مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

چشمهایـــــــم را بسته ام ، تا تو را ببینم...

1391/4/14 13:32
نویسنده : مامان مهدیه
692 بازدید
اشتراک گذاری

مادر که می‌شوی گاهی دلت می‌گیرد. گاه بی‌اختیار اشک میریزی و چون مادری وقتی همه خوابند گریه می‌کنی …

دلت می‌خواهد همه تاجهای افتخار مادر بودن را به کناری بگذاری و خودت را نگاه کنی

گاهی خالی می‌شوی از همه خنده‌ها، گاهی دلت فقط یک جاده می‌خواهد که بروی اما نمی‌دانی کجا؟ و چرا؟

گاهی حتی آزاد نیستی که فکر کنی، که بسازی، بنویسی و دلت می‌گیرد و تو سوال می‌کنی و من هیچ نمی‌گویم و تو اصرار می‌کنی و من …

دلم می‌گیرد وقتی از تو فرار می‌کنم و دلم پیش توست، نمی‌دانی چقدر دردناک است رها کردن دست کوچکی که می‌دانی چند صباحی دیگر از میان دستانت خواهد گذشت.

آنوقت بحال همه این حالهای ناخوش گریه می‌کنی

مادر که می‌شوی دیگر خودت نیستی و هرگاه به یاد خود تنهایت می‌افتی دلت می‌گیرد

می‌دانی گاه زیر فشار آنچه که هستی و باید باشی خرد می‌شوی و بعد فکر می‌کنی که سخت‌ترین کار دنیا وقتیست که پاهایت باید برود و دستانت بسازد و چشمانت بخواند و ببیند و زبانت شعر بگوید و میان این همه مادر باشی!

و بعضی روزها به نساخته‌ها و نگفته‌ها و نرفته‌ها فکر می‌کنی و باز … دلت می‌گیرد

 یک روز  خواهی دید چقدر سنگین و شیرین است پروبال دادن به مخلوقی که از بدنت جدا شده و می‌دود تا بپرد و تو سخت می‌کوشی تا میان این همهمه بالهایت پرواز از یادشان نرود.

 


با سپاس فراوان از مامان باران عزيز

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مریم(مامان ترنم)
12 تیر 91 18:01
خیلی خیلی خیلی زیبا بود .فکر میکردم فقط خودم از این احوالات دارم.
مامان آمیتیس
12 تیر 91 18:53
خیلی قشنگ و با احساس بود
مامان آمیتیس
12 تیر 91 18:55
ـــــ_¶¶¶¶¶¶______¶¶¶¶¶¶ __¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _¶¶¶¶¶ _¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ___¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _____¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _______¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _________¶¶¶¶¶¶¶¶ ___________¶¶¶¶ ____________¶¶ _____________¶ ____________¶ ___________¶ __________¶ ________¶__¶¶¶_________¶¶¶ ________¶_¶___¶_¶¶¶¶¶_¶___¶ ______¶__¶__¶__¶_____¶__¶__¶ _____¶___¶_¶¶¶_________¶¶¶_¶ _____¶___¶_________________¶ ______¶___¶_______________¶ ______¶¶___¶__¶¶_____¶¶__¶ _____¶__¶__¶__¶¶_____¶¶__¶ _____¶__¶__¶_____¶¶¶_____¶ _____¶___¶_¶____¶___¶___¶ ______¶______¶___¶¶¶___¶ _______¶______¶¶_____¶¶ ________¶_______¶¶¶¶¶__¶¶ _________¶______________¶ ___________¶¶¶¶___________¶ _____________¶________¶____¶ _______¶¶¶___¶_________¶____¶ ______¶___¶¶¶¶________¶¶¶¶__¶ ______¶______¶_______¶____¶_¶ ______¶______¶______¶_____¶¶ ______¶_______¶_____¶_____¶ ______¶_______¶¶¶¶¶¶_____
marjan
12 تیر 91 20:51
مهديه جان سلام.عزيز من يه سوال داشتم ممنونت ميشم كه زود جوابم رو بدي. من وقتي تو قسمت پرسش و پاسخ ني ني وبلاگ سوالمو مطرح ميكنم پيغامش مياد كه با موفق ثبت شد اما سوالم تو بخش تازه ترين پرسش ها ثبت نميشه. ميشه لطفا راهنماييم كني؟؟؟؟؟؟؟
مامان الینا
13 تیر 91 11:23
سلام عزیزم .من وب مهبد جون رو از تو نی نی وب بازکردم.همیشه بهتون سرمیزنم اما دلم نیومد پیام بزارم.انگار دل به دل راه داره .پسرت خیلی نازه خدا حفظش کنه .میدونم الینای من بهشتیه اما دلم براش تنگه...


عزيز دلم من دلتنگيتو حس ميكنم . ممنونم از اظهار محبتت به مهبد ..
آرزو
13 تیر 91 11:59
فوق العاده بود ... ممنون خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم ... به سلامتی همه مامانای گل
بابای آقا کیان
13 تیر 91 14:27
بازم سلام. خیلی متن قشنگ و با احساسی بود. در مورد خیلی از پدرا این هم صادقه.
ستاره زمینی
13 تیر 91 15:00
بسیار زیبا و فوق العاده بود.خوشحالمیشیم مهمان ماشوید.
ستاره زمینی
13 تیر 91 15:01
مهبدجون دوست داریم.
ستاره زمینی
14 تیر 91 12:19
ستاره زمینی
15 تیر 91 11:06
ستاره زمینی
16 تیر 91 12:17
جودی
19 تیر 91 1:01
جانا سخن از زبان ما میگویی.
زهره مامان آریان
3 مرداد 91 1:31
خیلی زیبا بود.حال این روزای منو نوشتی