مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

سوختگي :( سرما خوردگي :( و خداي خوب ما

1393/6/3 8:0
نویسنده : مامان مهدیه
808 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه شب 28 مرداد ماه بود كه به دعوت خاله سيما و عمو مجيد به همراه عمو ميثم و همسرش ( از دوستان بابا ) رفتيم پارك . بعد از صرف شام و كمي گپ و گفت اعلام كردي كه خسته اي و درخواست برگشت به خونه رو داشتي . منم بهت گفتم بيا تو بغل مامان بخواب تا يواش يواش بريم ! چند ثانيه اي نگذشته بود كه وسط حصير دراز كشيدي و گفتي من ميخوام اينجا بخوابم ....دستاي كوچولوت هم صاف بردي بالاي سرت و راحت دراز كشيدي . در همين حين به خاطر بي احتياطي دوستان و خيلي خيلي غير منتظره آبجوش فلاسك روي دست چپت ريخت !!!! صداي جيغت منو به خوردم آورد و سريع كلمن آب يخ رو روي نيمه چپ بدنت ريختم ، هنوز نميدونستم كجات سوخته !! همينطور فرياد ميكشيدي و جيغ ميزدي و با دست راستت به دست چپت چنگ ميزدي ، اولش فكر ميكردم سوختگي ناحيه ي خيلي كوچيكي باشه اما با اينحال با بابا مهدي سريع رسونديمت بيمارستان و دستت رو پانسمان كردند ، تمام مدت توي بيمارستان فرياد ميكشيدي و ميگفتي ديگه هيچ وقت چايي نخوريم ، همش از من معذرت خواهي ميكردي و با فرياد ميگفتي " ماماني بِبَشيد ، ماماني بِبَشيد " و اين عذر خواهي ِ مداوم تو منو خيلي عذاب ميداد ، همش فكر ميكردي اگه من ببخشمت سوزش دستت خوب ميشه و فكر ميكردي ناراحتي من از دست تو ، اما واقعا ناراحتي ِ من اين بود كه بخاطر فضولي يا بي احتياطي خودت نسوختي و مثل هميشه مودب و آروم بودي و بي احتياطي بزرگترها باعث سوختگي دستت شد ، اما اتفاق ِ ديگه ، مطمئنم كه تا خواست خدا نباشه هيچ برگي از درخت روي زمين نمي افته . اينم بخشي از تقدير ما بوده كه حكمتش رو خود خدا بيشتر از هر كسي ميدونه ، فقط خدا رو شكر كه ممكن بود اتفاقات خيلي بدتري بيفته ، ممكن بود زبونم لال ، آبجوش توي صورت و چشماي نازت بريزه !!! خدايا شكرت كه هميشه هوامونو داري اون شب تا لحظه ي خوابت اشك ريختي و ناله كردي ... فردا شب هم شروع سرما خوردگيت بود ، نميدونم بخاطر يخ بودن بيش از حد آبي بود كه روي دستت ريختم و يا خيسي لباست تا رفتن به بيمارستان و ... بود كه سرما خوردي فردا شبش تب كردي و هنوزم سرما خوردگي توي بدنته !! تا سه چهار روز بعد بايد براي پانسمان دستت به بيمارستان مي رفتيم و اونجا پرستار بخش سوختگي ، گاز استريل رو محكم روي دستت ميكشيد و تاولها و پوستها رو بر ميداشت ، اينقدر گريه ميكردي كه بيحال ميشدي ،دلم ميخواست بميرم و هرگز اشكهاي مرواريدي ِتو رو نبينم . الان كه دارم اين مطلب رو مينويسم 6 روز از اون ماجرا ميگذره و شكر خدا خيلي بهتري .

خلاصه ، اميدوارم كه جاي سوختگي از روي دستت بره و هيچ آثاري ازش باقي نمونه ، اميدوارم كه هيچ اتفاقي هيچ وقت در كمينت نباشه ، اميدوارم كه خداي خوب و مهربون كه هميشه هوامونو داره تو رو در پناه دستان امن خودش نگه داره ، اميدوارم كه سرما خوردگيت هم هر چه زودتر خوب بشه .

پسر كوچولوي من پنج شنبه قرار بود به آتليه يكي از دوستان بري و براي مدلاشون عكساي جور واجور بگيري اما متاسفانه نوبت آتليه هم بخاطر بسته بندي دستت كنسل شد !!! غمگین راستي اينروزها سرمون خيلي خيلي شلوغه ، داريم به مراسم عروسي خاله محيا نزديك ميشيم و هنوز يه عالمه كار انجام نداده داريم ، اگه اينروزها دير به دير وبلاگت رو آپ ميكنم علتش رو بدون گل پسر هميشه خوب ِ من !

اين عكس مال امروز صبح كه دستت خيلي بهتر شده

 

پسندها (3)

نظرات (9)

الهه
3 شهریور 93 9:44
عزیز دلم.......چقدر ناراحت شدم ....الهی هیچوقت هیچ بچه ای دچار سوختگی نشه.. خدارو شکر که اتفاق بدتری نیفتاد مهدیه جونم چه حال بدی داشتی این چندروز. حالا زود به زود حمام ببرش تا سوختگیش زود خوب بشه.یه پماد خوبی هم هست الان اسمش یادم نیست ولی حتما بهت زنگ میزنم و میگم...الهی بگردم
مامان مهدیه
پاسخ
قربونت برم الهه جون . آره واقعن خدا رو شكر ... چشم عزيزم . ممنون از تماست و همه ي راهنمايي هات . اطاعت ميشه قربان
مامان باران
3 شهریور 93 12:22
الهی من برای تو بمیرممممم عزیزم خیلی خیلی ناراحت شدم خیلی اعصابم خورد شد الهی بمیرم برای بچم که اینهمه اذیت شده مهدیه جووونم توروخدا مواظب مهبدم باش خدای بزرگم خودت مراقبِ فرشته هامون باش
مامان مهدیه
پاسخ
خدا نكنه خاله ي مهربونِ مهبد !! خودتو ناراحت نكن الحمدلله به خير گذشت و امروز خيلي خوبه .چشم فاطمه جون ، اما به خدا اينقدر يهويي و اتفاقي بود كه خودم شوك شده بودم . دوست دارم عزيزم و ممنونم از همراهي هاي هميشگيت
بانو
3 شهریور 93 17:39
سلام برای کودک دلبندتان لالایی بخوانید. www.banoo.ir/post/974 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
مامان مهدیه
پاسخ
چشم
مامان روشا
3 شهریور 93 18:02
وای خیلی ناراحت شدم گل پسر مهربون ان شاالله زودتر خوب خوب میشه واقعا باید خیلی مراقب بود....... خدا پشت و پناهش باشه
مامان مهدیه
پاسخ
ممنونم از همراهيت دكتر جون . انشالله . ببوس روشاي نازم رو
مامان آریانا
4 شهریور 93 7:30
سلام،خداي مهربون هميشه جاي شكرشو باقي ميزاره.الحمدالله كه آب جوش روي سر وصورتش نريخته.براي مهبد عزيزم خيلي ناراحت شدم.ولي عكسشو كه ديدم خداروشكر خيلي بهتره.به خير گذشت.ايشالله كه هميشه سالم وسلامت باشه .وديگه ازاين اتفاقا براش نيفته.هيچ وقت.اميدوارم سرماخوردگيش هم زود بهبود پيدا كنه تا مامان گلش زودتر خيالش راحت بشه.يه وقتايي ميشينم فكر ميكنم مي بينم بچه ها هيچ وقت خودشون به خودشون آسيب نمي رسونن هميشه ما بزرگترها با بي احتياطي واشتباهاتمون اونا رو اذيت مي كنيم.حتي اگه خيلي شيطنت هم داشته باشن اين ماييم كه بايد مواظبشون باشيم.حتي از لحاظ تربيتي هم به نظرم هرطوري بشن چه خوب چه بد دليلش ماييم.ايشالله كه همه چيز هميشه خوب پيش بره .مي دونم كه براش خيلي زحمت مي كشي .آرزو مي كنم كه موفق باشي.يادمون باشه كه خداي مهربون هم هميشه همراه بچه ها هست.وگرنه ....... خدايا ممنون.
مامان مهدیه
پاسخ
ممنونم معصومه . باور كن كه يكي از دوستاي مهربوني كه هميشه يه جاي خاصي تو قلبم داشته ، داره و خواهد داشت تويي ، اين رو بدون اغراق و بدون مبالغه ميگم . انشالله كه خدا هميشه خودش اين فرشته هاي زميني رو در ژناه خودش حفظ كنه و به ما هم بينشي بده كه بتونيم راهنمايي شون كنيم و بهتر ازشون مراقبت كنيم . ممنونم كه دوست همه ي لحظه هامي ... ببوس آرياناي نازنين رو
خاله عاطفه
4 شهریور 93 23:13
الهی من بمیرم این گل پسرمونو ناراحت نبینم انشاا.. زودتز خوب بشی ,جیگر طلا اگر کمتر به دفتر خاطراتت سر میزنم منو ببخش و اگر زیاد اشتباهی تایپی دازم شر منده چون با گوشیم میام خیلی سخته,دوستتون دارم بوووس
مامان مهدیه
پاسخ
خدا نكنه خاله عاطفه مهربوووم . ممنونم از دعات . بعله همينكه اينجا رو از نگاهت نور بارووون ميكني ممنونم و از دور مي بوسمت
بانو
10 شهریور 93 17:09
سلام ویژگی های یک مهد کودک خوب چیست؟ www.banoo.ir/post/1010 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
مامان آوین
12 شهریور 93 11:37
وای عزیزم! خیلی خیلی ناراحت شدم. ایشالا که هیچ اتفاق بدی برای بچه ها پیش نیاد ... و اینکه از صمیم قلبم آرزو دارم که مهبد زودتر خوب شه و اثری از سوختگی روی پوست نازش نباشه ..
مامان مهدیه
پاسخ
ممنونم دوست خوبم . انشالله كه همه ي بچه ها هميشه در ژناه خدا باشن . دلم براي آوين شده يه ذره . امروز ميام پيشتون
مامان الینا جونی
13 شهریور 93 16:59
سلام عزیزممممم نبینم ناراحتیتو وای خدای من خیلی لحظه سختی بوده مهدیه جون بچه چقدر اذیت شده همینطور شما واسه گل پسرمون با اون چشای ناز و نافذش همیشه صدقه بذار گلم تا انشاا... همیشه بلا ازش دور باشه خدارو شکر بخیر کذشته انشاا... عکس بعدی چهره بشاش و خوشتو ببینم عزیززززززززززز خاله
مامان مهدیه
پاسخ
قربونت خاله جون مهربون . چشم خاله . خدا رو شكر بخير گذشت و مهبد نازم ديگه حالش خوبه خوبه و دستش خوب شده ببوس اليناي نازم رو