مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

ارديبهشت ِ پر ماجرا

1392/2/15 21:15
نویسنده : مامان مهدیه
793 بازدید
اشتراک گذاری

همچنان ارديبهشتمون رو سپري ميكنيم و كلي ماجراها از ابتداش داشتيم تا امروز كه پانزدهمه ، گرچه قبلا ً همش رو واست نوشتم ولي يه بار ديگه مرور ميكنيم و آنچه كه برايت خاطره نكردم رو ثبت ميكنم . روز اول اين ماه رو كه شروع ِ مهد كودك رفتنت بود ، روز دوم تولد بابا مهدي ، روز مادر و روز معلم و تولد كسري ( پسر عمه ) ، هم توي همين ماه بود كه همشون واسه خودش برنامه اي خاص داشت ! از روز معلم خيلي خلاصه بگم كه رفتيم مهد و واسه همه ي مربي هات گل و كادو برديم و از زحماتشون قدرداني كرديم  قلب

چند روزي بود كه حال خوبي نداشتي بردمت دكتر و تشخيص اين بود كه خروسك گرفتي و بعد هم يه سري دارو و .... بعد از چند روز بهتر كه شدي ، هنوز بهبودي ِ كامل پيدا نكرده بودي كه مجدد سرما خوردي و بعد هم به خاطر زياد خوردن پسته رودل هم به بقيه اضافه شد !!!  آخ

تولد كسري هم كه جمعه عصر برگزار شده بود به شدت بي حال بودي و برديمت بيمارستان و متاسفانه يه شياف ساده توي اين داروخونه ها پيدا نميشد كه تبت رو پايين بياره .... (دلم واسه بندگان خدايي كه هر روزه محتاج دارو هستند و نميتونن دارو پيدا كنن و بايد زجر بكشن مي سوزه . خدايا خودت كمكشون كن ). بالاخره از يه داروخونه تهيه اش كرديم و تبت رو مهار كرديم . عزيز دلم اول ميخواستيم تولد نريم چون تو واقعا ً شرايط خوبي نداشتي و ما بسيار نگرانت بوديم ، ساعت 4.30 عصر بود به خاطر احترام به دعوت ِ عمه سارا رفتيم ، ولي اونجا همه ي حواسم به تو بود و اصلا ً نفهميدم لحظه هام چطوري سپري شد ! تو هم كه اصلا ً از توي بغلم پايين نيومدي ، اينقدر بي حال بودي كه نه بادكنك و نه فشفشه و حتي شمع فوت كردن نتونست سر حالت بياره . از توي عكس هات ميشه بي حالي ِ چشمات رو ديد .

كسري و مهبد در روز تولد كسري

مهبد جون

عزيز ِ دل ِ مامان

چون خيلي حالت بد بود خواستم كه لباس راحتي تنت كنم ، گريه ميكردي و ميگفتي : "شَبار راحتي نه "، پاپيونم ، سوئي شرت و .... . قربونت برم پسر خوش پوش و خوش تيپم كه از حالا به فكر ظاهر آراسته اي و حاضر نيستي با هر لباسي توي مهموني ظاهر بشي ........... بغل

مامان فداي اون چهره ي بي حالت . الهي كه هميشه سالم باشي

با همه ي اين اوصاف كلي برامون دلبري كردي ، كلي از دست حرفهات خنديديم ، ،بهت گفتم پسرم ديگه پسته و تخمه با پوست نخوري ها دلت اووف ميشه ، با همه ي بي حالي كه داشتي گفتي " بابا مهدي اِندَ حورد " ( اينقدر خورد ) !!!خنده

 الان 2 شبه كه منتظري كه دل بابا مهدي هم درد بگيره ، ديروز عصر هم اومدي و يه پوست پسته آوردي و گفتي: " بابا مهدي پسته حورده باژ "

 پنج شنبه شب هم كه خيلي تب داشتي و من داشتم دستمال خنك توي پيشونيت مي كشيدم گفتي : " آمَش نشاني ، آمَش نشاني " كوچولوي من از بس كه داغ بودي احساست اين بود كه داري ميسوزي و آتش نشاني رو واسه خاموش كردنت مي خواستي . الهي كه ديگه مريض و تب دار نبينمت و تنت هميشه سالم باشه و گل روت هميشه خندوون ...

هنوز يه عالمه ديگه مراسم تو ارديبهشت داريم كه اميدوارم به خوبي و خوشي برگزار بشن و بهمون خوش بگذره و تو كوچولوَك من زودتر خوب بشي ، تولد مامان زري ، تولد عمو رامين ، تولد همكار بابايي عمو احمد و ... كه بي صبرانه منتظر خوش گذراني در اون شب ها هستيم .....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خاله عاطفه
16 اردیبهشت 92 10:20
الهی من هیچ وقت اون روزو نبینم که گل پسرم اینقدر بیحاله.خاله قربونت بشه که اینقدر خوش تیپی عزیز دلم. دوووووووسسسسسستتتتتتتتت دااااااااااااااررررم نفسسسسسسسم.
راستی مهبد نگفتی کی قراره تو تولدت بیاد ها


قربونت برم خاله عاطفه جوووون . من هم دوستت دارم .
نميگم اين يه رازه )
مامانیه سپهر
16 اردیبهشت 92 10:25
الهی بگردم دورش. ببین چشماشو.
مهدیه جون میدونم واسه شیاف گرفتن چی کشیدی چون منم تجربه کردم. واسه همین از یه داروخونه که شیاف استامینوفن داشت یه بسته گرفتم و گذاشتم خونه واسه روز خدایی نکرده مبادا.
تو هم همینکار رو بکن. شده از هر داروخونه یه دونه بگیر، ولی چندتایی تو خونه داشته باش.
ایشالا به حق بی بی رقیه هرچه زودتر مهبدی هم خوب خوب بشه.
خیلی بجام ببوسش و مواظبش باش گلم.
راستی مهدیه جونم، مسنجر رو نصب کردم.
مهدیه جون، مهبد تخم مرغ یا بلدرچین زیاد میخوره؟

خدا نكنه عزيزم .ممنونم از دعات مهربونم .
تخم مرغ يا تخم بلدرچين نه خيلي ولي خب تقريبا 3 بار در هفته مگه چطور ؟؟
شیما مامان درینا
16 اردیبهشت 92 11:26
وای از دست شیرین زبونی مهبد کلی خندیدم خدا حفظش کنه امیدوارم زود زود کاملاً خوب بشه و بقیه مراسم های این ماه در کنار هم فقط خوش بگذرونین


قربونت برم عزيزم . ايشالله كه شما هم هميشه شاد و خرم باشيد و از اينكه مهبد تونسته با حرفاش خنده رو مهمون لبهات بكنه خيلي خوشحالم دوست پر انرژي ِ من !
mamanebaran
16 اردیبهشت 92 11:31
الهییییییییییییییییییییییییییییییی

فدات بشم عزیزم نبینم که مریض شدی خوشگلکم

قربون چشمای خوشگلت بشم که بی حال شده

الهیییییییییییییییییییییی که تب داری میگی آمش نشانی
عزیز دلممم ایشالله زود زود خوب میشی چون کلی مراس قشنگ در انتظارتهههههههه پس زودی خوب شو که مامانی و بابایی خیالشون راحت بشه


چشم خاله جون سعيمو ميكنم خوب شم ولي مثل اينكه اين ويروسه دلش نميخواد از بدنم بيرون بره . كلي بي حال و ضعيفم كرده !!!!
الهه مامان یسنا
16 اردیبهشت 92 11:37
اردیبهشتتون رنگارنگ باشه آخی جانم چقدر بد که مهبد جونم مریض شده. اینم از مضرات مهد رفتنه دیگه باید ساخت باهاش...خوب بابا مهدی ایندَ پسته نخور...واسه مهبد جونم هم بذار دیگه... راستی شما چقدر خارجین پسته دارین نمیشه وسط این همه مراسمهای خوب یه وقتی رو هم با ما بد بگذرونید؟


عزيززززززززززززززمي به خدا . اين روزها ايند َ بهتون فكر ميكنم كه همش دارم توي ذهنم برنامه ميچينم . خيلي دلتنگتونم بعد هم يه كار كوچيك با يسنا دارم كه بايد حتما ً ببينمش ....بووووووووووووووس
خاله سیما
16 اردیبهشت 92 18:47
مهبد جونم ایشالا زود زود خوب می شی و این ویروسای بد ازت دور می شن.

امیدوارم هر روز سالتون مثل روزای اردیبهشت به شادی باشه و مهمونی



سلام خاله جونم . ممنونم از محبتت . ايشالله كه همينطور باشه . البته به همراه شما كه بيشتر تر هم خوش بگذره ....
مامان الیناجونی
19 اردیبهشت 92 21:01
الهی بگردم خاله جوووووووووون نبینم بی حالی نبینم تب داری و داری میسوزی و آتش نشانی رو صدا میزنی وای خدایا من اصلا طاقت دیدن بی حالی بچه ها رو اصلا ندارم چون فوق العاده دلم واسه مظلومی شون کباب میشه خدایا همیشه سالم و شاد باشند آمین مهبد عزیزم هم زودی خوب خوب بشه


سلام خاله ي مهربونم . مرسي كه هميشه احوالپرسمون هستي و پيشمون مياي . خاله جوني الينا رو ببوس . باز هم مرسي به خاطر دعاي خوبت