دومين تولد در سومين بهار
خيلي دلم ميخواست كه روز تولدت برات يه روز خاص و خاطره انگيز باشه ، از اونجايي كه ميدونم از يادآوري خاطراتت خيلي لذت ميبري و همش يادته يادته ميكني و مطمئن بودم روز به اين مهمي با اونهمه انتظاري كه تو كشيدي حتما ً يه جاي ذهنت حك خواهد شد ، بنابراين دوست داشتم كه از مرحله به مرحله ي تداركات جشن تا تهيه اقلام مورد نياز نظرت رو بپرسم و دقيقا ً همون چيزي رو اجرا كنم كه تو دلت ميخواست . براي انتخاب مدل كيك ، رنگش ، رنگ بادكنك ها ، خريد فشفشه و برف شادي ، شمع ، رنگ ژله ها ، محل برگزاري جشنت و همه و همه رو خودت اين نظر تو بود كه اجرايي ميشد . گاها ً راهنمايي هاي لازم رو بهت ميكردم ولي اگر به مذاقت خوش نمي اومد نهايتا ً نظر تو بود كه اجرا ميشد . اون روزي كه رفتيم لوازم تزئيني برات بخريم يادمه كه بعد از خريد بادكنك هاي سفيد و قرمز رفتي سراغ جعبه ي بادكنك هاي رنگي و گفتي كه براي دوستات ميخواي از اين بادكنك ها بگيري . يكي يكي كه بادكنك ها رو بر ميداشتي اسم هم روشون ميزاشتي " اين براي كسري ، اين براي مهرزاد ، اين براي كيان و ..." واسه 70% بچه هاي حاضر در جشن بادكنك برداشتي و بعد يه آهي كشيدي و گفتي خسته شدم بقيشو تو بخر !! اون روزي كه داشتيم با بابايي مشورت ميكرديم كه كيا رو دعوت كنيم و كجا جشن بگيريم سريع گفتي " يه تولد خونه ي مامان زري برام بگير و يكي ديده تو مدرسه " .
ديروز تولدت توي مهد كودك بود يا به زبون شيرين خودت " تو مدرسه " ، جشنت مزين شده بود به حضور سي و چهار و پنج تا فسقلي قد و نيم قد و پنج شش تا مربي دلسوز و يه مدير مدبر و مهربون ! صفايي كه بچه ها داشتن رو توي هيچ محفلي نميشه پيدا كرد . وقتي برف شادي رو اسپري ميكردم نميدوني بچه ها چه جوري شادي ميكردن و از سر و كول هم بالا ميرفتن ! اينقدر هيجان زياد بود كه تو از پشت ميزي كه براي جشن جلوت گذاشته بودن داد ميزدي " منم ميخوام برقصم " با هيجان كلاه تولد رو ، روي سر اهورا گذاشتي و به جمع هيجان انگيز بچه ها پيوستي ! از بين دوستاي مهد قبليت تنها كسي كه همراهت به اين مهد اومده اهورا ست . توي مهد قبلي خيلي با هم دعوا ميكرديد . اما خاله كبريا ميگه توي اين مهد چون هر دو تاشون خيلي حس غريبي دارن مثل دو تا داداش با هم خوب و مهربونن . ديروز كه اهورا براي شروع جشن تولدت رسيد اينقدر ذوق كردي و بالا و پايين پريدي و صندلي كناريت رو به اهورا اختصاص دادي ... دوستاي خوبت هم كلي برات دست و جيغ و هورا كشيدن ،همش سراغ دوستاي قبليت رو از اهورا ميگرفتي ...خلاصه برايت و براشون آرزو ميكنم هميشه با صفا ، يكرنگ ، شاد و سرمست باشيد درست مثل كودكي هاتون .
ديروز كه با خاله كبريا و خانم قاسمي مدير مهدتون صحبت ميكردم ، كلي از خوبيهات ، مهربونيات برام گفتن . خانم قاسمي كلي در گوشي از برتري هات نسبت به سايرين برام گفت و من سرمست از داشتنت به خودم مي باليدم . خيلي خوشحالم كه در كوتاهترين زمان ميتوني خودت رو به بقيه اثبات كني . پسرم ممنونم كه با حضورت منو به عرش ميبري . راستي يه تشكر ويژه و جانانه از خاله الهه كه با اينكه در سفر بود ما رو فراموش نكرد . الهه ي مهربون ، دوست خوبم ممنونم ازت كه هميشه و هر لحظه با مهربونيات خجالتمون ميدي ... خداي خوبم ممنونم كه اين فرشته هاي كوچولو بهوونه هاي خوبي براي ادامه دوستي هامون هستن . برات بهترين ها رو از خدا آرزو ميكنم عزيزم ...
اين پيام تبريكي ِ كه خاله الهه توي وبلاگش برات نوشته گل ِ گلدون :
پي نوشت : از مدير ني ني وبلاگ خيلي تشكر ميكنم كه ابزارهاي جديد و كاربردي به منو اضافه كرده ، اين تيك ذخيره خودكار چكنويس خيلي گزينه ي خوبيه !! ديروز كه اين پست رو نوشتم و يه بار پريد به خوبي اين ابزار پي بردم . حتما ً استفاده اش كنيد :)
پست قبلي رو بيشتر دوست داشتم ، نميدونم چرا . سعي كردم همون مطالب رو بنويسم ، اما ديروز عصر چون مشغله اي نداشتم تراوشات ذهنيم مسلما ً خيلي بهتر بود :(
ديروز كه ميخواستم واسه جشن مهدت كيك بخرم كلي فكر كردم و ديدم چون توي مهد چند تا خرگوش زنده دارين و به تازگي يه دونه بچه هم به دنيا آوردن بهتره برات كيك خرگوشي بگيرم شايد همتون ذوق كنيد ، اما به محض اينكه كيك روديدي لبخندي بزرگوارانه تحويلم دادي و گفتي " من ديگه بزرگ شدم كاش باب اسفنجيي چيزي خريده بودي " و من تازه فهميدم كه چقدر زود بزرگ ميشي كوچولوَك هميشگي من !