مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

طعم ِ عسل

1391/8/2 15:31
نویسنده : مامان مهدیه
663 بازدید
اشتراک گذاری

 يادگاري از شيرين زبوني هاي 500 روزگي


* ديشب مهبد دوان دوان به طرف مامان مياد و با اشاره به طرف شلوارش ميگه :

" مامان مامان باژ  ، تي تي "

هر كي گفت كه اين جمله يعني چي ؟؟

اين اولين جمله اي كه مهبد براي بيان احتياجاتش به زبون آورده و مفهومش اينه كه ماماني شلوارم رو در بيار تا برم دستشويي و pp كنم . اون لحظه ميخواستم مهبد رو درسته قورت بدم وقتي كه اينقدر خوب تونست با مامان صحبت كنه .

* گل پسرم دايره ي لغاتش روز به روز گسترده تر ميشه و به پيشرفتهاي قابل ملاحظه اي دست پيدا ميكنه كه برايم خيلي جذابيت داره . از جمله لغاتي كه مدتي است ميتونه ادا كنه و خيلي هم به استفادشون علاقمند شده انبردست و چكش هستش كه مهبد اينطوري تلفظشون ميكنه :  اَنُردس -  چَ اُش

تقريباً هر كلمه اي رو كه بهت بگم مثل بلبل تكرارش ميكني هر چند كه برخي از واژگان توي ذهنت نمي مونه.

* آمِندا - مي ما دو تا كلمه ي اختراعي خودت هست وقتي كه ميخواي با كسي دعوا كني و يا جدي حرف بزني و انگشت اشارتو راست نگه ميداري و محكم اون كلمات رو ميگي . ( البته اين دو كلمه بيانگر چه فحشي هست من نميدونم ) متفکر

* ميمون رو به خوبي مي شناسي و هر كجا عكسش و يا گاهي دكتر كپي رو ببيني سريع ميگي مِمون . راستي چند هفته پيش عكس زيباي 8 ماهگيت رو هم به عنوان محافظ ذوق زده دكتر كپي پخش كردند .

* گل پسري ديگه جونم برات بگه ديروز عصر بعد از يه خواب تپل ،سرحال اومدي و گفتي" مامان چيس " و چون من متوجه منظورت نشدم چندين بار ديگه تكرار كردي چيس ، دَذا 

* بعد مامان مسرور از اينكه پسري يه قدم ديگه بسوي تكامل برداشته و ديگه ميتونه احتياجاتش رو بگه فهميد كه گل پسر گرسنشه و غذا ميخواد اون هم از نوع چيپس يا سيب زميني سرخ كرده !

* دويايي : يعني ترانه ي رويايي رو بزار تا ببينم و لذت ببرم .

* اَس با اشاره به TV : يعني ميخوام شبكه نشنال جئو گرافي رو ببينم (مستند حيات وحش )

* عكس : يعني بغلم كن و عكساي روي در يخچال و يا تابلو ها رو ببينيم .

* م َ مي با اشاره به شيشه : يعني شير با شيشه بده.

* دايي : يعني چايي

* آب بادي با تكان دادن و چرخش مچ دست : يعني آب بريز تو ليوان دستمو بكنم تو ليوانه .

* بابايي بابايي ماماني : يعني بابا به مامان كمك كن . ( وقتي آقا مهبد موهاي مامانو ميكشه و يا گاز ميگيره و يا ناخن هاي قشنگشو فرو ميكنه تو پاي مامان و ماماني جيغ ميكشه و الكي گريه ميكنه مهبد از بابايي مهربون درخواست كمك داره براي مامان )

* مامان با اشاره به سوئي شرت قرمز آقا مهبد ميگه گل پسري اين چه رنگيه ؟

 مهبد : ED  منظورش همون RED .

* مهبد بدو بدو به طرف مامان مياد و ميگه " مامان مامان تَتيد  ، آقا " و منظورش اينه كه از صداي اون آقايي كه پشت بلندگو وانتش مشغول دستفروشيِ ميوه و سبزي و ظرف روحي و ... مي ترسم . كوچولوي من مفهوم ترس رو فهميده و با ورود يه دفعه اي و با صداي بلند و يا گاهي زنگ در اين كلمه رو ادا ميكنه .

* مهبد وقتي كه ميخواد سراغ پسر عمشو بگيره ميگه "ماديار دان " يعني مازيار جان .

* مهبد با بابايي مشغول تماشاي هندبال هپكو اراك و بانك رسالت كرمانه كه يهو با ذوق دست ميزنه و ميگه : دُُ ُ ُل - بله عمو مسعودش كه بازيكن تيم هندبال هپكو بود گل زد و تا آخر شب مهبد ميگفت مامان عمو ، يعني كه ميخوام دوباره هندبال عمو رو ببينم .

* وقتي كه دلش ميخواد با كسي تلفني صحبت كنه گوشي موبايل مامانو مياره و ميگه  " دُلي ، الو "  يعني ميخواد با آقاي گل كار (همكار مامان و بابا ) صحبت كنه ! راستي يه خاطره از قبل برات بگم كه يه شب همراه بابا و عمو رامين رفته بوديم پارك و داشتند ورزش ميكردن كه مثلاً لاغر كنن ( البته فقط يه شب ورزش كردند كه فكر كنم براي تمام سال كافيه !!! ) عمو رامين هم گهگاهي پاهاشو بالا مي آورد و تكواندو كار ميكرد كه تو هم با نگاه كردن سريع ياد گرفتي و پاهاتو مياوردي بالا و تا فرداش هم تكرار ميكردي ، حالا اينو برات نوشتم چون عمو رامين بعد از خوندن وبلاگت اومد و گفت حتما خاطره ي پارك رو نقل كن كه اگه روزي مهبد قهرمان المپيك شد بدونه كه كي باهاش كار كرده و به اينجا رسوندش چشمک

* مامان ميگه ، مهبد جان اسمت چيه ؟  مهبد با شيطنت :  " علي "  گل پسرم علي اسم دوستته !

عزيز دلم چون اين پست خيلي طولاني شد ، مجبورم به نقل همين مقدار از خاطراتت بسنده كنم . فقط در آخرش ميخوام بگم كه مثل عسل شيريني و من و بابايي خيليييييييييي دوستت داريم .قلب

 

عسلي يا كه شيريني ؟ كه به دل اينجور مي شيني ؟

 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامانیه سپهر
3 آبان 91 8:16
وای الهی که من قربون این پسر شیرین زبون برم. میگم مهدیه جان (بخدا شرمنده) میگم مهبد با این همه شیرین زبونی دیوونه ات نکرده (منظورم از دیوونگی از شدت ذوق کردنه عزیزم) اگه من بودم تا حالا قورتش داده بودم رفته بود.
الهی خاله قربونش بره.
مهدیه جان هی نوشته هاتو میخوندم، هی تصور قیافه مهبد میاد توی نظرم که چجوری حرف میزنه، و سپهرم که اگه عین مهبدی حرف بزنه، خدا کنه نخورمش .


سلام عزيزم . دشمنت شرمنده . خدانكنه عزيز دلم . به همين زودي منتظر بلبل زبوني هاي سپهر باش ،من كه واسه صحبت كردن مهبد ضعف ميكنم . اميدوارم هميشه سالم و شاد و خندون باشيد .
ستاره زمینی
3 آبان 91 10:02
عزیزم فدای شیرین حرف زدنت گل پسری.


خدا نكن عزيزم .
آشنا
3 آبان 91 10:32
مهديه جون وقتي شيرين زبوني هاي مهبد روخوندم وعكس شيطوني هاشو ديدم اشك توچشمام جمع شد وگفتم خدايا منم مي خوام منوببخش اين حس حسادت نيست اين حس خواستنه.هردوتون رودوست دارم براتون آرزوي سلامتي وشادكامي دارم وازت مي خوام بازم برام دعا كني .اميدوارم خدا نگهدار مهبد باشه ومثل مادربزرگا آرزومي كنم ايشالله چشم خدا باهاش باشه.


عزيز دلم من اشكاي جمع شده تو چشماتو درك ميكنم . چشم من هميشه برات دعا ميكنم . اميدوارم كه خداي مهربون هم هر چه زودتر دعاي منو مستجاب و آرزوي تو رو برآورده كنه . از دعاي مادربزرگيت هم ممنونم .
مامان الیناجونی
5 آبان 91 12:53
الهی بگردم چه شیرین زبون شده جیگر خاله
از اینکه احوالپرسمون بودید واقعا ممنون


خدا نكنه خاله جون . خواهش ميكنم وظيفست .
شبنم وشیما
6 آبان 91 14:34
مهبدجون سلام وقتی نوشته های مامان مهدیه درموردشیرین کاری های تورومیخونیم دلمون بیشتربرات تنگ میشه عزیزدلم راستی مهبدجون به مامان بگو عکسای قشنگت تومهمونیه خاله محیاروبذاره شنیدم اون شب خیلی خوش تیپ شدی


سلام عزيزاي مهربون ، چند وقتي بود كه پيشمون نيومده بودين ها ؟!؟! چشم عزيزم عكس ها رو هم ميزارم .





خاله محیا
6 آبان 91 14:51
ای جونم فدای شیرین زبونیات.الهی خاله دورت بگرده که اینقدر جیگری. از چندتا از شیرین زبونیات و کارات خبر نداشتما شیطونکِ خاله.عزیزم با خوندن این پست خیلی ذوقتو کردم جوجه کوچولو.دوستت دارم.


از كدوما خبر نداشتي عزيزم ؟؟
مامان سمانه
7 آبان 91 1:44
وای چه شیرین زبونیه این گل پسر خاله قربونت بره
مامان کورش
7 آبان 91 17:56
مهبد جون حسابی شیرین زبون شدی خاله فدای شیرین زبونیات بشه


ممنون خاله جون . خدا نكنه عزيزم .
مامان آمیتیس
8 آبان 91 2:30
مهبد جون چقدر بامزه حرف میزنی
مامان آمیتیس
8 آبان 91 2:33
سلام مهدیه جون. بخاطر وجود یه سری افراد شیطان صفت که از خدا نمیترسن و با نظرات بیخودشون اعصاب آدمو میریزن بهم رمزو عوض کردم. خصوصی داری
mamanebaran
8 آبان 91 9:41
عزيز دلم كه انقدر شيرين زبون شدي عزيز دلم ،' فداي اين حرفات بشم من كه انقدر باهوشي


سلام عزيز دلم . ممنون از اظهار محبتت خاله جونم . خدا نكنه . بوووووووووووس يه عالمه واسه باران و ماماني مهربونش .
golabaton
8 آبان 91 10:39
سلام دوستان یک چند تا خانوم دور هم جمع شدیم و یک سایت با نام گلابتون (با نگاه ویژه به نیازمندیهای بانوان) راه اندازی کردیم خوشحال می شم به ما سر بزنید و نظرات و مطالبتون رو برامون ارسال کنید. البته این امکان و به وجود آوردیم تا اگه صاحب کسب و کاری هستید بتونید به رایگان هم تبلیغ کنید www.golabaton.com
آشنا
8 آبان 91 14:43
خاله آشنا قربونت بره با اين عكس بامزت.مهديه جون ميشه يه لطف كني يه فيلم كوچولو ازمهبد بزاري ببينيم ضعف كنيم.


سلام خاله آشنا . ممنون . چشم سر فرصت حتما اين كارو ميكنم .
مامان آمیتیس
8 آبان 91 14:51
خصوصی
مامان نيروانا
9 آبان 91 9:47
دونه دونه شيرينيات رو خوندم و لذت بردم عسل! هميشه دنيا به كامت باشه شيرينك خاله


ممنون عزيزم به خاطر دعاي قشنگت .
مامان پریسا
9 آبان 91 17:36
افرین به گل پسر که این همه کلمات خوشکل یاد گرفته.
افرین به مامانی که با حوصله بهش یاد داده


مرسي خاله جون .
شیما مامان درینا
10 آبان 91 14:51
ماشالا مهبد با اون چشمای خوشگلش خیلی بانمکه شیرین زبونیش هم که عالیه . فکر کنم به نسبت سنش خیلی خوب صحبت می کنه براش اسپند دود کن . من و درینا از حضور همیشگی مهبد تو وبلاگمون خیلی خوشحال می شیم و همین الان لینکتون می کنیم .ممنون که به ما سر زدی


سلام . ممنونم شيما جان از اظهار لطفتون شما هم به ليست دوستامون اضافه شديد .
سپیده
13 آبان 91 19:54
با سلام. وبلاگ "کودک من" مسابقه شماره 5 را شروع کرد. در صورت تمایل شرکت کنید. http://koodakeman91.niniweblog.com/
مامان مهبد
14 آبان 91 8:22
سلام مهبد شیطونک مرسی که به وبلاگ مهبد منم سر زدی ایشالله همیشه سالم و سرزنده و پر از انرژی هی شیطونی کنی مثل مهبد من
رامين
14 آبان 91 10:25
سلام مهبدي خوبي الان كه اين نظرو داري ميخوني با ماماني و بابايي شمال هستي بابات داره همش خرمالو و پرتقال و نارنج از باغ همسايه ميچينه قراره واسه منم بيراه (اگه بياره000)دلم واست تنگ شده بود گفتم اينو بنويسم.


سلام عمو رامين مهربون . مرسي از حضور پر مهرت در اينجا . دل ما هم براي شما تنگ شده . حتماً كه پرات پرتقال و خرمالو و ... مياريم .البته نه از باغ همسايه ، از باغ خودمون


سپیده
14 آبان 91 12:12
سلام. وبلاگ "کودک من" مسابقه شماره 3 رو شروع کرد. دوست داشتید شرکت کنید. با تشکر http://koodakeman91.niniweblog.com
الهه مامان یسنا
15 آبان 91 9:39
جونمم. چه با مزه حرف میزنه عاشق انبردست گفتنشم مهندس کوچولو