جشن تولد 2 سالگي شازده كوچولو ، شما هم دعوتيد !
تقديم به آنكه با چشمان ِ سياهش و برق ِ نگاهش هر روز را برايمان خاطره انگيزتر ميكند ...
مهبد نازنينم ، دوست داشتم كه روز تولدت رو با همه ي وجودم برات جشن بگيرم و توي اين شادي همه رو سهيم كنم ، اما بخاطر اسباب كشي مجبور شديم جشن رو يه خورده مختصرتر به پا كنيم ، ولي توي همون جشن مختصر هم يه دنيا عشق و صفا بود ..... روز تولدت عشق به جاي خون توي تموم رگ هام جاري بود . اين تو و اين آلبوم جشن تولد 2 سالگيت :
جشن تولد 2 سالگي مهبد در دنياي باب اسفنجي
و اين هم هديه اي كه مهبد به مهمونهامون ميداد
البته اينهمه تزئينات واسه يه جشن كوچولو ضرورت نداشت اما از اونجايي كه تزئينات تولدت رو از خيلي قبل تر آماده كرده بودم و فقط منتظر بودم تا شرايطمون مهيا باشه تا جشن بگيريم و شادي كنيم ولي چون همه ي خونمون نامرتب بود يه طور ديگه اي مهموني برگزار شد .....
يه تشكر جانانه هم از مامان زري و بابا بهمن كه خودشون جز بانيان اصلي برگزاري مهمونيت بودند و كلي برات زحمت كشيدن ، دستشون رو مي بوسم .
و در آخر هم كادوي مامان مهديه و بابا مهدي يك دستگاه BMW
شازده كوچولوي من مباركت باشه هم جشن تولدت و هم كادوهاي خوشگلت .
سه تا خاطره ي كوچولو هم كه دوست دارم اينجا برات يادگارشون كنم ، اوليش اينه كه بابا مهدي روز تولدت زودتر مرخصي گرفته بود و اومده بود خونه تا بتونه اون لحظه ي ناب به دنيا اومدنت رو دوباره تو دلش مرور كنه و همون لحظه يعني ساعت 15.10 دقيق رو ببوستت و توي دل ِ خودش واست جشن بگيره . ايول بابا مهدي كه اين طرز فكرت خيلي واسم جالب انگيز بود .
دومين خاطره اينه كه روز جشن تولدت ، تا لحظه ي شروع جشن تزئينات و .... رو نديدي و به همراه بابا مهدي به گشت زني در بيرون از خونه مشغول بودي ، وقتي كه بابا مهدي آوردت و همه براي تبريك دست زنان اومدن جلوت و واست شعر تولد رو مي خوندن ، چشماي خوشگلت متعجب به همه نگاه ميكرد و با ورودت به خونه به تك تك تزئينات نگاه ميكردي و با يه ذوق خاصي باب اسفنجي و پاتريك رو به همه معرفي ميكردي .....
سوميش هم هيجانت موقع تحويل كادوهاي خوشگلت بود كه با يه ذوق خاصي بازشون ميكردي و چون قبلاً به همه سفارش داده بودي چي بخرن ، همه واست همونها رو خريده بودن و تو كلي ذوق كردي .... وقتي كه كادوي من و بابا مهدي كه زير يه ساتن قرمز پنهان شده بود رو واست آورديم و روشنش كرديم ، از صداي استارتش كلي هيجان زده شدي و با يه تعجبِ بغض آلود ، آميخته به خنده به سمتش دويدي و همينجوري بهت زده تماشا ميكردي ، تا اينكه بابا مهدي پارچه رو از روي ماشينت برداشت و اينقدر هيجانت شيرين بود كه قادر به بيانش نيستم بايد فيلم هاتو ببيني تا خودت متوجه بشي ، كلي از حالات هيجانيت همه خنديديم ....
عكس از كارت دعوتت و برگه ي يادگاري و بريدن كيكت توي دوربين خودم نداشتم ايشالله بعدا ً اضافه شون ميكنم ....