مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

سي و دو ماه عاشقي

1392/11/16 10:07
نویسنده : مامان مهدیه
1,565 بازدید
اشتراک گذاری

بهمن ماه هم شروع شده و پسرك كوچولوي من سي و دومين ماه زندگيش رو سپري ميكنه ، الحق كه سي و دومين ماه پسرك پر از تجربه هاي شيريني ِ كه هيچكدومشون رو با هيچ چيز توي اين دنيا عوض نخواهم كرد  ، سي و دومين ماهش از اين نظر جالبه كه به قدرت جسمانيش پي برده و حالاست كه ميخواد زور و بازوش رو به رخم بكشه ، ميخواد بهم نشون بده كه چه توانايي هايي داره ، ميخواد بهم ثابت كنه كه يه مَرد ه و صداش رو مثل غرش يه شير ته گلوش ميندازه كه ثابت كنه از همه زورش بيشتره !

سي و دومين ماهش ، همون ماهي ِ كه توش 2 تا شعر جديد و يك سوره از قرآن رو ياد گرفته بخوونه و بدونِ هيچ خجالتي با فرياد شروع به خواندن ميكنه . سي و دومين ماهش همون ماهيه كه با آرامش بهم ميگه مامان كاپشن قرمز بپوش ، خوشِل تره ! سي و دومين ماهش همون ماهيه كه چشماش فقط دنبال اينه كه ببينه باباييش كم و كسري نداشته باشه ، بابام شام خورده ؟ بابام تُجاست ؟ بابام نئومده از سر كار ؟ بابام با چي ميره سر كار ؟ واسه بابام آب بيار !

سي و دومين ماهش هموني ِ كه براي عيدش تدارك ديدم كه چي بپوشه اما اشك ميريزه و ميگه اينا واسه مهمونيه واسه عيدم دوباره بخر ..... همون ماهي كه مفهوم دوست بودن و دوست داشتن رو خيلي خيلي بهتر از قبل درك ميكنه و برام از دوست داشتن ِ آرميتا ، اميرعلي ، يسنا ، آرشيدا ، اهورا و كه و كه ... ميگه ! همون ماهي ِ كه مثل هميشه شكر گويي از خالق به خاطر همه ي نعمت هايش ورد ِ زبانم هست و به قول سعدي شيراز اگر به اندازه ي همه ي دم و بازدم هاي زندگيم هم خدا رو شكر كنم كم است و حق مطلب را ادا نكرده ام !!!!

سي و دومين ماهگيش همون ماهي ِ كه كمكم ميكنه ريخت و پاش هاي خونه رو جمع كنيم و پذيراي مهمونهاي ِ عزيزي باشيم كه مهبد بهشون ميگه عمه و خاله .... فقط در همين صورت هست كه به من كمك خواهد كرد !

سي و دومين ماه از زندگيش مصادف شده با دوستي با مرغي كه فقط يه پا داره و پايي كه فقط توي يه كفش ميره !!!

سي و دومين ماه ، همون ماهي ِ كه يه عالمه كلمه ريز و درشت رو ياد گرفته و ميگه و منتظر واكنش من ميمونه كه بخندم و يا عصباني بشم ...همون ماهي كه عصر هنگام موقع برگشت به خانه هزار سفارش ريز و درشت ميدهد و كلي باج ميخواهد تا حاضر شود به خانه برگردد ... همون ماهي كه تصميم ميگيرد براي ميان وعده چه بخورد و چه نخورد و با اقتدار ميگويد :" من ديده لقمه نيميخوام ،برام تغذيه بزار " و كيك و بيسكوييت را هم به عنوان تغذيه قبول ندارد !

 همون ماهي تمام و كمال از همه ي صحبت هاي من و بابا مهدي سر در مياره و بخوبي ميتونه حرفهامون رو ادامه بده و در تصميم گيري هامون دخالت كنه ....

شاه ِ من ، ماه ِ من عنواني ِ كه براي صدا زدنت ازش استفاده ميكنيم ، قبل تر ها نامت آقاي ِ آقايان بود ، حالا ميري به همون عروسكه كه اسمش اسكندر بود فخر ميفروشي كه " اين ماشين رو خاله محيا برام خريده چون من آقاي آقايانم ، پسر ِ خوبم ، شاه و ماهم واسه تو كه نميخره !!! "

شاه ِ من ، ماه ِ من سي و دو ماهگيت مبارك !


امروز به مناسبت 22 بهمن ماه شركتمون جشن برگزار كرده كه همه همكاران با خانواده هاشون تشريف ميارن و از اونجا كه خانواده ي من و يكي از همكارانم مشتركه زبان، با همكارم دو تايي ميريم سراغ مهبد و عصر براي شركت در جشن آماده ميشيم ، عكس ها و آنچه بر ما خواهد گذشت رو در بعدا ً اضافه خواهم كرد !

ادامه مطلب تفاوت بين پير شدن و بالغ شدن هست ، صرفا ً قابل توجه خودم  !!!


 بعدا ً نوشت :

ساعت 13 زنگ تعطيلي شركت به صدا دراومد و با كلي ذوق از اينكه ساعت پايان كارمون از 16.30 به 13 كاهش پيدا كرده بود با بابا مهدي رفتيم دنبال مهبد و مهرزاد ... قرار بود كه مهرزاد هم توي اين جشن همراهيمون كنه ، مهبد قبل از راهي شدن خيلي بهوونه گرفت و همش فكر ميكردم چون ساعت خوابش رسيده حتما ً خيلي اذيتمون ميكنه ، اما بر عكس وقتي به مكان برگزاري جشن رسيديم كلي آبروداري كرد و هم به خودش خوش گذشت و هم به ما .... جشن امسال خيلي بهتر از سالهاي قبل بود و گروه عمو سامان واسه ي بچه ها برنامه هاي شاد و آهنگين داشت كه از همه ي قسمت ها بيشتر مورد توجه مهبد قرار گرفت .

مهبد و مهرزاد در جشن برگزار شده به مناسبت 22 بهمن مهبد كلي هم شيطنت كرد و از انتهاي سالن بين صندلي ها بدو بدو ميرفت به اول سالن و كلي غش غش مي خنديد .... از اينكه داشت بهش خيلي خوش ميگذشت خوشحال بودم ، همش هم ميگفت من ميخوام برم بالا شعر بخوونم !

مهرزاد و مهبد به همراهي عمو سامان و همكارش

توي اون جشن هم يه كادوي كوچيك به مهبد دادن كه شامل تخته وايت برد و كتاب رنگ آميزي و مداد رنگي و ...  بود و مهبد از داشتنشون كلي خوشحال شد .

به یاد داشته باش که عشق را نباید جایی گرفتار کرد و به مخمصه انداخت
تو نباید به هیچ یک از پله‌های این نردبان دل ببندی
به نردبان دل ببند، اما به پله‌های آن، هرگز
در غیر این صورت، متوقف خواهی شد و به محض آنکه متوقف شوی
 از رشد باز می‌مانی
 آنگاه زمان می‌گذرد، اما تو درجا می‌زنی
بزرگ شدن و پیرتر شدن به معنای بالغ شدن نیست
پیر شدن، ساده و آسان است؛
 هیچ فکر و برنامه‌ای برای آن نیاز نیست
درختان پیر می‌شوند، سنگ‌ها پیر و فرسوده می‌شوند، حیوانات پیر می‌شوند و انسان نیز
اما بالغ شدن، پدیده‌ای کاملا متفاوت است؛
 فقط تعداد کمی از آدم‌ها بالغ می‌شوند
تفاوت در چیست؟
 تفاوت در این است: اگر به جایی بچسبی، آنگاه پیر می‌شوی، اما در اعماق ِ وجودت نابالغ می‌مانی
میانگین ِ سن ِ ذهنی انسان بیش از دوازده سال نیست و این شرم‌آور است؛
 انسانی با هشتاد سال سن، مغز یک فرد دوازده ساله را داشته باشد
این نشان می‌دهد که رشد ذهنی اغلب آدم‌ها در همان دوازده سالگی متوقف می‌ماند
او باید در همان سنین به پله‌ای از پله‌های این نردبان چسبیده باشد
او هنوز نظرگاه دوره‌ی ِ دوازده سالگی‌اش را دارد
اغلب ِ قریب به اتفاق آدم‌ها با همان منظر و دیدگاه دوره‌ی ِ کودکی‌شان به زندگی نگاه می‌کنند
چشمان آن‌ها هنوز به دنبال اسباب‌بازی‌هاست
می‌خواهند این را داشته باشند، می‌خواهند آن را داشته باشند
آن‌ها فقط اسباب‌بازی‌های بزرگ‌تری را انتخاب کرده‌اند
 اما اسباب‌بازی همان اسباب‌بازی است
آن‌ها هنوز دل‌بسته‌ی ِ زندگی ِ پیش از بلوغ‌اند
آن‌ها هنوز به داشتن فکر می‌کنند، نه بودن

کتاب ِ زندگی را به رقص آور
مسیحا برزگر


  اميدوارم كه فكرم اشتباه باشه و من بالغ شده باشم ، نه پير !!!چون من براي زندگيم برنامه ريزي كردم و سعي كردم از وقتم نهايت استفاده رو ببرم..... خدايا مدد ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

خاله مهسا
16 بهمن 92 9:38
ey jonammmmm fadaton beshammmm man.mahdiye jonammmm azizammmm ishala be hameye chizayi ke mikhay beresiiiiii....yedoneyiiiiiiiii
مامان مهدیه
پاسخ
اي جونم به تو مهساي نازنينم . ممنونم از آرزوي قشنگت . امتحانت خوب شد مهسا جون ؟؟؟ منتظر شنيدن خبرهاي خوب هستيم ها ....
مامان الناز
16 بهمن 92 16:35
عزيزم قربون اين پسر نازو بامزه با اين حرفها و كاراي قشنگش بشم من سي و دومين ماه زندگيت مبارك خيلي زيبا پسرتو صدا ميكني شاه من ماه من ايشالاه هميشه در كنار هم شاد و خوش باشيد
مامان مهدیه
پاسخ
خدا نكنه عزيزم . ممنونم از بابت تبريكت و همه ي مهربونيات . آره ديگه فعلا ً شاه ِ من ، ماه ِ من لقبيه كه خودش هم خيلي لذت ميبره .... ممنونم از آرزوي قشنگت . راستي خاله جونم ما هنوز اسم ِ خودت رو نميدونيم ها !!!؟؟؟
خاله عاطفه
17 بهمن 92 9:55
سلام بر گل پسر سی و دوماهه و مامان باااااااااااااااااااالغش.امیدوارم گل پسری همچنان هر روز بیشتر از دیروز پیشرفت کنه و سایه مامان و بابای مهربونش همیشه بالای سرش باشه خیلی عجله دارم نمیتونم بیشتر ادامه بدم همیشه به جشن و شادی فقط باید بهتون بگم عاااااااااااااااااااااااااااااشقتونم مخصوصا" عاشق اون فسقلی دوست داشتنی روی ماهتونو میبوسم.
مامان مهدیه
پاسخ
سلام به خاله عاطفه ي عزيز . ممنونم از اظهار محبت هميشگيت . عاطفه جونم اميدوارم كه تو هم هميشه در كار و زندگيت موفق و مويد باشي و هميشه شاد و خوشبخت باشي . مرسي از همه ي مهربونيات
مامان آريانا
19 بهمن 92 8:13
سلام،اول ازهمه اينكه ازنظر من شما هميشه خوش تيپ وجووني و هرچقدر هم كه شكسته بشي بازم از خيليها زيبا تري.البته اگه نظر من مهم باشه.دوم اينكه سي ودومين ماه زندگي مهبد عزيزم هم مبارك.سوم اينكه دوست دارم و اميدوارم هر چي آرزوي خوب خوب داري بهش برسي.
مامان مهدیه
پاسخ
سلام عزيزم . الان ميدوني قيافه ي من چه شكلي ِ با اين كامنتي كه برام گذاشتي ؟؟؟ دقيقا ً اين شكلي يه خورده هم اين شكلي ديدي چقدر كيف كردم ؟1 عزيزم از شوخي كه بگذرم تو هميشه به من لطف داشتي و يكي از مهربونترين مخلوقات خدا كه ميشناسم تويي . البته كه نظر به اين قشنگي براي من خيلي خيلي مهمه . دوستتون دارم ممنونم از تبريك ، توجه و همه ي مهربونيات
مامان الناز
20 بهمن 92 12:19
به قول الناز مامان سعيده جون ماچ]
مامان مهدیه
پاسخ
ماچ به تو مهربونم
مامان الینا جونی
21 بهمن 92 7:24
سلام مهدیه جون و سلام به گل پسر 32 ماهه خودموننننننننننن وای خوشگلم چقدر آقا شدی تو وصفهایی که مامان جونت کرده بود چقدر هوای باباییشو داره مهدیه جون هوای تو رو چقدر داره پسرییییییییییییییی جشن هم که بهت خیلی خوش گذشته هدیه هاتم مبارک عسلمممم
مامان مهدیه
پاسخ
سلام به دوست مهربون و نازنينم . ممنونم از همه ي لطف و محبتت . آره بلا خيلي هواي بابايي و خورد و خوراكش رو داره . هر چي ميخوره سهم بابايي محفوظ مي مونه !!! مرسي از همراهي هميشگيت عزيزم . جاي شما توي جشن خالي بود
مامان الینا جونی
21 بهمن 92 7:29
مهدیه جون چه متن جالب تامل برانگیزی انتخاب کردی و نوشتی و اقعا عالی بود واقعا که نباید از این نوشته به راحتی عبور کنی خیلی زیبا بود ممنونننننننننننن مطمئن باش بالغ شدی گلم چون کسی که به دنبال این مطالب باشه و درکشون کنه مطمئنا بالغه چون هر کسی تو این دنیا به دنبال این مسائل نیست
مامان مهدیه
پاسخ
ممنونم عزيزم كه خوشت اومد . اميدوارم كه هممون بتونيم به بهترين نحو ممكن زندگي كنيم ، فكر كنيم و نوگل هامون رو پرورش بديم .خوشحالم كه نظر تو دوست خوبم اينه كه من بالغ شدم و پير نشدم . عزيز دلم ممنونم از لطف هميشگيت . ببوس اليناي گلم رو .
mamanebaran
21 بهمن 92 8:27
وقتی داری نوشته های یه دوست ِ نازنین و یا بهتره بگم یه مادر دوست داشتنی رو میخونی ، وقتی هنس فیری گوشیتم تو گوشته و داری آهنگ عاشقانه احسان خواجه امیری گوش می کنی ، فقط و فقط یه چیز می تونی بگی ، عاشقانه هات بی نظیره مامان خوشگل و مهربون مهبد . چه حس عجیبیه این حس مادری ، چه حس عجیبیه برای فرشته کوچولوت نوشتن واقعا این چه حسیه ......... خدای بزرگم هزار بار شکر به خاطر خلق این روزای قشنگ تو زندگیمون . مهدیه جونم خوندن ِسطر سطر نوشته هات آسمونِ چشمام و حسابی بارونی کرد ، مهبدم ، شاه من ، ماهِ من ، سی و دو ماهگیت مبارک ، الهی که همیشه خنده رو لبای قشنگت نقش ببنده ، الهی که همیشه تنت سلامت باشه عزیزم ، مهدیه گلم ، مامانِ مهربون ، مامان ِ عاشق ، مامان ِ بی نظیر 32 ماه عاشقی کنار مهبدم مبارکت باشه ، 32 ماه مادرانگی با تمام خوشیها و سختیها مبارکت باشه ، عزیزم از خدا می خوام محفلِ عشقتون همیشه پر از شور و عشق و خوشحالی و سلامتی باشه . برای نوشتن تک تک ِ کلمه هات ، حرفات، عاشقانه هات واقعا خسته نباشی ، عالی بود و یا بهتره بگم بی نظیر بود . دوستون دارم خیلی خیلی زیاد
مامان مهدیه
پاسخ
وقتي بين همه ي مشغله هاي روزانه ات ، بين همه ي كارهايي كه بايد از صبح تا بعد از ظهر كاريت انجامشون بدي و به اتمام برسونيشون و نميدوني اول كدوم كارت رو انجام بدي و بين تموم فكرهايي كه در سرت داري و خلاصه بين همه ي شلوغي ها بازم دلت داره پر ميكشه كه بري ني ني وبلاگ و نظرهاي دلگرم كننده ي دوستات رو بخوني ...، همه و همه اش ميدوني بخاطر چيه ؟؟؟؟؟؟؟ بخاطر داشتن دوستاي گلي مثل شماهاست كه هر كدومتون با نظرات دلگرم كننده و پر از مهر و محبتتون يه گرمايي به وجودم ميبخشيد كه قابل وصف نيست . عزيزم خوشحالم كه چند سطر دل نوشته ي من به نظرت جالب و زيبا اومده و اما بدون كه انرژي مثبت و متقابلي كه تو دوست نازنينم برام فرستادي خيلي بي نظيرتر از پست من بود ... عزيز دلم فداي آسمون چشماي خوشگلت كه باروني شد ممنونم از همه ي دعاها و آرزوهاي قشنگت كه برامون كردي . خيلي دوستتون دارم . ببوس باران بهاري ِ منو كه ديگه فصلش يواش يواش از راه ميرسه .
mamanebaran
21 بهمن 92 13:13
پس نظر من کو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
مامان مهدیه
پاسخ
عزيزم نظر زيبا و پر از مهر و محبتت به دستم رسيد اما دلم ميخواست با خيال راحت و با آرامش جوابش رو بنويسم كه يه خورده اي دير تائيدش كردم .ببخش بانو
mamanebaran
23 بهمن 92 8:29
عزیزمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
مامان مهدیه
پاسخ
فداااااااااااااااات عزيزززم .جيگرمي
مامان روشا
23 بهمن 92 8:56
واقعا راست گفته این شیخ عجل همیشه پر از سبزی و شور و عاشقی و خوبی باشید
مامان مهدیه
پاسخ
ممنونم دوست خوبم . همچنين شما
مامان الناز
25 بهمن 92 19:42
اي دوست به جز عشق تو در سر من هوسي نيست جز نقش تو بر صفحه ي دل نقش كسي نیست بهترين لحظه، لحظه ايست كه فكر كني فراموشت كردم، بعد 1پيام از طرف من بياد كه توش نوشته ميميرم برات ! ولنتاینت مبارک !
مامان مهدیه
پاسخ
خدا نكنه عزيزم . اي دوست ممنونم از اينهمه لطف و محبتت . ممنونم از اينهمه مهربانيت . ولنتاين شما دوست گلم هم مبارك . اميدوارم كه زندگيت لبريز عشق و دوست داشتن باشه . اميدوارم كه همواره شادي توي رگهات جاري باشه و هميشه اميد همراهيت كنه تا زندگي سرشار از شوق و اميد و عشق داشته باشي و باز هم از كامنت زيبايت ممنونم
مامان یسنا
26 بهمن 92 9:01
من شمارو لینک کردم شما هم به اسم یسنا لینک کنین. ممنونم
مامان مهدیه
پاسخ
به چشم اطاعت ميشه .
مامان یسنا
26 بهمن 92 9:04
من اسمم فاطمه.میتونی به یسنا جون و مامان هم لینک کنی عزیزم. هر جور راحتی
مامان مهدیه
پاسخ
مرسي فاطمه جون با نام يسنا جون و مامان فاطمه لينك شدي .
الهه مامان یسنا
26 بهمن 92 13:24
عزیزدلم 32 ماه گذشت، عاشقانه هات گوارای وجود آخه تو چقدر با احساس مینویسی بانو... تمام وجودم پر شد از احساس مادرانه خوشحالم که توی جشن بهتون خوش گذشته.راستی امروز رفتم با خانم مهردوست صحبت کردم و همه چیز رو بهشون گفتم. گفتن که ما هم خودمون ازین بابت ناراحتیم که تاحالا نتونستیم یه برنامه خوب برای بچه ها داشته باشیم ولی انگار به مشکلات مالی برخوردن و احتمال جابجا شدنشون هم هست متأسفانه ولی خوب قول داد که بیشتر سعی کنه و دیگه اینکه توی این یکی دوماهه میگفت تعداد بچه ها خیلی کم بوده به خاطر سرما و آلودگی و این حرفا و یه جاهایی بهش حق دادم و قبول داشتم مشکلاتشون رو . امیدوارم بهتر بشه شرایط برای بچه ها و اوناه هم بتونن مشکلاتشون رو حل کنن. راستی برای 8 اسفند اون برنامه اوکی شد هیچ عذر و بهانه ای هم قبول نمیکنیم گفته باشم
مامان مهدیه
پاسخ
ممنونم الهه ي عزيز . تو با احساس زيباي مادرانه ات خوندي . بابت تلاشي هم كه واسه مهد ميكني ازت ممنونم . مطمئن باش من هم با خانم مهردوست صحبت ميكنم كه مجبور باشه بيشتر تلاش كنه . شايد هم به قول تو يه جاهايي حق با اونا باشه . به هر حال دعا ميكنم كه شرايط براي هممون خيلي بهتر از ايني كه هست بشه ، خدا كنه اگه قراره جا به جا بشن جاي دوري نرن و ساختمونش به خوبي همينجا باشه .مهبد ساختمون اينجا رو خيلي دوست داره و نميدونم با تغيير جا چه واكنشي نشون بده آخ جووووووووووووووووون 8 اسفند ..... چرا كه نه ؟؟؟ حتما ً كه به بچه ها خيلي خوش ميگذره
مامان نیروانا
27 بهمن 92 13:30
چه سی و دو ماهه ی نازنینی! چه سی و دو ماهگیِ سرشاری! هر روز و هر ماهت نوربارون باشه مهبدم! همیشه به جشن و شادی مهدیه جون. قطعاً تو مسافرکوچولوی بالغی هستی مهدیه جون که در عین بلوغ خودت پا به پای کودکیهای مهبدت دوباره به بلوغ می رسی. ایمان دارم تقلب کردم ببخشید: جای ما رو هم 8 اسفند خالی کنین دوست جونا!!!
مامان مهدیه
پاسخ
ممنونم فريباي مهربونم . مرسي از دعاي خوبت . الان كه خونه ي خاطراتمون از نور نگاهتون روشن ِ روشن ِ . مرسي از اينكه منو مسافر كوچولوي بالغ خطاب كردي . اميدوارم كه همينطور باشه كه تو دوست گلم ميگي .... قربون شما و تقلبتون . حتما ً جاي شما سبز خواهد بود . عزيزم انشالله به زودي زود بتونيم دور هم باشيم .ك دوستتون دارم