صبح زيباي برفيتون به خير
خدايا شكرت .....
بالاخره آسمون شهر ما هم موفق شد با اين همه آلودگي بجنگه و برامون برف به ارمغان بياره . امروز اولين برف زمستاني با كلي شكوه بر سرمان باريد ..... ( چهارشنبه 6 دي ماه ساعت 11.30 )
بعداً نوشت :
چهارشنبه ساعت 13 مرخصي گرفتم و با كلي ذوق رفتم دنبال ِ گل پسري تا باهم بريم پارك نزديك خونه و هم عكس يادگاري بندازيم و هم با هم ديگه همبازي بشيم و از سفيدي برف لذت ببريم و روحي تازه كنيم . اين هم عكس هايي كه قبلاً قولشون رو داده بودم :
وقتي بازي ميكرديم ياد اين ترانه افتادم و كلي برات زمزمش كردم:
ببار اي ابرَكَم بر من ببار و تازه تر شو ببار و قطره قطره نم نمَك آزاده تر شو .................
گل پسرم ، صبح هم به همراه بابا بهمن و مهرزاد كلي برف بازي كرده بودي و كلي لذت برده بودي و با ذوق برف رو به من نشون ميدادي و ميگفتي ماما ............ بََََرف
قربونت برم من ، شال گردن خودت رو نميزاشتي ببندم و وقتي يه خورده بازي كردي و سردت شد تا گفتم بيا شال مامانو ببند تا خوشگل شي استقبال كردي و گذاشتي تا برات شالمو ببندم ....
عزيزم ، اينقدر خسته شده بودي كه تا بغل گرفتمت كه برگرديم خونه ، سرت رو گذاشتي روي شونه ي من و خوابت برد فكر كنم اصلاً قبل از اينكه بغل بگيرمت خواب بودي!!!!
يه خواب عميق ِ عميق كنارِ بخاري ، تو يه روز سرد و بعد از كلي تخليه انرژي خيلي مي چسبه ؟ اينطور نيست ؟!
بختت به سپيديِ برف و روحت به طراوت باران و روزگارانت به زيبايي بهاران ، اين تنها آرزويم براي توست ...