمي كنه !!! ميگن كه مهبد همش دوست داره كه بره تو كلاس بچه هاي پيش دبستاني و با اونها بازي كنه ...... البته خودم دليل اين موضوع رو ميدونم چون هميشه همبازي هات بزرگتر از خودت بودن مهرزاد و مازيار و مهرداد 3 تا همبازي شيطون تو كه هميشه از بازي كردن باهاشون لذت مي بردي .... به خانوم مرادي مسئول بهداشت و تغذيه خيلي وابسته شدي  و دوست نداري پيش هيچ كس ديگه اي بموني ، بيچاره خانوم مرادي ميگه از بس مهبد پشت مانتو ام رو گرفته و راه اومده حس ميكنم كه دُم در آوردم !!!! شب ها براي جمع و جور كردن وسايل مهد كودكت كمك ميكني و خودت وسيله پيشنهاد ميدي مثلا ً ميگي سي دي كارتون ببرم ، يا ماشين ببرم ، يا اينكه نصف شب ها پيشنهاد رفتن به مهد كودك رو ميدي . مدير مهد بهم گفت مهبد خيلي باهوشه و سريع تدبير انديشي ميكنه ، گفت با اينكه تا حالا توي كلاس نرفته ولي اسم همه ي بچه ها رو بلده ، وسيله ي همه رو مي شناسه و كلي ازت تعريف و تمجيد كرد ...... خوشحالم كه تونستي اونجا خودت رو نشون بدي ولي اميدوارم كه هر چه زودتر به شرايطت عادت كني تا راحت تر بتوني تموم شايستگي ها و برتري هات رو نشون بدي . دوستت دارم همه ي زندگي ِ من .

                                                  قلبقلبقلب 


چند ساعت بعد نوشت : ساعت 12.30 ظهر مرخصي گرفتم و اومدم دنبالت ، با ذوق اومدي جلوي در و يه گل خوشگل كوچولو بهم هديه دادي و گفتي" باسه تو " ، داشتم از خوشحالي بال در مي آوردم ، يه كاغذ كوچولو روش چسبونده شده بود نوشته بود :  "روزت مبارك " ...... بعله اين گل ساخت اولين كاردستي آقا مهبد با كمك مربيش بود كه واسه ي روز مادر بهم هديه كرد و بهترين هديه ي دنيا بود . فكر كنم حدس زدن قيافه ي ذوق مرگ من كار سختي نباشه ....از خود راضینیشخندچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان الینا
10 اردیبهشت 92 14:02
آفرین مهبد زرنگ و باهوشم ،از بس این بچه باهوشه بچه های هم سن خودشو قبول نداره ! میبینی مهدیه جون داماد خودمه




مرسي عزيزم . لا مصب نميدونم ژنتيك چيه !!!!! ( هوش ِ خودم رو ميگم ها) [نيشخند][چشمك]


خاله عاطفه
11 اردیبهشت 92 8:34
سبدی هست در اندیشه من ،که پر از گل بدهم هدیه به تو ، غافل از آنکه تو خود ناب تری،یک جهان گل بخورد غبطه به تو .عزیزم روزت مبارک انشاا... همیشه در کنار هم لبتون خندون باشه و گل پسری هم همیشه در حال سورپرایز کردن مامان دلسوز و مهربونش باشه.مهبد جونم آفرین خاله با این کار قشنگت گل پسر مهربون دوستت دارم




سلام عاطفه جوون . ممنونم از شعر بسيار زيبايي كه نوشتي . روز شما هم مبارك . ايشالله كه سال ديگه روز مادر ني نيت بهت تبريك بگه

مامان نیروانا
11 اردیبهشت 92 9:07
برات خوشحالم مهدیه جون! آفرین به تو و مهبد که دارین با تغییرات خودتون رو میسازین. برای مام دعا کنین که ایشالا بتونیم باز پروژه ی مهد رو استارت بزنیم.
روزت به بلندای آفتاب مهدیه جون! مبارکت باشه هدیه ی قشنگی که از خدا گرفتی و به دست مهبد نازنینم


فريباي نازنين . مرسي از حضورت و كامنت بسيار زيبايي كه برامون به يادگار گذاشتي . روز شما هم مبارك نازنينم . ايشالله كه بتونيد نيروانا رو با رضايت به مهد كودك بفرستيد .... عزيزم آرزويم ديدن لحظه هاي شاد شماست . ببوس دردونه دختر رو .
مامان سونیا
11 اردیبهشت 92 9:29
زیبا ترین کلمه برلب های بشریت کلمه«مادر» وزیبا ترین آوا،

آوای«مادرم» است.این کلمه آکنده از عشق و امید است،

کلمه شیرین و مهر انگیز که از اعماق قلب بر می خیزد

وزیبائی است.مادر همه چیز ماست

مادر آن روح جاودانی است که

لبریز از عشق و

زیبائی است

روزت مبارک بانو


سلام ممنونم عزيزم . چه متن قشنگي بود سرشار از عشق . روز شما هم مبارك . البته براي عرض تبريك به خونه ي پر مهرتون ميام .
mamanebaran
11 اردیبهشت 92 11:21
الهی قربونت بره خاله که داری کمک کک با شرایط خودتو وفق میدی
فدای مهبد نازنینم که دوست داره با بزرگترا بازی کنه و اسم همه رو بلده , خب آخه پسرمون خیلی خیلی با هوشه و مهربون
ای جانممممممممممممممممممممممم چه لحظه خوبی رو داشتی مهدیه جونمممم خیلی خیلی خوشحال شدم , قربونت برم مهبدم که خنده رو رو لبای قشنگ مامانی آوردی
الهی همیشه سایت بالا سر مهبدم باشه , الهی همیشه بخندی عزیز دلمم

سلام دوست مهربون و پر انرژي ِ من . قربونت برم فاطمه جون كه هميشه دعاهات قشنگه مثل خودت . مي بوسمت از راه دووووور .بووووووووووووووووووووووووووووووووووس

الهه مامان یسنا
13 اردیبهشت 92 15:20
خوشحالم که با شرایط جدیدت داری کنار میای مهدیه جون میدونی اگه بتونی خودت رو عاد تبدی مهبد جونم هم زودتر عادت میکنه .. ولی خودمونیم چه حالی کردی که اولین هدیه روز مادرت رو از دست مهبد جونم گرفتی


آره واقعا ً اتفاقا ً يكي از مديران مهد كودكي كه بهشون مراجعه كردم ميگفت تا مادر احساس امنيت و اعتماد نداشته باشه بچه هم اين حس رو پيدا نميكنه ! حالا من كه دارم عادي تر برخورد ميكنم مهبد هم يكمي بهتر شده .
الهه جونم واقعاً ممنونم كه هميشه در كنارم هستي و هيچ وقت تنهام نميزاري .