مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

هفته ی گذشته

1392/11/26 10:06
نویسنده : مامان مهدیه
1,297 بازدید
اشتراک گذاری

توی هفته ی گذشته به یه سرما خوردگی مبتلا شدی که دو شب تب به همراه داشت و الحمدلله با خوردن یکسری دارو به زودی برطرف شد . توی همون روزهای داغی و سرماخوردگی که خیلی از صبحش کسل بودی و بهوونه گرفته بودی - یه برنامه چیدیم به همراه خاله سیما - عمو مجید  و کیان کوچولو رفتیم شهربازی طوفان .

مهبد و كيان - جمعه 18 بهمن مدتی بود که همش با ناراحتی میگفتی : "من وقتی کوچولو بودم شما منو میبردید پارک و شهربازی . اما حالا که دیده (ديگه) بزرگ شدم نمیریم !! "و توضیح این که الان هوا سرده و توی سرما نمیشه بری شهربازی برات توجیه مناسبی نبود چون قبول نمیکردی و من و بابا مهدی هم همش دنبال یه فرصت مناسب بودیم که بتونیم این خواسته ی کوچیکت رو بر آورده کنیم که خوشبختانه جمعه قبل عملی شد . وقتي رفتيم اونجا محوطه ي بازي و بعد هم شام خوشمزه و از همه مهمتر گروه خوب موسيقي سرحالت كرد و ديگه خبري از بي حالي نبود و از اين بابت من و بابا مهدي خيلي خوشحال بوديم و كلي 6 نفري خوش گذرونديم ....

در طي هفته هم 3 روز اول رو مهدكودك نرفتي و مثل هميشه مهمون مامان زري و بابا بهمن بودي و استراحت كردي . سه شنبه هم كه تعطيل بود و در كنار هم روز خيلي خوبي رو گذرونديم و كلي با هم بازي كرديم . عصر هم مامان بزرگ و بابا بزرگ و عمو ايمان و عمو احسان اومدن خونمون و تا آخر شب دور هم بوديم .

ديگه جونم واست بگه كه مدتيه كه موهات بلند شده بود و حسابي افشون .... نه اجازه ميدادي كه واست بالا بزنمشون و نه حاضر بودي كه كوتاهشون كني . چند باري به اتفاق بابا مهدي رفته بوديم آرايشگاه تا زلف هاي افشونت رو كمي صفا بديم اما گريه و داد و فريادت دل سنگ رو هم آب ميكرد و پشيمون از تصميممون برميگشتيم خونه .... اما پنج شنبه ظهر ازت خواستم كه بريم همون آرايشگاه كودكانه اي كه بارها رفتيم و بخاطر فضاي خوبش و تاب و سرسره و بادكنكي كه به بچه ها ميده ، راضي شدي البته قبلش ازت چندتايي عكس گرفتم كه عكس موهاي قشنگت يادگاري بمونه ، بابا بهمن هم اصلا دوست نداشت موهات رو كوتاه كنم و همش ميگفت بزار موهاش بلند بشه ، اما عدم همكاري شما در نگهداري از زلفهاي پريشون باعث شد كه در تصميمم مصمم بشم .

بر حلقه ي مويت كمتر زن شانه ....

بر گيسويت اي جان كمتر زن شانه .... چون در چين و شكنش دارد دل ِ من كاشانه  چون در چين و شكنش دارد دل ِ من كاشانه
بگشا ز مویت گره ی چند ای مه
تا بگشایی گرهی شاید ز دل دیوانه 
دل در مویت دارد خانه
 مجروح گردد چو زنی هر دم شانه

قربون ِ زلف ِ پريشونت بره مامان .

اي واي يه دفعه دلم اسير اون موهاي خوشگلت شد يادم رفت دارم پست مي نويسم خجالت

و اما آقا مهبد در صبح جمعه آماده شده كه به همراه آقاي پدر بره پارك و از هواي دل انگيز لذت ببره و خوش بگذرونه ..... البته با چهره اي متفاوت بغل

شازده كوچولوي من

شاه ِ من  ، ماه ِ من !

و در آخر :

چه دعايي كنمت بهتر از اين كه خدا پنجره ي باز اتاقت باشد

 

جوجه طلايي من نظاره گر پرواز كبوترها

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

الهه مامان یسنا
26 بهمن 92 13:10
جونم به این پسر با ژستهای تمام پسرونه اش موهات مبارک پسر خوش تیپپس گیگه رفتی طوفان و کیف کردی و حتما رستاک هم دیدی نه؟
مامان مهدیه
پاسخ
جونم به خاله الهه ي عزيز . ممنونم خاله جون . جاي شما خالي ، اما كنسرت رستاك نرفتيم چون ما جمعه ي پيش رفتيم طوفان ، اين جمعه رستاك برنامه داشت .... اين پست گزارش جمعه 18 بهمن تا جمعه25 بهمن بود
مامان آريانا
26 بهمن 92 14:38
ايشالله هميشه به تفريح وشادي.كوتاهي موهاي گلپسرمون هم مبارك.مي گم اين كوتاه كردن مو بچه ها هم معضلي ها.ماكه خداروشكر اينطوري كه داريم پيش مي ريم حالا حالا با اين موضوع درگير نيستيم.بچ''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''م.
مامان مهدیه
پاسخ
ممنونم عزيزم با شماي دوست . آره بابا كُشت منو تا موهاشو كوتاه كرد . عزيززززززززززززززززززم چنان موهاش افشون بشه كه فكر نكني موضوع محاليه . خاله قربون كله ي بورش
مامان الناز
26 بهمن 92 16:01
الهي فدات شم خاله جون خدارو شكر كه بهتري قربون قيافه نازت بشم خيلي خوشگل شدي موهاتو زدي مبارك باشه گلم بيا خصوصي عزيزم
مامان مهدیه
پاسخ
ممنونم خاله ي مهربون . مرسي چشمات خوشگل ميبينه . چشم الان ميام .
الهه مامان یسنا
27 بهمن 92 8:37
خوشحالم که بدون رمز شدی مهدیه جون
مامان یسنا
27 بهمن 92 10:41
سلام عزیزم ولی خودمونیما هم موی بلند بهش میاد هم موی کوتاه. بس که خوش تیپه گل پسری
مامان مهدیه
پاسخ
مرسي خاله جونم . شما لطف داري .
مامان نیروانا
27 بهمن 92 13:22
مهبدم، ماه بُدی ماه تر شدی! جان به قربان زلفت! بازی و شهربازی همیشه میتونه حال جگرگوشه ها رو خوب کنه. خدا رو شکر که سرحال شد عزیزدل. میگم مهدیه جون چه کاغذ دیواریِ نازی آذین اتاقشه با اون پرده ی دریایی! ایشالا همیشه پنجره ی اتاق و نگاهش رو به خدا باز باشه. حسابی ببوسش عزیزم
مامان مهدیه
پاسخ
مرسي خاله فريبا كه هميشه كامنت هات متفاوته !! قربون چشمات كه كاغذ ديواري و پرده ي دريايي رو زيبا ديده . خانومي هر چقدر هم كه زيبا باشه در مقابل سليقه ي شما و هنر بابا حامد هيچه ......
مامان یسنا
28 بهمن 92 9:41
مامان مهدیه
پاسخ
مرسي دوستم
mamanebaran
30 بهمن 92 9:02
ای قربونِ اون زلفای پریشون و خوشگلت به به چه پسمره خوشگلی ، خداروشکر که بهتر شدی عزیزم ، عزیزم عاشقتم با اون نگاه کردنِ از پشت پرده مهدیه جونم یعنی رسماً با دلِ ما بازی می کنی و عکسای خوشگلِ مهبدمو میزاری و کلی دلمون تنگ میشه براش
مامان مهدیه
پاسخ
خدا نكنه فاطمه جونم . چشمات خوشگل ميبينه . رسما ً قربون ِ دل ِ مهربونتون و دلتنگي هاتون . عزيزم دل ِ ما كه شده يه ذره عاشقتونم . ببوس بارانم رو