شيگلوز
روز پنج شنبه 2 شهريور :
آقا مهبد كه الان 8 روزه كه به جز رفتن پارك و خيابون و دريا و آب بازي و ماسه بازي كار ديگه اي نداشته به شدت بهانه گيري ميكنه و مدام ميگه دَ دَ . ما هم تصميم گرفتيم كه براي ديدن مامان زري و خاله محيا بريم خونشون . بابا بهمن هم كه چند روزيه براي انجام كاري رفته كنگان ( عسلويه ) .
مهبد جونم يه خورده شكمش به هم ريخته بود و من فكر ميكردم كه به خاطر در اومدن دندوناش اسهال گرفته ،كم كم از شدت اسهال پاهاش سوخت و بعد از اون هم براي دستشويي كردن كلي جيغ ميزد . طفلكي خيلي اذيت شد .بعد از ظهر گل پسري رو برديم بيمارستان امير كبير و دكتر معاينه اش كرد و يه سري دارو براي سرما خوردگي تجويز كرد و گفت كه گلوي مهبدي عفونت كرده و بايد شربت اريترومايسين بخوره !! و هيچ دارويي براي اسهال نداد !
جمعه - 3 شهريور :
نفس مامان از خواب زود بيدار شد و همش بهوونه ميگرفت و پاهاش هم كه خيلي سوخته بود و اذيت ميشد . قرار بود ناهار مهمون عمه سارا باشيم و بريم شهرستانك ، ولي ما تماس گرفتيم و گفتيم با عرض شرمندگي به خاطر وضعيت نامساعد حال مهبد نمي تونيم بيايم . و ناهار رفتيم خونه ي مامان زري كه هم مهبد بهوونه نگيره و هم مامان جون توي درمان مهبد بهمون كمك كنه ، ناهار به مهبد كته ماست دادم ولي از خوردن غذا امتناع ميكرد و خيلي كم اشتها بود . آب بدنش داشت از دست ميرفت چون اسهال بسيار شديدي داشت و آب و مايعات هم خوب نميخورد .
عصر دوباره رفتيم بيمارستان و دكتر بعد از معاينه يه سري دارو برايش تجويز كرد ولي بعد از استفاده جيگر مامان هيچ فرقي نكرد . من و بابا مهدي خيلي ترسيده بوديم . البته دكتر آزمايش مدفوع هم نوشت . بالاخره بعد از گرفتن نمونه و جوابدهي آزمايشگاه دوباره به دكتر اورژانس اطفال مراجعه كرديم و ايشون تشخيص دادند كه مهبد جان بايد فورا ً بستري بشه ....
بقيه ماجرا در ادامه مطلب
ما هم كه فقط يه ساك مختصر از لباسهات همراهمون بود و آمادگي بستري شدنت رو نداشتيم ، ناباورانه براي تشكيل پرونده اقدام كرديم ، توي اين مدت فقط صلوات مي فرستادم كه چيز حادي نباشه و بتوني بعد از دريافت سرم مرخص بشي . ولي پرستار بخش منو ترسوند و گفت حداقل دوره ي درمان 3 روز و حداكثر 7 روز طول مي كشه . به هيچ كس هم اطلاع نداديم تا شب سپري بشه و كسي به درد سر نيفته . شب خيلي بدي بود . تو عزيزم رو به اتاق معاينه بردند و من و بابا مهدي رو داخل اتاق راه ندادند و وقتي كه تو 2 تا پرستار رو با خودت تنها ديدي شروع به جيغ كشيدن كردي و چون قرار بود برات آنژوكت وصل كنند تو هر لحظه صداي گريه و التماست بيشتر ميشد و فقط با فرياد ميگفتي ماما .... نه نه نه ..... اشكهاي من و بابا جون بند نميرفت و ديگه طاقتم تموم شد و در اتاق رو باز كردم و اومدم داخل . پرستار غر غري كرد ولي چون نميتونست با زور تو مقابله كنه از من درخواست كمك كرد . من كنارت اومدم و تند تند مي بوسيدمت و ميگفتم آروم باش الان تموم ميشه و تو همچنان با گريه درخواست كمك داشتي . الهي من برات بميرم كه خيلي اذيت شدي .تمام دست كوچولوت خوني شده بود .
بعد از وصل آنژوكت ما رو به اتاق 1 تخت 5 راهنمايي كردند و از بابا مهدي خواستند كه بخش رو ترك كنه . بابا هم تند تند تو رو بوس ميكرد و اشك ميريخت . بعد هم رفت و يه سري وسايلي كه ما لازم داشتيم رو تهيه كرد و برامون آورد .
مهبد جان ، اون شب به سختي خوابت برد ، چون ترسيده بودي و با كوچكترين صدايي از خواب مي پريدي و گريه ميكردي . حدود ساعت 3 نيمه شب بود كه خوابت عميق شد و تا ساعت 5.30 صبح سرم و داروهات طول كشيد . ماماني بميره و ديگه تو رو توي اون حالت نبينه ....
شنبه - 4 شهريور
هم اتاقي هاتم پرنيان ، محيا ، صالح ، آتريسا بودند كه همتون بيماري مشابهي داشتيد . خدا كمكمون كرد كه تونستيم هر چه زودتر از اين بخش ترخيص بشيم و بريم خونه و بقيه درمان توي خونه انجام بگيره ، چون مادر بعضي از هم اتاقي هات هر روز با پرستارها و خدمه ها و ... داد و دعوا راه مي انداختند و اين موضوع عزيز دل منو عصبي ميكرد و گل پسري چون از دعوا خوشش نمياد جيغ ميكشيد و ما مجبور بوديم يا تو راهرو ها قدم بزنيم و يا توي حياط بيمارستان باشيم .خودت هم دوست نداشتي مدام توي يه تخت كوچولو باشي و همش به كفشات اشاره ميكردي ميگفتي دَ دو . خاله محيا و مامان زري هم برات سنگ تموم گذاشتن و خاله عاطفه و خاله الهام هم اومدن و كلي پيشت موندن و برات هديه هاي خيلي خوشگلي خريدن و تو كلي ذوق كردي . بابا بزرگ هم توي بيمارستان به ديدنت اومد و تو كلي از اينكه ميتوني بري بغلش و توي حياط بيمارستان بچرخي هيجان زده بودي . بابا بهمن هم چون سفر رفته خبر نكرديم .ولي بعد از ترخيصت وقتي فهميد كلي با من دعوا كرد كه چرا مهبد بيمارستاني شده ؟؟؟ خاله مژگان ، و خاله الناز و همسرش و عمو رامين هم به ديدنت اومدن .بقيه اقوام و نزديكان و دوستان از جمله خاله زهرا مامان سپهر جون هم جوياي احوالت شدند و همگي ناراحتت بودند .به اميد اينكه توي خوشي هاي همشون جبران كنم .
يكشنبه 5 شهريور
بالاخره ساعت 11 صبح روز يكشنبه از بيمارستان ترخيص و راهي خونه ي مامان زري شديم . بعد از دوش گرفتن و رفع خستگي و صرف ناهار رفتيم خونه ي خودمون . عصر هم عمه ها و مامان بزرگت واسه ي ديدنت اومدن . حال عموميت خيلي بهتر شده بود ولي كماكان مجبور به مصرف دارو بودي .
نوع بيماري :
بيماري تشخيص داده شده توسط دكتر ، شيگلوز بود .
شيگلوز، يكي از بيماريهاي شايع دوران كودكي است و عليرغم خود محدود شوندگي و درمان نسبتا آسان، گاه بسيار خطرناك بوده و حتي كشنده مي باشد.اسهال خونی باکتریایی (شیگلوز) عبارت است از یک عفونت باکتریایی در لایههای سطحی پوشاننده ی جدار داخلی رودهها.این بیماری در اثر تماس نزدیک فردی به وجود می آید و به صورت همه گیر رخ می دهد. از زمان ورود باکتری تا ظهور علایم، 4-1 روز طول می کشد. اين باکتری به نام شیگلا که به جدار روده ی بزرگ حمله می کند و معمولاً از طریق دستها، غذا یا آب آلوده، از یک فرد به فرد دیگر انتقال می یابد.با درمان، بیماری معمولاً در عرض 7 روز قابل معالجه است.اغلب عفونت های شیگلایی خفیف هستند .
مهبد عزيزم ، همون شلنگ آبي كه توي پست قبلي ، در خاطرات سفرت برايت ذكر كردم باعث شده بود كه باكتري وارد روده هات بشه . عزيز دلم اميدوارم كه هميشه تنت سالم باشه .
بعداً نوشت :
گل پسرم حال عموميت خيلي خوبه ولي من و بابا هنوز نگرانيم چون هنوز كم اشتهايي و يه خورده تعداد دفعات دستشويي كردنت زياده . به اميد بهبودي صد در صد ...