مهمان فرشته ها بوديم.....
گل پسرم يك بار ديگر سلام عاشقانه ي مرا پذيرا باش ، امروز مهمان خانه ي خاطراتت شدم تا از مهماني فرشته ها برايت بنويسم . اينبار به لطف خاله الهام يك روز خاطره انگيز برايمان رقم خورد ....
ماجرا از يك دعوت شروع شد ، "جشن تولد يك سالگي صبا و صدرا و چند نفر ديگه از بچه هاي مركز ِ ، شما هم بيايد خوشحال ميشيم ....." ما هم مشتاقانه لبيك گفتيم و رفتيم . اگرچه نداشتن ماشين اون روز و دير بيدار شدن گل پسر از خواب و .... باعث شد كه دير به جشن برسيم ولي دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن بود
↓↓↓ و اما بقيه داستان اون هم از نوع تصويري ↓↓↓
پسرك ما هم فرصت رو غنيمت شمرد و كلي براي خودش بازي كرد
توي اون مهموني پر بود از فرشته ، فرشته هايي كه اونجا زندگي ميكردند و فرشته هايي كه عمر خود رو صرف مراقبت و نگهداري و كمك رساني به معلولين ذهني ، معلولين جسمي ، كودكان ، سالمندان ميكردند . واقعا ً كار توان فرسا و سختي ِ كه فقط با عشق بي حد و حصر ِ كه ميشه از پس اين كار بر بياي . با ديدن مدد جويان اگرچه بغضي ته گلوم رو مي فشرد ولي چشمام با ديدن اين همه ايمان و عشقي كه مسئولين اون مركز داشتن به قلبم پيام رسوند كه هنوز انسانيت نمرده و چقدر مدد جو اطرافمون هست و ما از وجود سبزشون بي خبريم و چه قلب هاي پاك و بي آلايشي كه ما هيچ وقت تپش شون رو نشنيديم !! اميدوارم كه بتونيم هميشه گره گشا و ياري رسان باشيم .....