مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

بهار خانه ي ما

1392/12/28 10:37
نویسنده : مامان مهدیه
1,118 بازدید
اشتراک گذاری

بهار ِپيش ِ رو سلام .....

وقتي همه چيز رنگ و بوي بهار گرفته بود ، يهويي برفي بر سرمان باريد كه همش نگران شكوفه هاي صورتي درخت همسايه بودم ، آخه بهار ديگه رسما ً سفره ي زيبايي هاش رو روي زمين پهن كرده . اينو از شمشادهاي جوونه زده ، درخت هاي بيدار شده از خواب زمستان و شكوفه هاي صورتي ِ درخت ِ خانه ي همسايه، از گلهاي زيباي كاشته شده در باغچه ي پياده رو ها و ميادين ميشه حس كرد ، و از همه مهمتر بارانهاي بهاري كه گاه و بيگاه بر سرمان ميبارد ، ديگه بهار شور و نشاط رو زير پوست طبيعت ، حتي همه ي كائنات جاري كرده . بهار خانه ي ما هم با تكاندن دلمون شروع و بعد خانه اي كه هنوز هم براي تكاندنش وقت نياز دارم !!!  اما امسال از مهبد هم خواستم كه كمكم كنه تا از همين الان با اين آئين زيبا آشنا بشه و بهش وعده دادم كه توي چيدن هفت سين از هنر دستاي كوچولوش استفاده كنم . ،گرچه هفت سين ِ 91 و 92 به لطف حضور سبزش برامون زيبايي ديگه اي داشت ، اما مطمئن بودم كمك كردن در چيدن ِ هفت سين واسش يه مزه ي ديگه اي داره ....دلبندم بهار فصل توست ، فصل آمدنت ! بهارت مبارك .

مرور ِ سال 92 :

امسال تمام سال رو مخصوصا ً از خرداد ماه به بعد مشغول كار و تلاش بودم ، سرم خيلي شلوغ بود ، گاهي خيلي خسته بودم و شايد ناخواسته سرت داد زدم ، شايد لحظه هايي به حال خودت گذاشتمت اما به همين بهار قسم كه همه ي تلاشم فقط و فقط و فقط به خاطر آسايش تو بوده ، پيش خودم فكر كردم شايد يكسال سختي من ارزش سالها آسايش مهبد رو داشته باشه ، هر چه كه بود ، گذشت .... هر تلاشي كه كردم امسال قراره به بار بشينه ، برام دعا كن كه نتيجه ي اينهمه وقتي رو كه صرفا ً از خودم و گهگاهي از تو و باباي مهربونت دريغ كردم رو ببينم . بابا مهدي عزيز امسال آموخت كه چگونه بهتر همراه باشد ، چگونه لحظه به لحظه ياور و حامي و پشتيبانِ باشد و صبوري پيشه كند ، امسال تمرين ِ عشق كرد و چه خوب از پس ِ تمام وظايفش بر آمد ....ممنونم همسر مهربانم ! هر دوي مان آموختيم كه چگونه مثبت تر نگاه كنيم و تا حدي توانستيم نوع نگاه و فكرمان را عوض كنيم .... مهبد ، تمرين ِ صبوري كرد ، مهبد تمرين ِ استقلال كرد ، امسال مهبد پروژه هاي سنگيني را پشت سر گذاشت و الحق كه پيروزمندانه و سر بلند به سي و سومين ماه زندگي اش راه يافت ( از شير گرفتن ، از پوشك گرفتن ، مهد رفتن ). توي سال نود و دو خيلي چيزها رو تمرين كردم ، سعي كردم با مهبد كودكي كنم ، سعي كردم صبورتر باشم ، توي سال نو و دو اگرچه از لحاظ كاري زياد مشغله داشتم و از لحاظ روحي هم استرس زياد كاري به من فشار آورد ، اما مطمئنم كه ياد گرفتم مادر كافي باشم .... مطمئنم كه براي مهبد خيلي مفيد تر از قبل بوده ام ، مطمئنم كه در زمان بودن در كنار مهبد واقعا ً مادر بودم و عشق را به تك تك سلول هايش تزريق كردم . سعي كردم مهرباني رو براي خودم هر از گاهي مشق كنم و خيلي وقت ها سعي كردم با ديگران همدردي كنم ، نميدانم كه چقدر براي ديگران مفيد و موثر بوده ام ، اما از همينجا از تمام كساني كه در حقشان كوتاهي يا بدي كردم عذر خواهي ميكنم ... پرونده نود و دو را با تمام خاطره هايش بستيم.

دوستاي خوبم روز آخر سال نود و دو و براي همتون آرزوي بهترينها رو دارم ، اميدوارم سالي كه پيش رو داريد پر باشه از اتفاقات و رويدادهاي شيرين و قشنگ ، پر باشه از خاطره هاي شيرين در كنار خانواده هاتون .

دلبندم ، فصل رويش جوانه ها ، فصل شكفتن شكوفه ها ، فصل لطافت ِ هوا ، فصل بيداري ، فصل زيباي بهار ، فصل تولد ِ دوباره ي زمين و فصل زيباي تولد تو بر تو مبارك و روزگار بر وفق مرادت ، خنده هاي گاه و بي گاهت به سان رنگين كمانهاي گاه و بيگاه بهاريست ، شكوفه ي بهاري ام يكسال بزرگ تر شدنت مبارك . برايت از صميم قلبم آرزوي شادماني و شادكامي دارم .

****پسر بهاري ام ، فصل شكفتنت مبارك ****

 ادامه ي مطلب تقديم به همه ي دوستان عزيزم ، همسر مهربان و پسر بهاري ام .

دلـت را بتـکان

غصه هایت که ریخت، تو هم، همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت

یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت...

دلت را محکم تر اگر بتکان

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت

باز هم محکم تر از قبل، دلت را  بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گانه هم بیفتد

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد

دلت سبک شد؟

حالا این دل، جای "عشق" است

دعوتش کن

این دل مال "عشق" است

همه چیز ریخت از دلت

همه چیز افتاد و حالا

تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "عشق"

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله عاطفه
5 فروردین 93 10:10
سلام عزیزانم اول یه خسته نباشید گنده به خواهر جونی که از همه امتحاناش موفق و سربلند بیرون آمد.امیدوارم در سال 93 هر سه تایتون سوار بر اسب موفقیت بشید و همچین بتازونید هاااااااا.گل پسری هزار الله اکبر برای من عکس گذاشتی کنار بقول خودت نصفتم ها چون نصفم همه عکسارو نمیخوام نصفش کافیه .مهدیه جون از همینجا میبخشمت دوباره اما چه فایده دارهببخشید طبق معمول پرحرفی کردم انشاا... سال خوبی برای همه باشه
مامان مهدیه
پاسخ
سلام . ممنونم عاطفه جونم . اميدوارم سال 93 براي تو و حميد هم پر باشه از بركت و سلامتي و يه ني ني هم برامون به دنيا بياري . عكس هم چشم اصلا ً قابلت رو نداره . ببخش تو قول ميدم ديگه آدم بدي نباشم تا سال بعدي كه مجبور بشم حلاليت بطلبم خدا بزرگه .
مامان نیروانا
6 فروردین 93 14:17
عزیزم، یادمه که این پست زیبا و عکسای زیبای گل پسری رو دیده م و خونده م اما حافظه م یاری نمیکنه که بهت تبریک گفته م یا نه. بهار و عیدت سبز و رنگی عزیز دلم. هر جا هستی شاد و تندرست باشی و به امید دیدارت در سال جدید
مامان مهدیه
پاسخ
عزيزم قربون شما و يادت و حافظه ات . ممنونم از تبريك زيبا و جانانه ات . سالي پر از سلامتي و شادابي برات آرزومندم .