مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

شيطنت

1392/2/18 15:14
نویسنده : مامان مهدیه
731 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قند عسلي ِ مامان ، سلام گل پسري من ..... اينروزها شيطنت هات ديگه داره يه خورده خطرناك ميشه و بايد خيلي خيلي بيشتر مراقبت باشيم . ديشب مهمون داشتيم و من ميخواستم قبل از اومدنشون يه خورده خونه رو مرتب كنم و بابا مهدي براي خريد به بيرون از خونه رفته بود .....

خلاصه يه جارو برداشتم و رفتم توي راه پله و شما هم طبق معمول دنبالم دويدي ، هنوز به پله ي دوم نرسيده بودم كه در رو محكم بهم كوبيدي و از پشت با كليدي كه روش بود قفل كردي !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اينقدر اين كار رو سريع انجام دادي كه مغزم هنگ كرد و نتونست فرماني براي اينكه جلوت رو بگيرم صادر كنه ......اين اولين باري بود كه با كليد در رو قفل ميكردي ، هر چي بهت گفتم در رو باز كن تا مامان بياد فقط مي خنديدي و قهقهه ميزدي .....قهقههنیشخند قهقههخندهقهقههو خيلي هم از كاري كه كرده بودي احساس رضايت داشتي . بعد كلي برات توضيح دادم كه الان مهمون ميخواد بياد خونمون و بايد من بيام تو و كارهام رو انجام بدم و .... بعد گفتي " ژورم ني مي رسه " !!! ديگه تلاش فايده اي نداشت . از تلفن همسايه طبقه بالا ( خاله مژگان ) با بابا مهدي تماس گرفتم و جريان رو براش گفتم و بابايي 3 سوته خودش رو رسوند .... البته باز هم هيچ فايده اي نداشت چون نه مي تونستي كليد رو در بياري و نه قفل رو باز كني ، تازه ديگه نه حرف ميزدي و نه مي خنديدي و توي خونه سكوت مطلق بود . هر چي صدات ميزدم جواب نميدادي . خيلي نگرانت بودم كه كار خطرناكي نكني كه بالاخره بابايي از سمت حياط وارد  شد و شيشه بالكن رو شكست و اومد در رو باز كرد و اين قيافه ي تو نیشخندنیشخندمژهچشمک خوشحال و شيطوون و پر از خنده هاي شيرين كودكي .....

يه كار خطرناك ديگه هم اينه كه ميري بالاي مبل و از روي دسته هاش خودت رو به اپُن آشپزخونه ميرسوني و پاهات رو از سمت آشپزخونه آويزوون ميكني و ميخواي بپري پايين !!!!!!

وقتي ميگم بازيگوشي و شيطوني و بلايي بدون چرا ميگم ...........................

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

♥ مامان آمیتیس ♥
18 اردیبهشت 92 15:52
قربونت برم من که انقدر شیطونی



من که خیلی میترسم بچه پشت در بسته بمونه.....



یه بار آمیتیس این کارو کرد خیلی ترسیده بودم و اعصابم خراب شد، بعد که درو باز کردکلی سرش داد زدم و دعواش کردم


♥ مامان آمیتیس ♥
18 اردیبهشت 92 15:53
قربونت برم من که انقدر شیطونی من که خیلی میترسم بچه پشت در بسته بمونه..... یه بار آمیتیس این کارو کرد خیلی ترسیده بودم و اعصابم خراب شد، بعد که درو باز کرد کلی سرش داد زدم و دعواش کردم
♥ مامان آمیتیس ♥
18 اردیبهشت 92 15:55
مهدیه جون روی ماه مهبد کوچولو رو از طرف من ببوس

فداش بشم


فداي تو شهره جونم . ممنونم از محبتت . آميتيس نازنازي رو ببووووووووووووووس
الهه مامان یسنا
18 اردیبهشت 92 16:26
وای خدای من چه باحال قربونش برم چقدر خندیدم ولی منم جای تو بودم سکته رو زده بودم قشنگ فکر کن مهمون بخواد بیاد خونه به هم ریخته ازون طرف بچه تو خونه تنها نمیدونی داره چیکار میکنه وای چی کشیدی مهدیه جون!!!!


آره به خدا . وقتي رفتم تو مثل يه موش كوچولو وايساده بود كنج ديوار و بعد كه من و باباش رو ديد قهقهه الكي ميزد . يعني ميخواست ما رو بخندونه كه دعواش نكنيم ....
الهه مامان یسنا
18 اردیبهشت 92 16:26
اولم؟



تو هميشه واسه من اولي هر چند نظرت اول نباشه عزيزم


مامان الینا
18 اردیبهشت 92 22:34

مامان الینا
18 اردیبهشت 92 22:35
تو چقدر نازو شیطونی عزیزم


مرسي خاله جونم .
خاله محیا
19 اردیبهشت 92 16:15
شیطونک من خیلی دوستت دارم. این روزها با شیرین کاریاتو بلبل زبونیات بدجور دلمو بردیااااا اما حیف که تو دوشم نداری!!!! ایشالا که همیشه سالم و پرانرژی باشی عزیزدلم.


سلام خاله جونم . چرا به خدا من خيلي دوست دارم ، اما يه خورده كه زياد سر به سرم بزاري من كلافه ميشم .
خاله سیما وکیان کوچولو
20 اردیبهشت 92 9:54
جانم از این گل پسر شیظون.خدا از هر چی خطر و بلاست حفظت کنه عزیزم.


مرسي خاله سيماي مهربونم . ايشالله كه خدا كيان رو برات نگه داره .
مامان الیناجونی
20 اردیبهشت 92 21:40
ای وایییییییییییی چه کاری کردی مامان رو پشت در گذاشتی واییییی خدا از این جور ماجراها خیلی میترسم باز خوبه به خیر گذشته از دست تو شیطون

آره الحمدلله به خير گذشت ، ولي نميدوني وروجك چه جوري حرص منو در مي آورد !!!
mahsa
21 اردیبهشت 92 2:08
che mehmonaye khobi dashtidddddd


بعله پس چي فكر كردي ؟؟؟
مامان روشا
21 اردیبهشت 92 14:09
ماشاالله به این گل پسر شیطون

خدا حفظش کنه

ممنون بهم سر دید باز هم منتظرتون هستم


مرسي عزيزم .
maman taranom
22 اردیبهشت 92 0:58
سلام مهدیه جان .وای که چقدر دلم براتون تنگ شده بود مخصوصا برای این وروجک شیطون بلا که میدونم الان حسابی خوردنی شده .خیلی خیلی خیلی می بوسمتون


به به به . ببين كي اومده . دل ما هم حسابي واستون تنگ شده بود . اينهمه مدت كجا بوديد ؟؟؟
الهه مامان یسنا
22 اردیبهشت 92 12:22
mamanebaran
22 اردیبهشت 92 14:13


مهدیه جونمممم باور کن من الان همین شکلیم که می بینی , خداشکر که انفاقی برای مهبدم نیفتاده , مطلبتو تند تند خوندم تا زود به آخر برسمو آخر سر یه نفس عمیق کشیدم ,
ای مهبد شیطون بلا , خاله ای مراقب خودت باش و کارای خطرناک نکن دیگه باشه عزیزم , خاله عاشقتههههه خوشگل من


سلام عزيز دلم . خوبي ؟ باران جونم چطوره ؟ چشم خاله اما اگه من شيطوني نكنم كي مامان مهديه رو حرص بده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ [نيشخند]