يه روز خيلي سرد و زيباي پاييزي و واكسن 18 ماهگي
گل پسرم قبل از اينكه به پايگاه بهداشت بريم كلي بهت آمادگي دادم كه بدوني كجا داريم ميريم..... انگار كه نبايد بهت ميگفتم كه كجا دارم مي برمِت ، چون وقتي وارد اتاق شديم حتي حاضر نبودي يك لحظه ثابت روي ترازو بشيني و اجازه نميدادي قدت رو اندازه بگيرن فقط ميگفتي ماماني ترسيد ترسيد ... الهي من به دورت بگردم كه ترسيده بودي . بعدش هم اول يه واكسن به دست راستت زدن و بعد يه دونه توي پاي چپ . الهي فداي اشكات كلي گريه كردي ولي بايد اين كارو ميكرديم چون از واجبات ِ و براي سلامتيت حاضرم هر كاري بكنم ! البته پيش بيني كرده بودم و برايت ويفر و پسته آورده بودم تا بعد از گريه بهت بدم كه پسته ها كارساز شد و گريتو قطع كرد .
بعد از اينكه داشتيم بر ميگشتيم با يه شوق خاصي سرسره هاي پاركي كه سر راهمون بود رو نشونم دادي و با وجود سرما دلم نيومد كه نبرمت . رفتيم و 15 دقيقه اي بازي كرديم . كلي كيف داد چون پارك خلوت بود و به خواسته ي تو كودك درون من هم نشت روي تاب و كلي تاب تاب عباسي خونديم و خنديديم و بعدش به احترام خواستت رفتيم سُ سُ سه ( سرسره ) و چقدر نسبت به تابستون شجاع تر شده بودي دستت رو از كناره ها ول ميكردي و با قهقهه خودت رو به آغوش باز من كه پايين سرسره منتظرت بودم مي سپردي و بعد هم درخواست اَدو دَنگ (همون الاكلنگ خودمون) داشتي و صد البته من هم گوش به فرمان.... عزيزم از وقتي هوا سرد شده كمتر توي هواي آزاد بودي و مجبوريم براي گردش دادنت به نشستن توي ماشين و پيچ و تاب خوردن در خيابونها بسنده كنيم . ولي ظاهراً دل كوچيكت خيلي براي پارك تنگ شده بود و احساس كردم كه شاديت بعد از پارك مضاعف ِ . خلاصه كه امروز پُرم از حس خوب ِ خنده هاي پاييزيت كه توي همچين روز سردي برايم به ارمغان آورديشون . اميدوارم كه دست و پات درد نگيرن و تب و عوارض واكسن ها اذيتت نكنن تا كل روزمون همين قدر قشنگ بمونه .....