يك قدم بزرگتر شدي
سلام نعمتِ زيباي خدا
سلام نقشِ زيباي زندگي
سلام اشتياقِ لحظه هاي نا آرام ِ من
اكنون اينجا هستم تا از لحظاتي برايت بگويم كه اگرچه هم براي من و هم براي تو سخت بود اما شيرين بود از اين نظر كه باعث شد به يك استقلال بزرگ دست پيدا كني.
لحظاتي كه مجبور بودم تو رو از خودم دور نگه دارم و دروغ هايي مصلحتي به زبان بياورم تا تو با باور كودكانه ات بتواني دوره ي شير خوارگي ات را پايان بخشي .
نفس مامان ، ميدانم كه قطع اين وابستگي هنوز 2 ماه برايت زود بود ، اما به خاطر اينكه خوب غذا نميخوردي و خيلي خيلي به شير من وابسته شده بودي و همچنين خرداد ماه تقريبا ً هوا گرمه و ممكن بود توي اون ماه اذيت بشي تصميم بر اين شد كه تا تعطيلات نوروز به پايان نرسيده استارت اين پروژه رو بزنم ، تا موقع بهونه گيري هات بيشتر بتونم بهت كمك كنم . البته قبل از اين تصميم با دكترت در اسفند ماه مشورت كرده بودم و ايشون با توجه به رشدت اجازه ي قطع شير دهي رو صادر كرده بود و گفته بود كه اين كار رو كم كم و به مرور انجام بدم تا زياد اذيت نشي ، بنابراين من هم در اواخر اسفند و اوايل فروردين 92 وعده هاي شير دهي رو كم كردم و از 14 فروردين ساعت 11 صبح به بعد كلا ً به اين موضوع خاتمه دادم .ميدونم كه برات خيلي خيلي سخت بود و خيلي بهانه گرفتي و گريه كردي ولي مجبور بودم .
عزيز دل مامان ، لحظه هايي كه هم اكنون برايت وصف ميكنم خيلي برايم عذاب آور بود و اشك را مهمان گونه هايم ميكرد ولي اكنون كه ميخواهم برايت توصيفش كنم لبخندي نا خود آگاه بر روي لبانم نقش ميبندد و همش به خاطر شيرين بودن هايت و مقابله هايي بود كه با جدايي از شير ميكردي .
توي اين پروژه به شناخت هاي زيادي از تو رسيدم ،يكيش اين بود كه خيلي بلايي و سرسخت ، با مزه ي تلخي به خوبي مبارزه كردي و هر چقدر هم تلخ بود شير رو ميخوردي تا مزه ي تلخي از دهنت بره !!! ميگفتي" تُش تُش " ( ترش ) منظورت تلخ بود اما بلد نبودي بيان كني ولي همچنان خوشمزه ميخوردي !!! وقتي شير رو با اون مزه ي تلخ ميخوردي چشمام از تعجب گرد ميشد و نميدونستم چه كار بايد بكنم ؟! بعد ديدم كه مزه ي تنها فايده اي نداره و مجبورم رنگ سينه رو هم تغيير بدم و اون موقع بود كه با يه واكنش جديد از طرف تو مواجه شدم !!!!!!!!! بله آقا مهبد سريع چاره جويي ميكرد .... 2 تا دستت رو حلقه ميكردي دور سينه تا رنگ ها رو نبيني و شروع ميكردي به خوردن شير !!!!!!!! هر موقع هم ميگفتم نه نه اَخ شده جيغ ميزدي و به شدت داد و فرياد و من هم همزمان با تو گريه ميكردم . با مشورت با چند نفر از بزرگترها و فاميل و دوست و .... به اين نتيجه رسيدم كه بايد از عطاري مقداري صبر زرد بخرم و به اين داروي گياهي متوسل بشم ، چون هم بوي بد داره و هم بسيار بسيار تلخه و با استفاده از اين دارو تونستم يه كمك بزرگ بهت بكنم و اون اين بود كه به خاطر بد بو بودنش خودت از خوردن شير متنفر شدي!!! شب اول چندين بار نيمه شب بيدار شدي و خيلي بهوونه گرفتي ، شيشه رو هم پس ميزدي و نميخوردي و كلي نوازشت كردم تا تونستي دوباره بخوابي ، شب دوم هم همينطور ! ديگه جونم برات بگه كه 14 ، 15 ، 16 فروردين شير نخوردي و پس از 3 شب وقتي خواب بودي يه دل ِ سير بهت شير دادم و اون شب تا صبح راحت خوابيدي و از اون شب به بعد به استقلال رسيدي .
بعد از خاتمه ي دوران شير خوارگيت الحمدلله به خوبي غذا ميخوري و اين برايم مهمترين موضوعي بود كه به 2 ماه زودتر از شير گرفتنت تشويقم ميكرد ، يه خاطره ي با مزه هم برامون به يادگار گذاشتي : هوس خوردن خرگوش كردي !!! البته چطوري اين هوس توي وجودت شكل گرفت چيزي نميدونم ، فقط براي اينكه جلوي بهونه هات رو بگيرم يه دونه عروسك خرگوش داشتي انداختيم توي قابلمه و پختيمش و در نهايت موقع صرف شام يه چلو گوشت خوشمزه گذاشتيم توي ظرفت و تو هم به جاي خرگوش نوش جانش كردي و مدام ميگفتي " به به خردوش !! "
مواقعي كه دلت شير ِ مامان رو ميخواست و با بوي بد صبر زرد مواجه ميشدي با گريه تقاضا ميكردي و ميگفتي " بشورش ، مهبد جودتي مَمي ميحاد ، مهبد جودتي ممي بحوله ، بشورش "
به هر كسي مي رسيدي به زبون خودت باهاش درد و دل ميكردي و ميخواستي بهشون بفهموني كه مامان مهديه اذيتت كرده ، اين مواقع بيشتر به بابا مهدي پناه ميبردي ، از همين جا از بابا مهدي مهربون هم تشكر ميكنم كه با تمام بدخلقي هاي من و مهبد سازگاري كرد و براي راحت شدن هر دو تامون مهبد رو به پارك ميبرد و سعي ميكرد بيشتر با مهبد وقت بگذرونه ، بابا مهدي نازنين سايه ات بر سر من و مهبد مستدام باد !
از مامان زري و بابا بهمن هم يك تشكر ويژه دارم كه توي اين روزها چندين بار اومدن دنبال مهبد و يا بيرون بردنش و يا مهموني ، تا دور مهبد شلوغ باشه و بتونه راحتتر و زودتر شير خوردن رو فراموش كنه ، عزيزانم كاش بتوانم روزي ذره اي از محبت هايتان را جبران كنم .
شكوفه ي بهاري ام يك قدم بزرگ تر شدنت مبارك
پي نوشت : هنوز گاهي وقتي خوابي بي اختيار به سمتم مياي و آروم توي گوشت ميگم مَمي اَخ شده و شما كوچولوي من با صداي يواش ميگي " آب "
از وقتي شير نميخوري ثانيه به ثانيه آب ميخوري نميدونم به خاطر نياز بدنت ِ يا به خاطر عادت !!