شيطنت
سلام قند عسلي ِ مامان ، سلام گل پسري من ..... اينروزها شيطنت هات ديگه داره يه خورده خطرناك ميشه و بايد خيلي خيلي بيشتر مراقبت باشيم . ديشب مهمون داشتيم و من ميخواستم قبل از اومدنشون يه خورده خونه رو مرتب كنم و بابا مهدي براي خريد به بيرون از خونه رفته بود .....
خلاصه يه جارو برداشتم و رفتم توي راه پله و شما هم طبق معمول دنبالم دويدي ، هنوز به پله ي دوم نرسيده بودم كه در رو محكم بهم كوبيدي و از پشت با كليدي كه روش بود قفل كردي !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اينقدر اين كار رو سريع انجام دادي كه مغزم هنگ كرد و نتونست فرماني براي اينكه جلوت رو بگيرم صادر كنه ......اين اولين باري بود كه با كليد در رو قفل ميكردي ، هر چي بهت گفتم در رو باز كن تا مامان بياد فقط مي خنديدي و قهقهه ميزدي ..... و خيلي هم از كاري كه كرده بودي احساس رضايت داشتي . بعد كلي برات توضيح دادم كه الان مهمون ميخواد بياد خونمون و بايد من بيام تو و كارهام رو انجام بدم و .... بعد گفتي " ژورم ني مي رسه " !!! ديگه تلاش فايده اي نداشت . از تلفن همسايه طبقه بالا ( خاله مژگان ) با بابا مهدي تماس گرفتم و جريان رو براش گفتم و بابايي 3 سوته خودش رو رسوند .... البته باز هم هيچ فايده اي نداشت چون نه مي تونستي كليد رو در بياري و نه قفل رو باز كني ، تازه ديگه نه حرف ميزدي و نه مي خنديدي و توي خونه سكوت مطلق بود . هر چي صدات ميزدم جواب نميدادي . خيلي نگرانت بودم كه كار خطرناكي نكني كه بالاخره بابايي از سمت حياط وارد شد و شيشه بالكن رو شكست و اومد در رو باز كرد و اين قيافه ي تو خوشحال و شيطوون و پر از خنده هاي شيرين كودكي .....
يه كار خطرناك ديگه هم اينه كه ميري بالاي مبل و از روي دسته هاش خودت رو به اپُن آشپزخونه ميرسوني و پاهات رو از سمت آشپزخونه آويزوون ميكني و ميخواي بپري پايين !!!!!!
وقتي ميگم بازيگوشي و شيطوني و بلايي بدون چرا ميگم ...........................