مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

مرور و ارزيابي 59 روز گذشته !

1392/2/28 22:22
نویسنده : مامان مهدیه
678 بازدید
اشتراک گذاری

اگه بخوام يه ارزيابي از ابتداي سال 92 تا اينجا داشته باشم ، با صراحت ميگم اصلا ً تا به اينجا سال خوبي رو پشت سر نگذاشتم !!!! البته شكر خدا همه خوب و سلامتن و كلي جشن و مراسم و ... داشتيم اما بدي هاش به خوبي هاش مي چربيد ....  بيماري ها و اضطراب هايي كه تا به حال يقه ام رو محكم گرفته بود و نگذاشت كه طعم شيرين ِ مهموني ها و .... رو بچشم . اميدوارم كه با تغييراتي كه دوباره توي شرايطمون داديم ، بتونيم دوباره آرامش رو به سه تامون برگردونيم .

بعد از تعطيلات نوروزي كه پروژه ي از شير گرفتن مهبد رو داشتم و با تمام سختي هايي كه داشت ، پشت سر گذاشتيمش ! اگرچه تمام اون نكات ظريف ِ از شير گرفتن رو بخوبي رعايت كردم و به هر آنچه بزرگترها و حتي پزشك مهبد گفت گوش دادم ولي يه جاي كار مي لنگيد .... مهبد بعد از اين موضوع تغييرات شخصيتي ِ بسياري داشت ! مهبدي كه تا كنون به آرامي مشغول بازي ميشد و به تمام موضوع ها به چشم بازي مي نگريست بعد از آن بكلي عوض شد ، مهبد نا آرام و مضطرب شد و براي كوچكترين موضوعي جيغ ميكشيد و گريه ميكرد . اين وسطه مامان مهديه يه خطاي بزرگ كرد كه باعث شد اين اضطرابها دو چندان بشه و اون اين بود كه تقريبا ً 17 روز بعد از اين پروژه ي دشوار مهبد رو به مهد كودك سپرد .....حالا مهبد 2 تا نگراني ِ بزرگ داره ، يكي جدايي از شير مامان و ديگري رفتن به يه محيط جديد !

مهبد ِ نازنينم خيلي توي اين مدت اذيت شد ،هضمِ اينهمه تغييرات براي دل گنجشكي و كوچولوي مهبد خيلي سخت بود .... مهد كودك رفتن همان و از روز دوم به بعد مريض بودن و هر شب تب كردن همان ! فرشته ي كوچولوي من ، ميدونم كه صاحب ِ يه قلب ِ پاك و مهربوني ، با همون پاكي هات خطايم رو بخشنده باش . همه ميگفتن هر چي بچه كوچيكتر باشه پذيرشش بهتره و زودتر به شرايط عادت ميكنه ، بالاخره مهد كودك رفتنت يه تجربه اي بود واسه ي هر دوتامون . با اينكه خيلي تحقيق كردم و مهد كودك فرستادمت ولي الان به اين نتيجه رسيدم كه نبايد به فانتزي هايي كه مديران مهد ميگن توجه كنم و فقط و فقط ارتباط تو و مربيه كه مهمه . كه متاسفانه توي اين مهد پيوندي بين تو و مربيت برقرار نشد !!! خلاصه از چهارشنبه 17 ارديبهشت ِ كه ديگه مهدكودك نميري و يا بهتر بگم فقط 12 روز به مهد رفتي و اون هم فقط روزي 3 تا 4 ساعت ، و توي اين مدت كلي فرشته ي مهربون واست كادوهاي رنگارنگ آورد كه كلا ً بي تاثير بود.....

مهبد مهربونم الان خيلي خوشحالم ، چون حالت كاملا ً خوب شده ، شادي دوباره مهمون چشمات شده ، بهوونه گيري هات خيلي كمتر شده ، و جيغ هات كلا ً قطع شده ، فقط ميمونه الكي گريه كردنت و نيشگون گرفتنت كه اون هم دارم روش كار ميكنم تا برطرفش كنم ...( از همه ي دوستان ميخوام اگه در اين زمينه هم تجربه اي داريد از من بي تجربه دريغ نكنيد مهربونا ، آخه نيشگون هاش خيلي درد داره !)

نفس ِ من ، هستي ِ من ، عمر ِ من ، يك كلام مهبد ِ من !

عشق ِ مامان اميدوارم كه تو هم راضي باشي و بتوني با شرايطت كنار بياي ، عزيزم خيلي ها توي اين شرايط راهنماييم كردن و بهم كمك كردن ، همينجا ازشون خيلي تشكر ميكنم و بهشون ميگم دوستاي گلم پيدا شدن آرامش دوباره رو بهتون مديونم ، ولي اين چند تا كلمه رو ميخوام بنويسم واسه اونايي كه كارشون فقط و فقط قضاوت كردن ِ بي جاست ، آدمايي كه فقط به دنبالِ اهداف شخصي خودشونن و نميتونن پيشرفت اجتماعي ِ كسي رو ببينن « دايه هاي مهربان تر از مادري كه با جملاتي مثل مرخصي بگير بشين تو خونه ، استعفا بده بشين بچتو بزرگ كن ، آخي ، طفلكي مهبد و هزار تا از اين جمله هاي مهربانانه منو دلداري ميديد ، ممنونم از حضورتون ، چون اينطوري به كارم دلگرم تر ميشم چون ميدونم مهبد به داشتن يه مامان كه فقط و فقط به فكر آسايش و آرامش مهبد ِ و فقط به لحظه نگاه نميكنه بيشتر افتخار ميكنه . مهبد عزيزم دوست دارم كه ايمان داشته باشي هميشه و هر لحظه به خاطر تو زندگي ميكنم و به همراه پدر دلسوزت برايت خاطراتي زيبا خواهيم ساخت ، آرزويمان ديدن شعف و شادي در چشمان زيبايت هست ، همين و بس! »

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خاله عاطفه
29 اردیبهشت 92 8:36
سلام .الهی من دورت بگردم خاله چه لباس خوشگلی داری
خیلی خوشحالم که دوباره آرامش پیدا کردید و مهبد جونم حالش کاملا" خوب شده اما آقا مهبد مامانی راست میگه مثل برق نیشگون میگیری و سریع جای نیشگونات کبود میشه
قربون خواهر گلم بشم که همیشه موفق میشه تو کاراش تو این پروژه هم مپل بقیه پروژه هاش موفق شد مهدیه جون این و مطمئن باش همه میدونن تو بخاطر مهبد داری میری سر کار که اون تو آسایش باشه و وقتی از سر کار میایی برای این گل پسر از هیچ چیز دریغ نمیکنی و هرچی شازده بگه شما اطاعت امر میکنید شما از دست اون داییه ها عصبانی نشو شیطون گولشون زده.
آرزوی همه ما دیدن شعف و شادی در چشمان زیبای هر سه شماست خیلی دوستتون دارم .


سلام خاله عاطفه ي عزيز . همه كه مثل شما فهيم نيستند يه سري چيزها رو بايد حتما ً بهشون گوشزد كني كه بفهمن . عزيزم تو هميشه مهربوني و آرزوي ما هم ديدن شعف و شادي در چشمان شما هم هست . ايشالله كه اون مشكل ف.س زودتر حل بشه تا ما شادي رو دوباره توي نگاهتون ببينيم .... مي بوسمت .
بابامهدي
29 اردیبهشت 92 8:43
سلام مهديه جان خيلي خوشحالم كه زود به اين نتيجه رسيدي كه بعضي ها دايه هاي مهربانتر از مادرن و دوست دارن با نصيحتهاي بيجاشون تو رو از كار كردن بيرون از خونه دل سرد كنن.


سلام عزيز دلم . ممنونم كه هميشه مثل كوه پشتم هستي و همه جوره حمايتم ميكني . البته كه هميشه دلگرمي هايي كه تو بهم دادي موثر بوده و خواهد بود . پدر مهربون ِ مهبد به داشتنت افتخار ميكنم .
مامان الیناجونی
29 اردیبهشت 92 15:10
سلام عزیزم خیلی خوشحالم که اوضاع روحی مهبد عزیز داره روزبه روز بهتر و بهتر میشه اینا همه نشونه علاقه شدید مادر و فرزنده گلم امیدوارم روزهای شیرینی رو پیش رو داشته باشید


فداي تو مهربونم . ممنونم از محبتت كه هميشه شامل حال ما ميشه . ببوس گل دختر رو .
الهه مامان یسنا
29 اردیبهشت 92 15:15
نظر منم که میدونی عزیز دلم همیشه موفق باشی گلم

ممنونم از محبتت عزيزم . بعله نظر شما رو اول همه ميدونستم .

جودی
29 اردیبهشت 92 19:44
وای که این از شیر گرفتن چقدر ماجراداره.ماجرای ما تقریبا 3ماه طول کشید تا تدریجا شیر قطع بشه با این حال چیزی حدود یک ماه خیلی اذیت شدیم.از گریه های بی دلیل گرفته تا کتک کاری و بی خوابی و جیغ زدن و.... .اما حالا خدارا شکر خوبیم.دیگه بی قراری ها تموم شده.غذا خوردنش بهتر شده و خوابش هم همین طور.فکرکنم لازم نباشه هیچ کاری بکنی فقط و فقط بازی و محبت وبغل کردن و توجه این مشکل را به ارامی حل میکنه.برای مهد هم کارشناسان میگم زیر سه سال بچه ها نباید مهد برن.یا قبل از 6ماهگی یا بعد از 3سالگی.ضمنا در مورد حرف دیگران ما که میدونیم برای چه هدفی سرکار میریم نباید زیاد برنجیم.درسته که بچه ها به آغوش گرم مادر نیاز دارند ولی گاهی هم نیاز به کیف مادر دارند .شاد باشید.


جودي عزيزم ممنونم از اينكه تجربياتت رو در اختيارم قرار دادي . شاد باشيد و مانا .
mamanebaran
1 خرداد 92 8:20
هدیه نازنینم همه ما تجربه های خیلی زیادی تو زندگیمون اتفاق می افته که ممکنه همشون برامون خوشایند نباشه اما همه اینا تجربه های بزرگ زندگیمون محسوب میشه و مطمئن باش یه روزی با یادآوریشون یه لبخند کوچیک و خوشگل رو لبامون نقش می بنده , آرزو می کنم مهبد همیشه تنش سالم بشه و لباش همیشه بخنده , و اما در مورد قضاوت نا عادلانه دوستان و نزدیکان , عزیز دلم همیشه در مقابل انتقدات سعی کن صبور باشی و اعتنایی نکنی چون همیشه در مورد همه چیزی بحثی وجو داره پس گذشتن از این قضیه بهترین کاره فقط به فکر مهبدم و همسری و گذروندن بهترین لحظات زندگیت باشه چون زمان هیچوقت برای ما تکرار نمیشه


سلام عزيزم . ممنونم كه اينقدر با محبت و با حوصله واسم كامنت ميزاري . از داشتن دوستايي مثل شما كلي انرژي مثبت ميگيرم . مي بوسمت عزيزم .
مامانیه سپهر
5 خرداد 92 8:57
بازم سلام مهربونم. امیدوارم مهبد بهتر شده باشه. مهدیه جونم منم از وقتی سپهر رو گذاشتم مهد دلشوره ی عجیبی دارم و همش یاد نگاه معصومش هستم.
دیوونه کننده اس وقتی میری مهد و در باز میشه سریع از ته سالن باسرعت زیاد خودشو به من میرسونه، ته دلم خالی میشه و به خودم بد و بیراه میگم.سرم درد گرفته از مرور خاطرات این چند روز و نگاه معصومش......
راستی مهدیه جونم واسه نیشگون های مهبدی چیکار کردی؟ اگه تو به یه راه حلی رسیدی به من هم بگو. سپهر شدیداً نیشگونی شده. به خصوص با آشناهای دورتر که خیلی نمیشناسه.


سلام عزيزم . اميدوارم كه تو موفق و سربلند از اين پروژه بيرون بياي و مثل من شكست خورده نباشي . بهت زنگ ميزنم امروز.