يك روز بهاري در دل ِ طبيعت
دردونه ي من سلام ....
جمعه رو به عادت هر هفته ( البته هر موقع كه هوا خوبه !) از دست نميديم و ميزنيم به دل طبيعت تا روحي تازه كنيم و نفسي در هواي دل انگيز بهاري بكشيم و از همه مهمتر تو بتوني انرژيت رو تخليه كني ، البته هر روز بعد از ظهر براي تخليه انرژيت پارك مي بريمت ولي انگار جمعه يه مزه ي ديگه ميده بدون هيچ محدوديتي ميري و ماسه بازي و توپ بازي و تاب بازي و حتي گاهي مورچه بازي و ..... رو تجربه ميكني .
↓↓ ولي جمعه ي قبل يه فرقي داشت و تو كارهاي جديدي و رو تجربه كردي و كلي هم لذت بردي ↓↓
كلي با بيل و كلنگ و شن كش و فرقون و از همه بيشتر ماشين ِ خودت بازي كردي ، با بيلچه خاك ميريختي توي ماشينت و يه مسافتي ماشين رو هل ميدادي و هر جا دلت ميخواست خاليش ميكردي و كلي مسرور بودي از اينكه داري به بزرگترها كمك ميكني ....
عمو ميشه تو ماشين من ماسه بريزي ؟؟
ديگه كاميونم خيلي خاكي شده حالا بايد بشورمش و تميزش كنم !
واي خدا خيلي روز پر كاري بود حالا بايد برم و يه خورده استراحت كنم .......
واااااااااااااااي ، بابا جون ( بابا بهمن ) چه تابي برام درست كرده اينجا ...! بهتر از اين نميشه ميرم تاب بازي تا خستگيم دربياد ...
كلي بازي كردي و ديگه داشتي از خستگي وا ميرفتي و گرفتمت تو بغل و بوسيدمت و به خاطر خنكي هوا پيچيدمت توي پتو و گفتم حالا بيا ابر بازي ، برات توضيح دادم كه ابرها هر كدوم شبيه يه چيزن مثلا ً خرگوش ، يا جوجه و .... حالا بيا تو بگو اون ابره شبيه چيه ؟؟
- مهبد كمي فكر كرد با يه حالت ناز گفت : " پَمه !!!! "
و اون وقت من بودم و يه آغوش باز براي فشار دادن مهبد و يه عالمه بوس كه نثار لپش كردم . به تنها چيزي كه من فكر نكرده بودم پنبه بود ....
بعد هم با لالايي من از شدت خستگي توي بغلم خوابت برد .......
پسركم ، اميدوارم كه هميشه سرشار از انرژي باشي و لبهات هميشه خندوووووووووووون آخه تو اميد زندگيموني .....