مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

شيگلوز

1391/6/12 15:09
نویسنده : مامان مهدیه
722 بازدید
اشتراک گذاری

روز پنج شنبه 2 شهريور :

آقا مهبد كه الان 8 روزه كه به جز رفتن پارك و خيابون و دريا و آب بازي و ماسه بازي كار ديگه اي نداشته به شدت بهانه گيري ميكنه و مدام ميگه دَ دَ . ما هم تصميم گرفتيم كه براي ديدن مامان زري و خاله محيا بريم خونشون . بابا بهمن هم كه چند روزيه براي انجام كاري رفته كنگان ( عسلويه ) .

مهبد جونم يه خورده شكمش به هم ريخته بود و من فكر ميكردم كه به خاطر در اومدن دندوناش اسهال گرفته ،كم كم  از شدت اسهال پاهاش سوخت و بعد از اون هم براي دستشويي كردن كلي جيغ ميزد . طفلكي خيلي اذيت شد .بعد از ظهر گل پسري رو برديم بيمارستان امير كبير و دكتر معاينه اش كرد و يه سري دارو براي سرما خوردگي تجويز كرد و گفت كه گلوي مهبدي عفونت كرده و بايد شربت اريترومايسين بخوره !! و هيچ دارويي براي اسهال نداد !

جمعه - 3 شهريور :

نفس مامان از خواب زود بيدار شد و همش بهوونه ميگرفت و پاهاش هم كه خيلي سوخته بود و اذيت ميشد . قرار بود ناهار مهمون عمه سارا باشيم و بريم شهرستانك ، ولي ما تماس گرفتيم و گفتيم با عرض شرمندگي به خاطر وضعيت نامساعد حال مهبد نمي تونيم بيايم . و ناهار رفتيم خونه ي مامان زري كه هم مهبد بهوونه نگيره و هم مامان جون توي درمان مهبد بهمون كمك كنه ، ناهار به مهبد كته ماست دادم ولي از خوردن غذا امتناع ميكرد و خيلي كم اشتها بود . آب بدنش داشت از دست ميرفت چون اسهال بسيار شديدي داشت و آب و مايعات هم خوب نميخورد .

عصر دوباره رفتيم بيمارستان و دكتر بعد از معاينه يه سري دارو برايش تجويز كرد ولي بعد از استفاده جيگر مامان هيچ فرقي نكرد . من و بابا مهدي خيلي ترسيده بوديم . البته دكتر آزمايش مدفوع هم نوشت . بالاخره بعد از گرفتن نمونه و جوابدهي آزمايشگاه دوباره به دكتر اورژانس اطفال مراجعه كرديم و ايشون تشخيص دادند كه مهبد جان بايد فورا ً بستري بشه ....

بقيه ماجرا در ادامه مطلب

 

ما هم كه فقط يه ساك مختصر از لباسهات همراهمون بود و آمادگي بستري شدنت رو نداشتيم ، ناباورانه براي تشكيل پرونده اقدام كرديم ، توي اين مدت فقط صلوات مي فرستادم كه چيز حادي نباشه و بتوني بعد از دريافت سرم مرخص بشي . ولي پرستار بخش منو ترسوند و گفت حداقل دوره ي درمان 3 روز و حداكثر 7 روز طول مي كشه . به هيچ كس هم اطلاع نداديم تا شب سپري بشه و كسي به درد سر نيفته . شب خيلي بدي بود . تو عزيزم رو به اتاق معاينه بردند و من و بابا مهدي رو داخل اتاق راه ندادند و وقتي كه تو 2 تا پرستار رو با خودت تنها ديدي شروع به جيغ كشيدن كردي و چون قرار بود برات آنژوكت وصل كنند تو هر لحظه صداي گريه و التماست بيشتر ميشد و فقط با فرياد ميگفتي ماما .... نه نه نه ..... اشكهاي من و بابا جون بند نميرفت و ديگه طاقتم تموم شد و در اتاق رو باز كردم و اومدم داخل . پرستار غر غري كرد ولي چون نميتونست با زور تو مقابله كنه از من درخواست كمك كرد . من كنارت اومدم و تند تند مي بوسيدمت و ميگفتم آروم باش الان تموم ميشه و تو همچنان با گريه درخواست كمك داشتي . الهي من برات بميرم كه خيلي اذيت شدي .تمام دست كوچولوت خوني شده بود .

بعد از وصل آنژوكت ما رو به اتاق 1 تخت 5 راهنمايي كردند و از بابا مهدي خواستند كه بخش رو ترك كنه . بابا هم تند تند تو رو بوس ميكرد و اشك ميريخت . بعد هم رفت و يه سري وسايلي كه ما لازم داشتيم رو تهيه كرد و برامون آورد .

مهبد جان ، اون شب به سختي خوابت برد ، چون ترسيده بودي و با كوچكترين صدايي از خواب مي پريدي و گريه ميكردي . حدود ساعت 3 نيمه شب بود كه خوابت عميق شد و تا ساعت 5.30 صبح سرم و داروهات طول كشيد . ماماني بميره و ديگه تو رو توي اون حالت نبينه ....

شنبه - 4 شهريور

هم اتاقي هاتم پرنيان ، محيا ، صالح ، آتريسا بودند كه همتون بيماري مشابهي داشتيد . خدا كمكمون كرد كه تونستيم هر چه زودتر از اين بخش ترخيص بشيم و بريم خونه و بقيه درمان توي خونه انجام بگيره ، چون مادر بعضي از هم اتاقي هات هر روز با پرستارها و خدمه ها و ... داد و دعوا راه مي انداختند و اين موضوع عزيز دل منو عصبي ميكرد و گل پسري چون از دعوا خوشش نمياد جيغ ميكشيد و ما مجبور بوديم يا تو راهرو ها قدم بزنيم و يا توي حياط بيمارستان باشيم .خودت هم دوست نداشتي مدام توي يه تخت كوچولو باشي و همش به كفشات اشاره ميكردي ميگفتي دَ دو . خاله محيا و مامان زري هم برات سنگ تموم گذاشتن و خاله عاطفه و خاله الهام هم اومدن و كلي پيشت موندن و برات هديه هاي خيلي خوشگلي خريدن و تو كلي ذوق كردي . بابا بزرگ هم توي بيمارستان به ديدنت اومد و تو كلي از اينكه ميتوني بري بغلش و توي حياط بيمارستان بچرخي هيجان زده بودي . بابا بهمن هم چون سفر رفته خبر نكرديم .ولي بعد از ترخيصت وقتي فهميد كلي با من دعوا كرد كه چرا مهبد بيمارستاني شده ؟؟؟  خاله مژگان ، و خاله الناز و همسرش و عمو رامين هم به ديدنت اومدن .بقيه اقوام و نزديكان و دوستان از جمله خاله زهرا مامان سپهر جون هم جوياي احوالت شدند و همگي ناراحتت بودند .به اميد اينكه توي خوشي هاي همشون جبران كنم .

يكشنبه 5 شهريور

بالاخره ساعت 11 صبح روز يكشنبه از بيمارستان ترخيص و راهي خونه ي مامان زري شديم . بعد از دوش گرفتن و رفع خستگي و صرف ناهار رفتيم خونه ي خودمون . عصر هم عمه ها و مامان بزرگت واسه ي ديدنت اومدن . حال عموميت خيلي بهتر شده بود ولي كماكان مجبور به مصرف دارو بودي .


نوع بيماري :

بيماري تشخيص داده شده توسط دكتر  ، شيگلوز بود .

شيگلوز، يكي از بيماريهاي شايع دوران كودكي است و عليرغم خود محدود شوندگي و درمان نسبتا آسان، گاه بسيار خطرناك بوده و حتي كشنده مي باشد.اسهال‌ خونی‌ باکتریایی‌ (شیگلوز) عبارت‌ است‌ از یک‌ عفونت‌ باکتریایی‌ در لایه‌های‌ سطحی‌ پوشاننده‌ ی جدار داخلی‌ روده‌ها.این‌ بیماری‌ در اثر تماس‌ نزدیک‌ فردی‌ به وجود می آید‌ و به‌ صورت‌ همه ‌گیر‌ رخ‌ می ‌دهد. از زمان‌ ورود باکتری تا ظهور علایم،‌ 4-1 روز طول‌ می ‌کشد. اين باکتری‌ به‌ نام‌ شیگلا که‌ به‌ جدار روده ی‌ بزرگ‌ حمله می ‌کند و معمولاً از طریق‌ دست‌ها، غذا یا آب‌ آلوده‌، از یک‌ فرد به‌ فرد دیگر انتقال‌ می ‌یابد.با درمان‌، بیماری معمولاً در عرض‌ 7 روز قابل‌ معالجه‌ است‌.اغلب‌ عفونت ‌های‌ شیگلایی‌ خفیف‌ هستند .

مهبد عزيزم ، همون شلنگ آبي كه توي پست قبلي ، در خاطرات سفرت برايت ذكر كردم باعث شده بود كه باكتري وارد روده هات بشه . عزيز دلم اميدوارم كه هميشه تنت سالم باشه .


 بعداً نوشت :

گل پسرم حال عموميت خيلي خوبه ولي من و بابا هنوز نگرانيم چون هنوز كم اشتهايي و يه خورده تعداد دفعات دستشويي كردنت زياده . به اميد بهبودي صد در صد ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان ترنم
16 شهریور 91 8:39
الهي خاله فدات بشه عزيزم ، هيچ وقت نبينم كه مريض بشي عسلم.مهديه جان ما هم همين ماجرا رو حتي بدتر چون تشخيص عفونت ادرار داده بودن براي ترنم ،داشتيم و كاملا ميفهمم كه چي كشيدي .انشالله كه ديگه از اين اتفاق ها نداشته باشيد و مهبد جونمون هميشه سالم و تندرست باشه.


ممنون عزيزم . ايشا الله كه هيچ كس مريض نباشه .
مامان آمیتیس
16 شهریور 91 16:54
همسر شما هم رفته عسلویه


همسري نه ، باباي خودم رفته
مامان آمیتیس
16 شهریور 91 16:58
من تا حالا همچین اسمی نشنیده بودم‏. شیگلوز‏ ایشالا مهبد جون زودتر خوبه خوب بشه تا خیالتون راحت بشه
الهه مامان یسنا
18 شهریور 91 0:34
ای وای چه بد و بدتر از بیماری اینکه اون دکتر دفعه اول تشخیص نداده. خدا رو شکر که حال مهبد جون بهتر شده و مامانی ااز حالش بی خبرمون نذار


مرسي الهه عزيزم كه به ما سر ميزني . الحمدلله مهبد جان خيلي بهتره .
مامانیه سپهر
18 شهریور 91 8:47
سلام به مهبد عزیزم و مامان مهربونش. خوبی عزیزم؟ مهبدم خوبه؟ خدارو شکر بهتر شده؟
الان کجاست؟ چیکار میکنه؟
رسیدنت بخیر باشه.
به خدا اون روز که در جواب مسیجم بهم زنگ زدی و گفتی مهبد بستریه شوکه شدم به خدا. اصلا باورم نمیشد.
مهدیه جان، تعریف هایی که از بیمارستان کردی رو من هم عیناً دیدم و تجربه کردم و تجربه تلخ بستری شدن سپهر دوباره واسم تداعی شد.
تجربه تلخ گفتن دکتر واسه بستری شدنش، و نگاه بهت زده ی من و باباییش- تجربه بردن سپهر به قفس (بیمارستان)- تجربه بردن سپهر به اتاق ، بدون من، واسه زدن آنژوکت، گریه هاش، جیغ زدن هاش و .....
ای خدا هیچ بچه ای رو مریض نکن که پاش به بیمارستان باز بشه.
مهدیه جان به خدا میفهمم و درکت میکنم چی کشیدی.
منم همه ی اینا رو کشیدم. هر لحظه از خدامیخواستم سپهر یه کم حالش بهتر بشه که بتونیم هر دومون از اون بیمارستان لعنتی بیاییم بیرون. وقتی که دکتر پفت مرخصه، دنیا رو بهم دادنت و سجده شکر بجا آوردم. و وقتی از بیمارستان رفتیم خونه مامانم اینا و تونستم بعد از سه روز یه دوش بگیرم، خدا رو هزاران بار شکر کردم
. و معذرت از اینکه نتونستم بعد از بیمارستان بهت زنگ بزنم . حمل بر بی معرفتیم نزار. به خدا سرم شلوغ بود.

ولی الان خیلی خوشحالم که حال مهبد جان رو به
مهبد رو بجام خیلی ببوس.



عزيز دلم ممنون . خوبيهات به من اثبات شدست .
مامان الیناجونی
18 شهریور 91 14:33
الهي بگردم خيلي ناراحت شدم خداروشكر بخير گذشته ... الهي ماماني چه روزاي سختي رو گذروندي ..بازم خداروشكر


ممنون عزيز دلم .