مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

از تعطيلات برگشتيم

1392/5/28 14:02
نویسنده : مامان مهدیه
1,185 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااام صد تا سلااااام به همه ي دوستاي مهربون و عزيزاني كه در نبودنمون هم بودن و بهمون سر زدن و چراغ اين خونه رو روشن نگه داشتن ،دلمون براي تك تكتون تنگ شده بود ، بالاخره تعطيلات تقريبا ً دو هفته اي ما به سر اومد و با كلي انرژي برگشتيم . روزهاي خيلي خيلي خوبي بود چون يه مسافرت دسته جمعي به شمال ايران داشتيم و خيلي بهمون خوش گذشت . جاي همتون خالي ..... از همه بهترش اين بود كه توي اين دو هفته دربست در خدمت آقا مهبد بودم از آب بازي تا قائم موشك و گرگم به هوا و عمو زنجير باف بگير تا قصه و شعر و رقص و كتابخواني و بسكتبال و ..... پايه ي ثابت بودم با اين پسرك پر انرژي و چقدر خودم انرژي گرفتم از اينهمه اشتياقي كه مهبد داشت . هر چي از اين دو هفته بگم كم گفتم .

و اما قصه ي مسافرتمون از صبح روز 13 مرداد شروع و تا آخر شب 20 مرداد به طول انجاميد . توي اين مدت هوا خيلي خيلي خوب بود ، نه گرم بود و نه شرجي ، يه نسيم خنك تمام بدنت رو نوازش ميداد و ميتونستي توي هواي پاك و مرطوب يه حال اساسي به ريه هايي كه مدت ها بود اكسيژن به خودش نديده بود ، بدي !!

مهبد توي اين سفر 4 تا همبازي داشت اگرچه از لحاظ سني همشون از مهبد بزرگتر و يا خيلي بزرگتر بودند ولي خيلي قشنگ همپاي مهبد باهاش بازي ميكردن و سرگرمش ميكردن ، با هم صحبتي با اونها ديگه مثل يه بلبل خوش سخن مي تونه كامل صحبت كنه و حتي واسمون تعريف كنه ، اينقدر با مزه صحبت ميكرد كه همه چند كلمه از صحبت هاي مهبد رو به عنوان تكيه كلام انتخاب كرده بودن و به هم ميگفتن و همه با هم ميخنديديم .

" آلوّ خوردي پسر ؟  " به همراه نيشگون بعدش كه از بچه ها ميگرفتي همه رو ميخندوند ، چون از يه طرف آلو تعارف ميكردي و تا طرف جواب نداده يه نيشگون جانانه ازش ميگرفتي ، گرچه نيشگون به يه عادت خيلي بد برات تبديل شده و واقعا ً درد داره اما تعارف كردن آلو و همزماني ِ اين حركتت باعث ميشد كه درد ِ نيشگونت به يه خنده تبديل بشه ، آلو رو هم با تشديد ادا ميكردي .              

تا يه مغازه ميديدي كه دلت ميخواست بري توش خريد ، ميگفتي : "  آآ ماجراني باژه ِِِِ ؟؟ " يه بار ديگه هم قبلا ً جريان آقا مهاجراني رو گفتم اما اين بار زيركانه ميخواستي بگي كه فلان سوپري بازه از اصطلاح آقا ماجراني بازه استفاده ميكردي و اين بود كه هر كس دلش چيزي ميخواست با اشاره به اون مغازه ميگفت " آآ ماجراني باژه ؟؟ "

خيلي با اشتياق و بدون ترس به استقبال دريا ميرفتي و با موجهاي خروشانش قهقهه سر ميدادي و بر ميگشتي ، ميگفتي 1،2،3 و مثلا ً شيرجه ميزدي توي آب ، اما در واقع شيرجه نبود بدو بدو مي پريدي وسط آب .... كلي كيف ميكردي و به زور بايد از دريا بر ميگشتيم ، توي جنگل هم اينقدر مي چرخيدي و سرت رو بالا نگه ميداشتي و به درختها نگاه ميكردي كه من هم واسه اينكه ببينم اينهمه اشتياق به چرخيدن توي جنگل واسه چيه ، مثل تو چرخيدم و تازه فهميدم كه چه كيفي داره بي پروا كودك بود و زير سايه ي درختان جنگلي چرخيد و به زمين افتاد .....

كلي اسب و گاو و مرغ و خروس و سگ رو ديدي و به اسب و گاو غذا دادي و خيلي خوشت اومده بود ، و به بابا مهدي درخواست خريد اسب دادي ....

ديگه جونم واست بگه كه كنار ساحل سوار جت اسكي و قايق و شاتل ميشدي و اينقدر جيغ ميزدي و شادي ميكردي كه هر كي ميديد فكر ميكرد واقعا ً وسط دريا داري بازي ميكني و اينهمه هيجان واسه مواجي دريا زير اين وسيله ها بود كه گاهي با يه موج بزرگ يه تكون ميخوردن ....

يه صدايي شبيه جيغ كوتاه از خودت در مياري مثلا ً داري سوت ميزني و اين رو موقعي كه همه جيغ و داد و دست ميزدن سريع انجام ميدادي كه از قافله عقب نمونده باشي .

يه تشكر جانانه از خاله محيا و عمو رضا كه توي اين سفر ويلا در اختيارمون گذاشتن ، يه تشكر جانانه از بابا بهمن كه توي دريا همش مواظبت بود و براي شنا به وسط آب مي بردت و براي تفريحات من و بابا مهدي هم مراقب تو بود كه ما بتونيم خوب از دريا و .... لذت ببريم .

خيلي دوست ندارم اين سفر رو جز به جز برات شرح بدم ، چون همه ي لحظه هاش شيرين بود و ممكنه كه از قلم بيفته ولي بقيه ي سفرنامه رو به روايت تصوير مي سپرم ،( البته همه ي عكس ها هم همراهم نيست يه چند تا عكس ميزارم تا پستمون مزين به عكس هات بشه و بقيه رو سر فرصت توي يه پست ديگه آپلود ميكنم) اميدوارم كه همه ي لحظه هات به شيريني عسل باشه ، و همه ي زندگيت به شيريني شهد ....

مهبد و كيانا در حال جت اسكي سواري - متل قو

كيانا محكم بشين ميخوام تند برم .....خنده البته به كيانا هم ميگفت" تيانا "

به به چه كيفي داره .....

غزل - كيميا - مهبد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان نیروانا
28 مرداد 92 16:11
به به سلااااام، رسیدنتون بخیر دریاییها ! ایشالا همیشه شاد باشین و پر از انرژی و هیجانو خوشحالم که حسابی بهتون خوش گذشته. ماهی کوچولوی نازم رو ببوس مهدیه جان. میبوسمت

سلام به روي ماهت . ممنونم از دعاهاي خوبي كه هميشه در حقمون ميكني . دوست عزيزم ايشالله كه فرشته كوچولوي شما هم زودتر از سفر برگرده و همه ي وجودت رو لبريز از شادي و شور بكنه . مي بوسمتون .
راستي اول شدي ها ...


خاله عاطفه
29 مرداد 92 10:49
سلاااااااااااااااام رسیدن بخیر خوشحالم که بهتون خوش گذشته.مهبد کوچولوی ما کلی برای خودش حال کرده ها الهی که من فدات بشم که ماشاا... اینقدر قشنگ تعریف میکنی.مهدیه جون کاش میشد یه پست صوتی گذاشت از صدای مهبد که تعریف میکنه مامان قهرمانش سوار بالن شده و باید طناب رو میتشیده،حداقل خودت برامون کامل تعریف کنامیدوارم همیشه دلتون دریایی باشه و شاد شاد باشید


سلام خاله عاطفه . جاي شما خيلي خالي بود عزيزم . ميگم اون قسمت پست صوتي متلكه ديگه نه ؟؟!!شما كه جريان پاراسل سواري منو به چند روايت مختلف شنيدي ديگه نقلش از زبون من چه فايده ؟؟ همين كه مهبد واست تعريف كرد قشنگ ترين روايت ممكن بود . مي بوسمت .
مامان الیناجونی
29 مرداد 92 13:13
سلامممم دوست عزیزم رسیدن بخیر معلومه خیلی خوش گذشته مخصوصا اگه به این وروجکا خوش گذشته باشه که دیگه خیلی خوش گذشته خوشی این فرشته ها مارو نیز به وجد میاره


سلام عزيزم . ممنونم . جاي شما خالي ، حسابي خوب بود و خوش گذشت . آره واقعا ً هيچ چيزي به اندازه ي شادي بچه ها ما رو خوشحال نميكنه . ببوس اليناي عزيز رو
mamanebaran
29 مرداد 92 13:23
عزیزمممممممممممممممممممممممم

رسیدن به خیر خوشگل خالهههه

هزار ماشاللله به تو که انقدر اقا شدی

هزار ماشاللللله به تو که واسه خودت

ماهییییییییییییییییییییییی شده عسلممممممممممممممممممممم

عاشقه شکل ماهتمممممممم

فدای اون جت اسکی سوار شدنت بزرگ مرد کوچکممممممممم

مهدیه جونمممم امیدوارم همیشه به سفر و گردش و جاهای خوشگل خوشگل و کنار هم لحظه های خوبی رو سپری کنید ؛ دلم براتووووون یه ذره شده بود

عکسای عسلمموووو بیشتر میزاشتی مامان خانوم ناز

سلااااااااااااام به خاله ي مهربون خودم يا به قول باران جون مامان خانومِ ِ ناز .... دلمون واستون خيلي تنگ شده بود ، واسه شما ، باران ، نوشته هاي قشنگت ، كامنت هاي پر انرژيت و پر از عشقت .خاله جون جاي شما خيلي خيلي خالي بود . دوستتون دارم . راستي از صداي گرم و پر انرژيت هم يه عالمه انرژي گرفتم عزيزم . مرسي كه هستي .


♥مامان آمیتیس♥
30 مرداد 92 18:38
همیشه به گردش و تفریح.....
ایشالا که بهتون خوش گذشته باشه


سلام شهره جون . ممنون عزيزم . جاي شما خيلي خالي بود .
♥مامان آمیتیس♥
30 مرداد 92 18:52
مهدیه جون بخدا خیلی منتظر بودم که خبرم کنید تا همدیگه رو ببینیم
منم اگه چیزی نگفتم، پیش خودم گفتم شاید راحت نباشین که خبرم نکردین....
بعدش فکر کردم حتما برنامه شمالتون کنسل شده....
سعادت نداشتیم ببینیمتون

سلام شهره جون . خوبي ؟ آميتيس گلم چطوره ؟ ني ني ِ تو راهمون خوبه ؟ نه عزيزم قسمت نبود كه همديگه رو ببينيم من همش به يادتون بودم اما گفتم شايد بخاطر كسالت و شرايط بارداريت راحت نباشي كه بياي . مگر نه كه خيلي خيلي دلم ميخواست آميتيس رو بگيرم توي بغلم بچلونم و ببوسمش . انشالله يه بار ديگه .
♥مامان آمیتیس♥
30 مرداد 92 18:56
ایشالا هرجا که هستین همیشه سلامت و خوش و خرم باشید


قربون شما خاله شهره ي مهربونم برم من !
الهه مامان یسنا
31 مرداد 92 10:04
به به رسیدن بخیر عزیزم. چه سفر خوبی وچه پسر گل تری دوستتون داریم و ایشالا همیشه همه تعطیلات به همین خوبی سپری بشه


سلام عزيزم . دلمون براتون خيلي خيلي تنگ شده . مرسي از حضور سبزت .
خاله محیا
1 شهریور 92 19:11
مهدیه جون وظیفست.جدا" که به ما خیلی خوش گذشت و واقعا" از همسفری با عزیزانی مثل شما لذت بردیم.جای اوناییم که قسمت نشد بامون بیان واقعا" خالی بود به خصوص آقا مهرزاد گل.


فداي شما خواهر دوست داشتني و مهربونم واقعا ً كه جاي همه خالي بود . مخصوصا مهرزاد خان گل !
شیما مامان درینا
3 شهریور 92 10:01
خدا رو شکر دوست خوبم که تعطیلات خوبی داشتین یه مقدار بیشتر اکسیژن ذخیره میکردین امیدوارم یه عالمه از این سفرای خوب داشته باشین و همیشه سلامت باشین عکسای مهبد عزیزم خیلی خوشگل شده یک کم بیشتر میذاشتی بعد از دو هفته چهار تا عکس کم نیست به نظرت ؟ شوخی میکنم میدونم همه عکسا رو نمیتونی بذاری دلم واسه خودتم تنگ شده خدا رو شکر که تو این سفر مهبد عزیزمون شیرینی جمعتون بوده

شيماي نازنينم از دل نگو كه شده واستون يه ذره . حسابي نفس كشيديم ، جاي شما خيلي خالي بود ، ايشالله كه قسمت بشه يه بار هم با ني ني وبلاگي ها بريم خوش بگذرونيم
ببوس دريناي بلا رو
مامان الینا،آنیتا
18 شهریور 92 14:01
من عاشق این پسرم



مرسي خاله جون . ما هم عاشقتونيم