به يادِ كوچولويي هام
يادش به خير كوچولو كه بودم ماماني منو ميزاشت اين تو تا هم عضلات كمر و پاهام قوي بشه و بتونم واسه راه رفتن آمادگي پيدا كنم و هم يه جورايي مستقل بودن رو تجربه كنم ، خلاصه اون روزها ديگه گذشته و من الان خودم هر موقع دلم بخواد ميرم و روروئك رو از بغل كمدم در ميارم و كلي باهاش بازي ميكنم ، البته چون ميدونم بزرگ شدم و قدم ديگه بلند شده از بغل هاش مثل دامن دخترونه ميگيرمش بالا و بعد باهاش بدو بدو ميكنم !!!!! تازه آهنگ هاي روي صفحه اش رو هم تند تند مي نوازم و به ياد اون روزها واسه مامانم صداهايي بي معني در ميارم كه يعني من نميتونم حرف بزنم و انتظار دارم كه ماماني هم لحنش رو عوض كنه و بگه چي ميگي پسرم ؟؟ يه خندي بكن ...... و هزار تا قربون صدقه ي ديگه و اون موقع هست كه من لذت مي برم و لبريز از خنده و شادي ميشم .
پسر ِ بهاري ِ من ، عاشقانه دوستت دارم و از شوق ِ داشتنت روزي هزاران بار شكر گوي خداي مهربان هستم ......... خدايا خودت حافظ ِ اين گل ِ خوشبوي بهاري باش .