خنده هاي گاه و بيگاه ِ ما
سلام عسلكم ، سلام گل پسرم
امروز ميخوام از شيريني هات برات بگم ، الان دقيقاً طعم عسل داري . شيرينِ شيرين ِ شيرين ! همونقدر كه تو به ما وابسته شدي ، من و بابا مهدي هم به تو و شيريني هات دلبسته ايم . اين روزها كه داري 18 ماهگيت رو پشت سر ميزاري و وارد ماه 19 زندگيت ميشي ، كلي پيشرفت هاي قابل ملاحظه اي داشتي كه نوشتن تك تك اونها برايم لذت بخشه ، اما من دوست داشتم ميشد لحظه لحظه ها رو ثبت كرد چون تموم لحظه هات قشنگه !! دوست داشتم امكانش وجود داشت يه دوربين بهت وصل كنم و تمام حركات و رفتارهاتو برات ضبط كنم تابه غير از خاطرات الكترونيكي بتوني با ديدن ثانيه ثانيه ي زندگيت لذت ببري ولي خَُب نميشه! عزيز ِ مامان ، حالا چند تا از كارهاي با مزه ات رو برات مي نويسم تا بدوني چطوري گاه و بيگاه من و بابا جون رو به خنده وادار ميكني .
♣ مامان و بابا مشغول تك و تعريف با هم ديگه هستن كه آقا مهبد گل پسري هم مشغول بازي و تمام توجهش به من و باباست . ماماني هم در حين تعريف يكي از اسباب بازيهاي مهبد رو به دستش گرفته و داره باهاش وَر ميره كه آقا مهبدي ميگه " هاپو .... مامان " يعني هاپو بيا مامانو بخور
♣ مهبد دقيقا ً ميدونه كه ، ما وقتي ميخوايم چيزي رو از مهبد قايم كنيم ميگيم پيشو بيا و فلان چيز و ببر ، بنابراين موقع بازي يكي از اسباب بازيهاشو ميزاره زير پاش و ميگه " مامان .... پيشوو ...... " و اداي گريه كردن رو در مياره يعني كه ميخواد بگه مامان ، پيشو فلان چيزو برده حالا تو گريه كن تا بيارش و من وقتي الكي صداي گريه رو در ميارم مهبد با حالت جدي ميگه " پيشو .... بُ يو " يعني پيشو برو و بعد اسباب بازي رو به دست من ميده تا ساكت شم!
♣ جديداً علاقه پيدا كرده كه به ديگران شير بده بخورن و وقتي من يا بابايي در حال شير خوردن باشيم و توي بغل مهبد باشيم چنان با محبت توي چشمامون نگاه ميكنه كه قند و نباته كه توي دلمون آب ميشه و خيلي تلاش ميكنه كه سرمون رو محكم نگه داره كه ما راحت شير بخوريم .
♣ يه عروسك داري كه پسر كوچولو در حال پستونك خوردنه . ميري و اونو مياري و ميگي " تُشتي " و بعد شروع ميكني به بالا انداختن و ملق دادنش ، دقيقاً همونطوري كه بابا مهدي با تو بازي ميكنه يعني داريد كشتي ميگيريد .... ! و بعد عروسكت رو تو بغل ميگيري و ميگي" لا لا لا لا "
♣ ماساژ دادن رو بلدي و گاهي براي رفع خستگي هامون ماساژمون ميدي و چه قدر كيف ميده وقتي كه دستان كوچولوي تو ما رو نوازش ميكنه ....
♣ بهت ميگيم مهبد هاپو كيو بخوره ؟ با اون صداي دلنوازت يه خورده عالمانه فكر ميكني ُ ميگي " اَميد " حميد شوهر خاله عاطفه ست . بعد مي پرسم مامانو چند تا دوست داري و عزيز دلم ميگه "دو تا" بابايي رو چند تا ؟ "دو تا " و بقيه اسامي رو خودت پيشنهاد ميدي تا بپرسم ... پسرم ميدوني كه وجودت سرشاره از عشقه ؟؟؟
ماماني مي پرسه : آقا كوچولو اسمت چيه ؟ " اَبُد " مهبد ِ ؟ " جودتي " الهي من به فدات شيرين ِ من .
يه كار شيطنت آميزت اينه كه وقتي يه خرابكاري به بار بياري ، مياي و خيلي غليظ ميگي هي ي ي ي ي ..... آآآآآآآآآآآآآآآ .......... يعني كه ما بايد بدونيم يه فاجعه به بار اومده .
راستي تا يادم نرفته بگم كه خاله محيا زحمت كشيده و يه پست برات آماده كرده ، البته خاله محياي عزيز توي كاغذ يادداشت كرده و به من داده تا واست تو وبلاگت بزارم بنابراين پست بعدي رو اختصاص ميديم به مطلب خاله محيا و البته رمز داره .
قند عسل يادت نره دوستت داريم ، يادت نره كه هميشه و همه جا به فكر تو و آسايش تو ايم ، يادت نره كه خيلي عزيزي . تا پست بعدي باي ...