سه قدم مانده به لحظه ي شكفتنت ...
خدایــــــــــــــــــــ♥ـــــــــــــــــــــــا
وقتی همه چيز را به تو مي سپارم ،
نورِ بي كرانِ تو در من جريان مي یابد ؛
و دعايم به بهترين شيوه ی ممكن متجلی می شود . . .
پس هم اكنون خود را در آغوش تو رها مي كنم ،
و بخاطر هديه ي نابت كه اكنون سه ساله است شكر گذاري ات ميكنم . . .
تو بزرگی بی نهایت ، به کوچک نگریستنم خرده مگیر و توان بزرگ اندیشیدن را به من عطا فرما...
********
گل پسرم فقط سه قدم مونده تا لحظه ي آغاز شدنت ، گل ِ بهاري به تولدت خيلي نزديك شديم و هممون شور و شوق وصف ناپذيري داريم . من به شيوه ي خودم ، تو ذوق زده ي برپايي جشن و كادوهايي كه قراره بگيري و بابايي بزرگ تر شدنت و داناتر شدنت خوشحالش كرده . براي برپايي جشنت يه سري تداركات ديدم اما همزمان با تولدت كارهاي ديگه اي هم داريم كه بايد همشون رو سر و سامون بديم . به قول بابايي انگار توي خرداد هميشه بايد تغييراتي رو داشته باشيم و خرداد براي ما هميشه ماه تغيير و تحوله !!
اولين تغيير اينه كه بخاطر شرايط جابه جايي ساختمان مهدكودكت و ... مربيان مهربون مهد پيشرو كه تو خيلي بهشون وابسته شدي ديگه قرار نبود با مهد پيشرو همكاري كنن و اينكه تو بخواي بري به يه ساختمون جديد ، دوستان جديد و از همه مهمتر مربيان جديد ... منو خيلي نگران ميكرد . چون طبق ِ شناختي كه از روحياتت پيدا كردم به سختي خودت رو با تغييرات وفق ميدي و هر تغييري رو به آسوني نميپذيري !!! بخاطر اين موضوع دغدغه من و بابا دوباره شروع شد و طي تماسهاي تلفني كه با والدين ساير همكلاسي هات داشتيم و مذاكره با مربي و ... بالاخره خاله كبريا مربي قبليت در مهدكودك گلاره بصورت خصوصي مسئوليت آموزش و نگهداريت رو پذيرفت . هر چه تلاش كرديم نتونستيم بقيه والدين رو راضي كنيم كه گروهتون پابرجا بمونه و روحتون بخاطر جدايي از مابقي دوستان آزرده نشه ، از 4 خرداد تا 17 خرداد مهد نرفتي و دوباره مهمون مامان زري مهربون بودي و از شنبه 17 كه داري ميري مهد جديد البته با كمي بخاطر تغيير مكان و تغيير گروه !
حالا از مهد جديد بگم كه يه فضايي درست كردن كه 4 تا خرگوش خوشگل توش زندگي ميكنن و بچه ها بهشون غذا ميدن ، مدير مهد در برخوردهايي كه باهاش داشتم خيلي خوشرو و مودب بود ، چرخ و فلك و الاكلنگ حياط و استخر توپي كه اونجا بود از مزيت هايي بود كه باعث شد تو در بدو ورود جذب بشي و از همه بهترش براي من دعوت نامه اي بود كه روز دوم بهمون دادن :)
راستش رو بخواي خيلي دلم ميخواد كه در مسير بهتر پرورش يافتنت قدمي بردارم و فكر ميكنم مهمترين كار اينه كه با مهدت ، مربي و ... ارتباط مستمر داشته باشم . هر چند كه توي مهد قبلي هم سعي ميكردم توي پيدا كردن شعر ، مطلب ، عكس و حتي كاردستي با توجه به موضوعات اعلامي به خاله كبريا كمك بكنم ، اما مدير مهد پيشرو خيلي استقبال نميكرد و من مجبور بودم خودم مستقيم با خاله كبريا اينجور سرگرمي ها رو براتون فراهم كنم . اما توي اين مهد هم اردو تفريحي دارن و هم جشن هايي كه من آرزوشون رو داشتم . يه نكته ي مثبتشون هم اينه كه با موسسه سلامت نگر همكاري دارن و كارگاههاي مادر و كودك در اون موسسه برگزار ميشه .اميدوارم كه گلاره بتونه به من و همه ي مامانهايي كه آرزوشون درست تربيت كردن فرزنداشونه كمك بكنه.
دومين تغيير هم كه يه خورده مغاير با رويا پردازي هاي من بود و صدالبته براي من و تو بابا واجب الاجرا بود ، تعطيلي فعلي شغل دوم من هستش . اينجوري مطمئنا ً براي هر سه تاييمون بهتره . فشار و استرس بر روي خونواده كمتره و مطمئنا ً آرامش بزودي مهمون هميشگيمون ميشه .... جمع و جور كردن لوازم و خورده ريزهاي اونجا هم دسته كمي از اسباب كشي نداره ...ولي مهمترين مشغله ي اين روزهامون برگزاري جشن مختصري در مهد و يه جشن خوب در روز پنج شنبه 22 خرداد در خونه هست . اميـــــــــــــدوارم كه همه چي بخوبي پيش بره ..... تا آپ بعدي باي باي