مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

يك قدم بزرگتر شدي

1392/1/19 12:00
نویسنده : مامان مهدیه
670 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نعمتِ زيباي خدا

سلام نقشِ زيباي زندگي

سلام اشتياقِ لحظه هاي نا آرام ِ من

اكنون اينجا هستم تا از لحظاتي برايت بگويم كه اگرچه هم براي من و هم براي تو سخت بود اما شيرين بود از اين نظر كه باعث شد به يك استقلال بزرگ دست پيدا كني.

نقاشي ِ زيباي خداوند

لحظاتي كه مجبور بودم تو رو از خودم دور نگه دارم و دروغ هايي مصلحتي به زبان بياورم تا تو با باور كودكانه ات بتواني دوره ي شير خوارگي ات را پايان بخشي .

نفس مامان ، ميدانم كه قطع اين وابستگي هنوز 2 ماه برايت زود بود ، اما به خاطر اينكه خوب غذا نميخوردي و خيلي خيلي به شير من وابسته شده بودي و همچنين خرداد ماه تقريبا ً هوا گرمه و ممكن بود توي اون ماه اذيت بشي تصميم بر اين شد كه تا تعطيلات نوروز به پايان نرسيده استارت اين پروژه رو بزنم ، تا موقع بهونه گيري هات بيشتر بتونم بهت كمك كنم . البته قبل از اين تصميم با دكترت در اسفند ماه مشورت كرده بودم و ايشون با توجه به رشدت اجازه ي قطع شير دهي رو صادر كرده بود و گفته بود كه اين كار رو كم كم و به مرور انجام بدم تا زياد اذيت نشي ، بنابراين من هم در اواخر اسفند و اوايل فروردين 92 وعده هاي شير دهي رو كم كردم و از 14 فروردين ساعت 11 صبح به بعد كلا ً به اين موضوع خاتمه دادم .ميدونم كه برات خيلي خيلي سخت بود و خيلي بهانه گرفتي و گريه كردي ولي مجبور بودم .

عزيز دل مامان ، لحظه هايي كه هم اكنون برايت وصف ميكنم خيلي برايم عذاب آور بود و اشك را مهمان گونه هايم ميكرد ولي اكنون كه ميخواهم برايت توصيفش كنم لبخندي نا خود آگاه بر روي لبانم نقش ميبندد و همش به خاطر شيرين بودن هايت و مقابله هايي بود كه با جدايي از شير ميكردي . 

توي اين پروژه به شناخت هاي زيادي از تو رسيدم ،يكيش اين بود كه خيلي بلايي و سرسخت ، با مزه ي تلخي به خوبي مبارزه كردي و هر چقدر هم تلخ بود شير رو ميخوردي تا مزه ي تلخي از دهنت بره !!! ميگفتي" تُش تُش " ( ترش ) منظورت تلخ بود اما بلد نبودي بيان كني ولي همچنان خوشمزه ميخوردي !!! وقتي شير رو با اون مزه ي تلخ ميخوردي چشمام از تعجب گرد ميشد و نميدونستم چه كار بايد بكنم ؟! بعد ديدم كه مزه ي تنها فايده اي نداره و مجبورم رنگ سينه رو هم تغيير بدم و اون موقع بود كه با يه واكنش جديد از طرف تو مواجه شدم !!!!!!!!! بله آقا مهبد سريع چاره جويي ميكرد .... 2 تا دستت رو حلقه ميكردي دور سينه تا رنگ ها رو نبيني و شروع ميكردي به خوردن شير !!!!!!!! هر موقع هم ميگفتم نه نه اَخ شده جيغ ميزدي و به شدت داد و فرياد و من هم همزمان با تو گريه ميكردم . با مشورت با چند نفر از بزرگترها و فاميل و دوست و .... به اين نتيجه رسيدم كه بايد از عطاري مقداري صبر زرد بخرم و به اين داروي گياهي متوسل بشم ، چون هم بوي بد داره و هم بسيار بسيار تلخه و با استفاده از اين دارو تونستم يه كمك بزرگ بهت بكنم و اون اين بود كه به خاطر بد بو بودنش خودت از خوردن شير متنفر شدي!!! شب اول چندين بار نيمه شب بيدار شدي و خيلي بهوونه گرفتي ، شيشه رو هم پس ميزدي و نميخوردي و كلي نوازشت كردم تا تونستي دوباره بخوابي ، شب دوم هم همينطور ! ديگه جونم برات بگه كه 14 ، 15 ، 16  فروردين شير نخوردي و پس از 3 شب وقتي خواب بودي يه دل ِ سير بهت شير دادم و اون شب تا صبح راحت خوابيدي و از اون شب به بعد به استقلال رسيدي .

بعد از خاتمه ي دوران شير خوارگيت الحمدلله به خوبي غذا ميخوري و اين برايم مهمترين موضوعي بود كه به 2 ماه زودتر از شير گرفتنت تشويقم ميكرد ، يه خاطره ي با مزه هم برامون به يادگار گذاشتي : هوس خوردن خرگوش كردي !!! البته چطوري اين هوس توي وجودت شكل گرفت چيزي نميدونم ، فقط براي اينكه جلوي بهونه هات رو بگيرم يه دونه عروسك خرگوش داشتي انداختيم توي قابلمه و پختيمش و در نهايت موقع صرف شام يه چلو گوشت خوشمزه گذاشتيم توي ظرفت و تو هم به جاي خرگوش نوش جانش كردي و مدام ميگفتي " به به خردوش !! "

مواقعي كه دلت شير ِ مامان رو ميخواست و با بوي بد صبر زرد مواجه ميشدي با گريه تقاضا ميكردي و ميگفتي " بشورش ، مهبد جودتي مَمي ميحاد ، مهبد جودتي ممي بحوله ، بشورش "

به هر كسي مي رسيدي به زبون خودت باهاش درد و دل ميكردي و ميخواستي بهشون بفهموني كه مامان مهديه اذيتت كرده ، اين مواقع بيشتر به بابا مهدي پناه ميبردي ، از همين جا از بابا مهدي مهربون هم تشكر ميكنم كه با تمام بدخلقي هاي من و مهبد سازگاري كرد و براي راحت شدن هر دو تامون مهبد رو به پارك ميبرد و سعي ميكرد بيشتر با مهبد وقت بگذرونه ، بابا مهدي نازنين سايه ات بر سر من و مهبد مستدام باد !

از مامان زري و بابا بهمن هم يك تشكر ويژه دارم كه توي اين روزها چندين بار اومدن دنبال مهبد و يا بيرون بردنش و يا مهموني ، تا دور مهبد شلوغ باشه و بتونه راحتتر و زودتر شير خوردن رو فراموش كنه ، عزيزانم كاش بتوانم روزي ذره اي از محبت هايتان را جبران كنم .

شكوفه ي بهاري ام يك قدم بزرگ تر شدنت مبارك

شكوفه ي بهاري ِ ما


پي نوشت : هنوز گاهي وقتي خوابي بي اختيار به سمتم مياي و آروم توي گوشت ميگم مَمي اَخ شده و شما كوچولوي من با صداي يواش ميگي " آب "

از وقتي شير نميخوري ثانيه به ثانيه آب ميخوري نميدونم به خاطر نياز بدنت ِ يا به خاطر عادت !!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان الینا
19 فروردین 92 21:25
عزیزمی عشق خاله؛از چشم بذ ذور باشی پسرم خیلی شیرین زبونی دوستت دارم عزیزم


سلام عزيز دلم ، مرسي خاله جوني . ما هم خيلي دوستت داريم
خاله عاطفه
20 فروردین 92 9:36
عزیز خاله مرد شدنت مبارک و یه خسته نباشید هم به مهدیه و مهدی عزیزم.الهی خاله فدات بشه اون 2 روز اول که مامانی بهت شیر نداد خیلی عصبی و ناراحت بودی وقتی با اون حال شمارو دیدم منم بی اختیار گریه میکردم اما حالا خیلی خوشحالم عزیز دلم یه جایزه پیش خاله داری.نفسم خیلی دوستت دارم و جونم به تو بستس یادت باشه 2 روزه اصلا" با من حرف نمیزنی حتی با خواهش و تمنا قربون اون چشمات. بوووووووووووووووووووووووووووس

سلام عزيزم . مرسي خاله ، مرد شدن كه گريه نداره !! حالا يه خورده رفتار مهبد تغيير كرده كه كم كم درست ميشه شما نگران نباش . بوووووووووووووووووووس بووووووووووووووس و باي
الهه مامان یسنا
20 فروردین 92 23:31
مبارک باشه عزیزم چه کار خوبی کردی که اینروزا ایم مرحله رو پشت سر گذاشتین برای هردتون خوشحالم.جانم مهبد گلم که سریع راه حل پیدا میکنه واسه مشکلش... خیلی سخته این مرحله ولی اجتناب ناپذیره. از طرف من هزارتا بوسش کن.


مرسي الهه ي عزيزم كه هميشه همراهيم ميكني . ممنونم ازت كه هميشه مهر محبتت پايين ِپست هامون كوبيده ميشه و به يادگار ميمونه . دوستتون دارم و مي بوسمتون .
مامانیه سپهر
21 فروردین 92 9:54
از صمیم قلب به مهبد و مهدیه جونم تبریک میگم. میدونم مرحله خیلی خیلی سختیه و ای کاش سپهر هم بزرگتر بود تا توی خنکهای این فصل از شیر میگرفتمش. خودم هم خیلی تو فکرش هستم و از الان دارم با خودم دست و پنجه نرم میکنم. ولی همش میگم 6 ماه زودتر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی زوده. دلم واسش میسوزه. ولی عجیبه که انگار متوجه فکرم شده چون خیلی خیلی بیشتر از قبل تقاضای شیر میکنه.
مهدیه جونم تورو خدا تجربیاتت رو در اختیارم بزار. چون نمیدونم توی تابستون چطور این کار رو انجام بدم. بخصوص با گرمای وحشتناکی که اینجا داره.
به نظرت اول از شیر خودم بگیرمش و بعد از شیشه شیر ؟ یا همزمان باید اینها رو انجام داد؟
مرسی گلم.
بابت این مردانگی آقا مهبد هم یه بوس تپل و محکم ازش بگیر.

باز هم سلام به زهراي عزيز خودم . ممنونم از تبريك . ايشالله قسمت خودت بشه !!
زهرا جون ميگن بچه ها توي فصل گرم اسهال و استفراغ ميشن ، ايشالله كه سپهر اينطوري نشه ، وقتي بچه رو از شير ميگيري بايد مايعات زياد بهش بدي و تازه بايد شير جايگزين هم بخوره . به نظرم سينه خودت وشيشه رو همزمان ازش نگير . چون من الان نيمه شب و صبح زود با شيشه به مهبد شير ميدم . نميتونم كه نصفه شب بيدارش كنم و با ليوان بهش شير بدم ، بنابراين مجبورم فعلا شيشه رو ادامه بدم . حالا طفلكي ها خيلي كوچيكن كه بخوان شيشه هم نخورن . البته مهبد شيشه دوست نداره و تو بيداري اصلا ً شيشه نميخوره . به هر حال هر وقت تصميمت براي اينكار جدي شد حتما ً براي مشورت برو پيش دكتر سپهر ، قطعا ً كه راهنمايي هاي خوبي در اختيارت ميزاره . مانا باشي گلم .
مامان پارمیس
21 فروردین 92 18:40
مبارک باشه مهدیه جون. منم دو روز که توو این شرایطم. پارمیس علی رغم وابستگی زیاد، خیلی بی تابی نمیکنه اما من خیلی درد دارم و افسرده.


به به به مباركه . ايشالله كه به زودي درد هاتون به پايان برسه و همه ي مشكلات حل بشه و زندگي روي خوشش رو بهتون نشون بده .
شیما مامان درینا
22 فروردین 92 9:03
مهدیه عزیزم سلام از یه طرف دلم گرفت و از یه طرف دیگه خیلی خوشحال شدم که این مرحله رو پشت سر گذاشتی البته من این مرحله رو ندارم اما هر روز صبح که با گریه ازم جدا میشه انگار دارم زجر کش میشم . خدا رو شکر مهبد عزیزم بزرگ شده و واسه خودش مردی شده به هر حال این روزا میگذره امیدوارم همیشه شادی و سلامتی باشه


سلام شيما جونم . چقدر دلم واست تنگ شده بود . عزيززززززززززم هر صبح گريه ميكنه ؟ آخه من وقتي از مهبد جدا ميشم 90% مواقع خوابه و من گريشو نمي بينم . آره همه ي اينها ميگذره و ميره . ايشالله كه درينا هم به شرايطش عادت كنه و بپذيره . من توي كتاب خوندم كه مادر بايد در شرايطي كه حال بچه خوب و سر حاله با كودك صحبت كنه و بگه من بايد برم سر كار و زود بر ميگردم و به كودك اطمينان بده كه بر ميگرده اينطوري پذيرش براي كودك راحت تره ، و من اين موضوع رو امتحان كردم و واقعا موثره . دوستتون دارم و روي ماه درينا رو ببوس.
مامان الینا جونی
23 فروردین 92 11:26
سلام عزیزم خوبیییییییییی وایییییییی خدای من مبارکه به هر دو تون تبریک میگم الهی بگردم واقعا پروژه خیلی دشواریه منم دارم خودمو کم کم آماده میکنم و تصمیم دارم انشاا... هفته آینده استارت رو بزنم الینا هم خیلی وابسته شده امیدوارم بتونیم از پسش بر بیایم برامون دعا کن مهدیه جونمممممم


سلام عزيزم . ممنونم . الحمدلله بهونه گيري هاي مهبد هم خيلي كم شده . ايشالله كه شما هم سربلند و سرافراز از اين پروژه ي سخت بيرون بياي .
مامانیه سپهر
24 فروردین 92 11:34
دوباره سلام عزیزم. بابت دیشب شرمنده اگه دیروقت بود و مزاحم بودم. با حرفات تا حدودی آروم شدم. ولی کلی گریه کردم.
مسنجر من قطعه و باید کارشناس بیاد وصلش کنه.
مهدیه جان از کی میخوای مهبد رو بزاری مهد؟


سلام عزيزم . اين حرف رو نزن شما مراحمي . من هم با حرفهاي مدير اون مهد آروم شدم ولي احتمالاً اگه مشكلي پيش نياد همين هفته قال قضيه رو ميكنم .
mamanebaran
24 فروردین 92 12:23
مهديه عزيزم با خوندن اين پستت ، خيلي خيلي هم غمگين شدم هم خوشحال يه حسي يه حالي كه شايد نتونم برات توضيح بدم ، از طرفي خوشحالم به خاطر اينكه مهبد نازنينم انقدر منطقي و در عين حال به سختي با اين قضيه كنار اومده و از طرفي دلم ميسوزه به خاطر اينكه جدايي از ما تو ساعاتي از روز از يك طرف و نخوردن شير هم از طرفي خيلي غصه دارشون مي كنه ، نميدونم شايد اين تصور منه ، اما خيلي خوشحالمم كه اين مرحله رو به خوبي و سلامتي گذروندي ، تروخدا براي منم دعا كن كه بتونم باران رو از شير بگيرم يعني تصور اينكه بارانم غصه دارشه منو خيلي خيلي اذيت مي كنه ، اميدوارم بارانمم با اين قضيه بتونه كنار بياد


سلام فاطمه جون . خيلي ديدن غصه مهبد و همچنين بهونه گيري هاش برام سخت بود و خودم رو تا حد بسيار زيادي عصبي كرده بود ولي بالاخره با لطف خدا و با كمك بابا مهدي اين قضيه فيصله پيدا كرد . البته رفتار مهبد هم تا حد زيادي عوض شده كه حالا بايد رفتارهاي بدي كه پيدا كرده رو ازش دور كنيم . مثلا يادگرفته كه هر چيزي رو با اشگ و داد و فرياد بدست بياره !! راستي ديگه نزار باران زيادتر از 2 سال شير بخوره آخه من زياد پرس وجو كردم و گفتند كه همون قدر كه شير خوردن واسه بچه تا زير دو سال خوبه و واسه هوشش مفيده ؟؟، همونقدر هم اضافه تر از 2 سال خوردن واسش مضره !! ايشالله كه موفق باشي .
مامان پارمیس
24 فروردین 92 23:43
مهدیه ی عزیز از اینکه وقت گذاشتی و به ما سر زدی و باهام همدردی کردی بسیار ممنونم. خدا رو شکر الان بهترم اما پیشنهاد شما بسیار مفید بود. از آشنایی باهاتون بسیار خوشحالم و بهترینها رو برای شما آرزومندم.
مامان پارمیس
25 فروردین 92 12:01
مهدیه جون مرسی که وقت گذاشتی و به ما سر زدی و ممنون از همدردیت. خدا رو شکر خیلی بهترم و پیشنهادت خیلی خوب بود. از آشنایی باهاتون خیلی خوشحالم.


سلام عزيزم . خوشحالم كه بهتر شدي . من هم از داشتن دوستي مثل شما خيلي خوشحالم .
رضوان مامان رادین
29 فروردین 92 11:44
ای جونم با اون لبخندت


فدات خاله جوووون