توانايي هاي مهبد در 17 ماهگي
♥ گل پسرم ديگه همه ي موضوعاتي كه توي صحبت هامون با اطرافيان داريم رو متوجه ميشه و نسبت به همه چيز واكنش نشون ميده ، مخصوصاً اگه مكالماتمون راجع به كارهاي آقا مهبد باشه كه همون لحظه پا ميشه و عين همون كار رو تكرار ميكنه ، گل پسرم اين روزها عاشق تلفن صحبت كردنه و از آنچه آن لحظه بر ما ميگذره براي كسي كه پشت خطه تعريف ميكنه تازه اگه تلفني هم در كار نباشه از دستاش كمك ميگيره . گوشي ِ من رو مياره و ميگه مَمَن ، يعني ميخواد با بابا بهمن تلفني حرف بزنه ، چون بابا بهمن دوباره رفته سفر ، خيلي براش دلتنگي ميكنه و عكسشو تند تند بوس ميكنه !
♥ به بابابزرگش ( باباي بابا ) ميگه بابو ، عصرها به مامان ميگه مامان باي باي ، بهش ميگم كجا عزيزم ؟ به سمت در حركت ميكنه و ميگه بابو .
♥ اگر يه كاري انجام بده كه مامان بهش بگه مهبد كار بد كردي ؟ كي اين كار رو كرده ؟ چشماشو گشاد ميكنه و با حالتي حق به جانب و آميخته با تعجب ميگه : علي !!! طفلكي علي خاله سمانه كه شده دوست تو ، كه تمام ريخت و پاش ، كثيف كردن لباس و پاره كردن دفتر و كتاب ، خط خطي و خلاصه همه ي شيطنت هات ميشه كار ِ علي !!!!
♥ گل پسرم ميدونه كه چي بده و چي خوبه ! و ميخواد بايد ها و نبايد ها رو به بچه هاي دور و برش هم ياد بده ، چند روز گذشته به خاطر چهلم مادربزرگ بابا مهدي( كه خدا رحمتش كنه ) توي خونه ي مرحومه جمع شده بوديم ، و بچه هاي زيادي اونجا بودن كه هر كدوم به طريقي شيطنت ميكردن ، مهبد با رئوفي خاصي به طرفشون ميرفت و ميگفت ني ني نه نه نه نه و وقتي ني ني ميرفت پي كارش ، مهبد با خوشحالي هر چه تمام تر كار ِ اون بچه رو ادامه ميداد !!
♥ به ديدن يه حاجيه خانوم ( مادرشوهر عمه ويدا ) كه از مكه اومده بود رفته بوديم و يه دختر بچه ي مو بور توي اون محفل بود ، طفلي 2 راه بيشتر نداشت يا بايد اجازه ميداد مهبد ببوسش و چون ني ني اجازه ي اين كار رو نميداد پس يعني راه دوم رو انتخاب كرده يعني بايد كتك ميخورد و مهبد با پاهاش ميكوبيد روي پاش و موهاشو ميكشيد
♥ به بابا بهمن ميگي مَمَن ، به مامان زري ميگي دَري ، به رضا ميگي اِزا ، به مهرزاد ميگي مهزاد ، به مامان مهديه ميگي مَديه و به بابا مهدي جون ميگي مِهتّي ي ي ي يعني ي آخرش رو خيلي ميكشي و روي ت ، تشديد ميزاري . به كسرا ميگي دَسا ، ديگه الان ميدوني اسمت چيه ؟ ميگي " مَبُد "و يا " اَبُد "
♥ يه شب مهمون داشتيم و من كلي قبل از اومدنشون باهات صحبت كردم كه عزيزم وقتي مهمونا اومدن پسر خوبي باش و شيطوني نكن و .... و واژه ي مهمون رو با چيز ديگه اي اشتباه گرفته بودي و وقتي مهمونا اومدن به آشپزخونه اومدي و با قهقهه گفتي مامان مِمون !!!!!!! البته خداي نكرده اين از بي تربيتي نيست ها ، فقط و فقط به خاطر هم آوايي اين دو كلمه باعث ميشه كه اين دو واژه با هم اشتباه بشن ( مهمون - ميمون )
♥ وقتي ماماني به مهبد اخم كنه ، مهبد سريع به واكنش اطرافيان نگاه ميكنه و اگه شخص ديگري هم اخم كنه ، مهبد سريع گريه ميكنه و عجيب بغض يكنه ، ولي اگر كسي حواسش نباشه مهبد صداشو ميبره بالا و ميگه بروووووووووو .
♥ ديگه مهبدي بلده كه به مامان بگه بيا و وقتي بخواد بازي كنه و من توي آشپزخونه باشم با صداي لطيف كودكانش ميگه مامان بياااااا .
♥ خوب از پس ِ خودش بر مياد و اگه كسي سر به سرت بزاره و يا اذيتت كنه سريع از خودش دفاع ميكنه ! گاهي اوقات بابا مهدي لپت رو ميكشه و .... كه در ثانيه همون بلا رو سر بابايي درمياره
♥ ♥ گل پسرم يادت نره دوستت دارم،خيلي دلم تنگ برات ، دار و ندارمو بگير مالِ خودت ،مال ِ چشات ♥ ♥