يلــــــــدا بانو و هاناي ما
قصه ي يلدا بانو رو امسال از زبان مهد گلاره شنيدي و پيرو اون جشني كه با حضور ننه سرما و ... براتون برگزار شده بود . بعد از وصف يلدا و ننه سرما و زمستان ِ سپيد نقاشي هات رنگ و بوي تازه اي به خودش گرفت و همش ننه سرما رو از ديد خودت برامون به تصوير ميكشيدي . صبح اونروز بارش كمي برف و سپيد پوش شدن زمين براي ساعات اوليه روز چنان به وجد آورده بودت كه براي برف بازي همراه بابا مهدي سري به حياط زديد . برف خيلي كم بود و نميشد آدم برفي درست كرد ولي با اميد كودكانت دنبال هويج و شال براي آدم برفي ِ خياليت بودي . يلداي امسالمون يه رنگ و بوي تازه اي داشت ، عضو جديدي قرار بود به جمع خونوادگيمون اضافه بشه و هانا كوچولومون از صبح تو راه بود و بالاخره بعد از كلي انتظار درست در ساعت 8 شب يلدا به آغوش ِ خواهرم اومد . از همينجا حضور ِ دختر كوچولوي نازش رو به خواهر خوبم عاطفه تبريك ميگم و اميدوارم روزي دار و سالم و تندرست باشه . بخاطر اينكه شب يلدا رو مدتيش رو توي بيمارستان بودم و مدتيش رو در كنار خانواده ي همسر بودم و سرم شلوغ بود متاسفانه و با عرض معذرت عكس از اون شب به يادماندني از گل روت ندارم . اميدوارم كه هميشه و هر لحظه به اين باور يلدايي برسي كه ارزش بودن در كنار بهترينها اينقدر زياده كه يك دقيقه بلند تر بودن و بيشتر در كنار هم بودن آدما به جشن يلدا مي انجامه . عزيزكم زمستونت و بختت به سپيدي بـــــــــــرف . برات بهترينها رو از خدا آرزو دارم . لبخند ، شادي ، خوشبختي ، انسانيت، دلگرمي و محبت اينها آرزوي هميشگي من براي قلب مهربان توست .
اينم عكس هانا گلي ما