مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

زيركانه

1392/5/9 15:39
نویسنده : مامان مهدیه
678 بازدید
اشتراک گذاری

اين چند روزه چنان مسحور شكر پراني هات و نقل و نبات هايي كه از دهان ِ كوچولوت با چاشني ِ زيركي شدم كه ذهنم اصلا ً كار نميكرد چه جوري اين پست رو برات شروع كنم ، بنابراين با اجازه ي خاله الهه چند تا كلمه ي اول رو از ايشون وام گرفتم و ميخوام چند تا از خاطرات ِ با مزه ي اينروزها رو برات به ديوار اين خونه سنجاق كنم تا بدوني از چه زماني ياد گرفتي زيركانه و با هوشياري به خواسته هات برسي .....

ليوان به دست و با يه لحن ملتمسانه جلو اومدي و گفتي " ماآني يه ذره آب بريز زياد نريزي ها ميحوام آب بازي كنم " دليل انتخاب اين لحن اين بود كه منو فريب بدي كه اجازه ي آب بازي با يه ذره آب صادر بشه ، صد البته كه من با شناختي كه ازت دارم مطمئن بودم كه به يه ذره آب كه چه عرض كنم به يه لگن آب هم راضي نيستي اما واسه اينكه دل كوچيكت رو نشكسته باشم و دوباره يه محكي بزنم كه ببينم قانع بودنت تا چه حده  گفتم بيا دورت بگردم اينم يه ذره آب واسه آب بازي..... بلافاصله يه قابلمه ي كوچيك كه ديگه جزئي از اسباب بازي هاي تو شده و اكثرا ً باهاش بازي ميكني رو درخواست كردي و بي درنگ آب رو ريختي تو قابلمه با دستت همي بهش زدي و با همون ليوان دوباره پيشم برگشتي و گفتي : " ماآني يه ژره آب بده ژياد باشه " (ماماني يه ذره آب بده زياد باشه ) گفتم پسرم شما گفتي يه ذره آب حالا ميگي زياد باشه ؟؟!! سريع گفتي : " نه ژياد يه ژره ژياد " چون خيلي با مزه خواستي باز بهت دادم و قربان صدقه گويان هشدار دادم كه مواظب باش روي زمين نريزي چون ممكنه بخوري زمين ....

براي بار سوم هم همين درخواست تكرار شد و سومين بار به خاطر ريختن آب روي سراميك هاي جلوي آشپزخونه به زمين خوردي و همه ي قابلمه ي آبت روي زمين ريخت ، با غرور خاصي از جات بلند شدي گفتي : " اَكِ هي كي آب نيخته اينجا ؟؟ حدا همه ي غذام ريخت "  ( اَكه ، كي آب ريخته اينجا ؟ خدايا همه ي غذام ريخت )

البته نميدونم اين واژه ي اَك ِ هي واقعا ً يه واژه ي فارسيه و يا يه گويش ِ كه مخصوص اراكيهاست . هر چي كه هست اينروزها خيلي تكرارش ميكني .

قربونت برم كه داشتي با اون آب و ليوان و قابلمه غذا درست ميكردي و همش ريخت ، آب روشنيه و خونه ي ما هم كه هميشه منوره از اينهمه روشني .....


با يه ماژيك قرمز بزرگ مشغول كشيدن يه الگو بودم كه اومدي و درخواست كاغذ و خودكار كردي ، سريع براي اينكه زودتر كار خودم پيش بره و تو بهوونه نگيري يه كاغذ و چند تا مداد رنگي بهت دادم و گفتم عكس منو بكش . يه خورده ژست پيكاسو رو گرفتي و به من نگاه كردي و بعد هم چند تا خط روي كاغذت كشيدي و آهي كشيدي و گفتي " اينا به درد نميخوره تاشكي ماژيك داشتم " و بي درنگ ادامه دادي " يه دِقِه ماژيكتو ميدي" بعد بدون اينكه من بهت بدم از دست من كشيديش و گفتي " حودت با اينا بكش " تعجب

ساعت 23.30 هر شب نميدونم چه جوري يهويي دلت هوس باقالي ميكنه ، بدو بدو مشغول هر كاري باشي رهاش ميكني و در فريزر رو باز ميكني و ميگي " ماآني باآلي نداريم " اگه نه بشنوي كه گريه و داد و بيداد و اگه بگم چرا داريم الان واست درست ميكنم ميري و تا فردا شب همين موقع دوبار بي خيال ميشي نیشخند چند بار واست درست كردم اما چون ميگن باقالي يه سم داره كه مسموميت مياره مي ترسم زياد بهت بدم 

 راستي تعطيلات تابستاني ِ شركتمون از 17 مرداد شروع ميشه  تا 25 مرداد ، اما من و بابا مهدي تصميم گرفتيم از 12 مرداد به پيشواز اين تعطيلات دلچسب بريم و كلي خوش بگذرونيم . من واقعا ً به همچين تعطيلاتي احتياج دارم . يه برنامه ي سفر داريم ، پس دوست جوناي مهربون نگرانمون نشيد ، اميدوارم كه همتون خوش و خرم باشيد . دوستتون داريم و به خدا مي سپاريمتون .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

باباي مليسا
9 مرداد 92 16:07
با عرض سلام و آرزوي قبولي طاعات براي شما و همچنين تبريك به خاطر وبلاگ قشنگتون ، وبلاگ مليسا خانم با عكسهاي جديدش به روز شد . خوشحال مي شيم با تشريف فرمائيتون كلبه مجازي مليسا رو نورافشاني و با گذاشتن يك يادگاري ، مليسا رو مفتخر كنيد .


سلام طاعات شما هم مقبول درگاه حق . ممنونم از حضور و دعوتتون . چشم .
خاله مهسا
10 مرداد 92 0:06
ey jonn.ghorbone shirin zabonihat beram man.ishala k hamishe khush bashiiiii


اي جانننم به تو خاله مهساي هميشه همراه . ممنون از آرزوي قشنگت . انشالله كه شما هم مثل دو تا كبوتر عاشق هميشه شاد باشيد وهميشه درآسمون آبي ِ زندگي در حال ِ پرواز باشيد .
خاله عاطفه
10 مرداد 92 13:29
هزار ماشاا... به این شاه پسر.
الهی من دورت بگردم شیرین زبون خاله. کلی دلتنگت شدم وقتی این مطلبارو خوندم چشم سیاه من.
خدا براتون حفظش کنه که ماهم کلی با وجود این دو تا گل پسری حال میکنیم.خدایا شکرت



ممنون خاله ي مهربون .
خدا نكنه عزيزم . دل ِ ما هم واستون تنگ شده . انشالله خدا يه دونه از فرشته هاي چشم سياهش رو هم به تو ببخشه . بوووووووووووووووووس بوووووووووووووس .
خاله محیا
11 مرداد 92 18:06
ای جوووون.بخورم تورو با اون زبونت عشقم.این روزا خونمون پر شده از شیرین زبونیات و خنده رو هرروز بیشتر از قبل به لب ما میاره و کلی از اینکه تو پیشمونی کیفور میشیم.عزیزم امیدوارم خدا بهت تن سالم بده و همیشه اینقدر پر انرژی و شیرین باشی گلم. آقا مهبدی خیلی دوستت دارم. مهدیه جون امیدوارم تعطیلات خوبی پیش رو داشته باشید.


اي جانم به شما خاله محيا كه قراره بخشي از تعطيلاتمون رو با شما همسفر باشيم . ممنون كه هميشه همراهموني عزيزم .
مامان نیروانا
12 مرداد 92 8:38
قربون این زیرکانه هاش که حسابی دل آدم رو میبره درک میکنم حسابی که چه جوری بلدن به هدفشون برسن. ای جونم
مهدیه جونم. به سلامتی ایشالا. هر جا هستین توی دستای امن خدا باشین الهی و حسابی در کنار قندعسل بهتون خوش بگذره


فداي مهربونيات خاله فريباي عزيز . ممنونم عزيزم ، سلامت باشيد . انشالله كه همه توي دستاي امن خدا باشن . اميدوارم كه بقيه ي روزهاي طلايي تابستونتون هم بهتون طلايي بگذره و لبريز از شادي باشيد .
مامان یسنا
13 مرداد 92 15:34
جانمممممممممممممممممم. چقدر دلم تنگ شد براش با این شیرین زبونیهاش. راست میگی ماها همیشه خونمون روشن و منوره الان داشتم عکسهای روی دوربینم رو میدیدم دلم تنگ شد برات وقتی دیدمت. ایشالا یه برنامه بریزیم دوباره تا همو ببینیم البته بعد از سفرتون خوش بگذره حسابی بترکونید و جای ما رو خالی کنید


قربونت برم عزيزم . دل ما هم خيلي براتون تنگ شده، حتما ً بايد دوباره همديگرو ببينيم . مي بوسمتون .
mamanebaran
15 مرداد 92 9:44
الهیییییییییییییییییییییییییییییییییی
قربونت برم که انقدر حرف زدنات
بزرگونه شده ، قربونت برم که انقدر شیرین زبونی
الهی فدای " ماآني يه ژره آب بده ژياد باشه " گفتنت که کلی دلم برات ضعف کرد آخه فدات بشم که میگی " اينا به درد نميخوره تاشكي ماژيك داشتم "تاشکی که تو هم پیشم بود که حسابی ماچت میکردم تاشکی
عزیز دلم مسافرت بهتون خوش بگذره و سفرتون بی خطر باشه


ممنونم خاله ي مهربون و دوست داشتني ، تاشكي زودتر همديگرو مي ديديم . قربونت برم . ممنون از حضور سبزتون .
فاطمه مامان الیناجون
20 مرداد 92 6:07
سلاممممممممم به دوست عزیزم به مهبد گلم دلم واستون خیلی تنگ شده بود
قوربونه این عسل آقا بشم که این قدر با نمک و شیرین صحبت میکنه وای که چقدر از نحوه صحبت کردن این فرشته ها میخندم و شاد میشم ...
ببوسسسس عسلکم رو


سلااااااااااااام عزيزم ، دل ما هم خيلي خيلي خيلي واستون تنگ شده بود . خوشحالم كه شاد شدي .
خاله عاطفه
20 مرداد 92 10:18
سلام عشق من.کجااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایی بیایید دیگه دلم واستون یه ذره شده با اینکه میدونستم نیستید هرروز میامدم به خونه خاطراتتون و مطلبا وشیرین کاریهاتو میخوندم .من خیلی دل تنگتونم .من مهبد جودتی حودمو میحواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااامانشاا... هر جا هستید تنتون سالم باشه و بهتون خوش بگذره.عاشقتونم


سلام عزيززززززززززم شما خوبيد ؟؟ قربونت برم شما هميشه لطف داري . ما هم خيلي خيلي دوستت داريم . مي بوسمت گلم .
شبنم
20 مرداد 92 13:00
سلام دوستان عزیزم این سایت تازه راه اندازی شده تا بتونید از عکس های فرزند عزیزتون با هزینه ای کم کلیپ داشته باشید هر سئوالی دارید در این بخش مطرح کنید در اولین فرصت پاسخ داده می شه http://babyclip.persianblog.ir/ باتشکر
مامان الینا،آنیتا
23 مرداد 92 20:27
الههههههههههههههههههههههههههی بگردم


خدا نكنه عزيزم .
الهه مامان یسنا
24 مرداد 92 0:32
دیگه یواش یواش باید از این تعطیلات دلچسب برگشته باشین منتظرت هستیم با کلی پستهای قشنگ که از گل پسرمون میذاری دلم براتون تنگ شده زیاد


سلام خاله جونم . بعله ما برگشتيم و در اولين فرصت براتون پست ميزاريم . دلموون خيلي واستون تنگ شده . ببوس يسنام رو .
مامان روشا
26 مرداد 92 9:08
الهیییییییییییییییییی پسر ناز شیرین زبون ماشاالله خیلی بانمک و شیرینه دوسش دارم

ممنونم عزيزم . ما هم خيلي دوستون داريم
شیما مامان درینا
28 مرداد 92 16:00
من نمیدونم برای این پست نظر نذاشتم یا نظر گذاشتم خواننده تایید نکرده به هر حال که عاشق این وروجکم با همه زبر و زرنگیاش و شیرین زبونیاش پست جدید بعد از مسافرت چی شد دوستم دلم براتون تنگ شده


سلام شيما جونم . نه من نظري نداشتم كه تائيدش نكنم عزيزم . به هر حال ما هم عاشقتونيم . دل ما هم خيلي خيلي واستون تنگ شده . پست جديد با عنوان از تعطيلات برگشتيم آماده ي دريافت نظرات شماست . ببوس اون گل دختر نازنازي و دوست داشتنيت رو .