جهـــان كوچك من از تــــــــو زيباست
دردانه ي 2 سال و 10 ماه و 9 روزه ي بهاري ام ، اينروزهايي كه داريم پشت سر ميزاريم ، روزهاي پاياني ِ دو سالگيته و همه جوره سعي در اثبات وجودت داري ،گاهي استقلالت رو به رخ ميكشي و گاهي اقتدارت ! گاهي مهرباني ات را برايم ديكته ميكني و گاهي سرسختانه براي دفاع از خواسته هاي كوچك اما غير منطقي ات مقاومت نشان ميدهي . تضادهاي رفتاري ات همه و همه بخاطر اقتضاي اين سن ِ حساسه و ما سعي ميكنيم صبورانه رفتار كنيم به اميد آينده اي روشن !
دردانه ي مهربان و شيرين زبونم ، بيان دلنشين و جذابت من و بابا مهدي رو متحير ميكنه كه كي دانستني هايي آموختي بزرگتر از سنت ؟ و بعد هر دويمان را به فكر فرو ميبرد كه اي دل ِ غافل ! عمر گران ميگذرد خواهي نخواهي ....!
در روزهاي بهاري كه گذشت برنامه هاي زيادي داشتيم كه بهمون خوش گذشت و اما فرصتي نشد تا برات يادگارشون كنم . 20 فروردين من و تو به اتفاق مهرزاد جون رفتيم جشن عموهاي فتيله اي ، تو خيلي خوشحال بودي و كلي خودت رو آماده كرده بودي كه بري شعر بخووني . اما روز جشن تا بحث جدي شد ، عقب نشيني كردي و اصلا ً حاضر نشدي بري و شعر بخووني !!!
يه برنامه ي شام و روز بعد هم پيك نيك دسته جمعي هم با دوستامون داشتيم كه اونجا هم خيلي بهت خوش گذشت و از اينكه توي يك روز گوسفند و سگ و قورباغه و اسب رو همزمان ديده بودي شگفت زده شدي و منتظر فيل بودي و از اون روز به بعد ِ كه دلت بدجوري هواي باغ وحش رفتن كرده ....بعد از ظهر 29 فروردين ماه هم جشن تولد نيكا كوچولو بود كه شمع 5 سالگيش رو فوت كرد و در اون جشن هم كلي خوشگذروني كردي و با هم سن و سالات بازي كردي ، بطوريكه اصلا ً رضايت نميدادي برگرديم و ميگفتي من ميخوام بمونم اينجـــــــــــا !!!
از شيرين زبونيات بگم كه با شور و هيجان خاصي از روزمرگيهات برام تعريف ميكني و خودت غش غش ميخندي و انتظار قهقهه از من و بابا هم داري . چند روز پيش كه داشتيم من و تو بر ميگشتيم خونه ، تو دوست داشتي بريم سوپر ماركت نزديك خونه خريد كنيم واسه همين بهم گوشزد كردي مامان واسه مدرسه ي فردام آبميوه ندارم ها !!! جلوي در سوپر ماركت ترمز كردم و اومدم پياده بشم كه با لحن مظلومانه گفتي " منو تنها نزاري تو ماشين ها ، به جون خودت ، به جان ِ خدا دوِست دارم . منم ببر !! " من كه خيلي از حرفت خندم گرفته بود گفتم از كجا معلوم كه دوستم داري ؟ " سريع گفتي بيا جلو محكم بوست كنم آ آ ببين دوست دارم "
يه شب هم كه خوب غذا نخورده بودي و من اصرار ميكردم كه بقيه غذاتو بخوري يهو گفتي كه " اَكِ هي ، به جون خودت نميخوام ، سير شدم " . وبعد بلافاصله برام خوندي كه " دست شما درد نكنه چرا زحمت كشيديد ايشالله سال ديگه بيشتر و بيشتر بكشي ، چرا نوشابه نخريدي كنار سفره بزاري ؟؟!! "
خيلي علاقه داري كه با بابا مهدي كشتي بگيري و خودت گزارش ورزشي بدي !!! " بابا مهدي در وزن 98 كيلوگرم و مهبد در وزن 15 كيلوگرم !!!حالا مهبد بابا مهدي رو داغوون ميكنه و فيتيله پيچش ميكنه " اينقدر لحن گزارشت با مزه ست كه من دلم ميخواد بيام وسط كشتي قورتت بدم جوجه كوچولوي من .
چند روز پيش داشتم باهات شوخي ميكردم و گفتم پسر زشتكي من ! يهو دراومدي كه " تو كه زشت تري مامان زشتكي ، من خوشدلم " گفتم كي گفته كه تو خوشدلي ؟؟!! سريع جواب شنيدم " خب تو آيينه ديدم ، خودم همه چيز ُ ديدم "
20 فروردين - مهبد و مهرزاد در جشن عمو فتيله ها
يك روز خيلي خوش آب و هوا در تكيه كرهرود
تولد نيكا 29 فروردين
اين هم خوشبوترين و زيباترين گل دنيا .....
روز مادر وقتي اومدم مهد سراغت بدو بدو و با آغوشي باز اومدي جلوم و طنين ِ دلنشين ترين صداي دنيا در گوشم پيچيد : "مامان روزت مبارك " و اين گل بسيار زيبا رو بهم هديه كردي . پسركم ممنونم ازت چون با حضور توست كه روز مادر برايم معنا مي يابد .....
پسرك كوچولو ، باهوش و بازيگوشم ، جهــــــــــــــــان كوچك من از تــــــــــو زيبــــــــــاست ...