سفرنامه تصويري
الان ديگه يه هفته ست كه از تعطيلات و استراحت و .... خبري نيست و روزهاي پر كار و پر مشغلمون شروع شده اما هنوزم دارم با شيريني ِ اون لحظه ها زندگي ميكنم و مرور خاطراتش همچنان انرژي دوباره اي بهم مي بخشه ، توي پست " از تعطيلات برگشتيم " قول داده بودم كه عكس هاي بيشتري برات به يادگار بزارم و اين هم مابقي عكس هات :
از راست به چپ : غزل - مهبد - كيانا
كلي شاتل سواري كردن ، البته كنار ساحل !
موج ها در حال قلقلك بدن ِ مهبد ، مهبد در حال ِ كيف كردن و خنديدن
مامان يه عكس ِ اوشِل بنداز .....
1-2-3 بخند پسرم ....
نه اينجوري بخند تا دندونات معلوم شه ......
ماآني نارنگي ميحواي ؟؟؟
اِ اِ اِ اينجام نارنگي هست ....
آقا گاوه غذا بخور تا تپل شي ....
اين هم يه دختر خانوم ناز كه مهبد كنار ساحل باهاش دوست شد و كلي پاهاش رو ماسه اي كرد !
اي واي چه جاي قشنگي .....!
مهبد ِ سوار كار ، كه يه خورده هم ترسيده و دوست داره زودتر پياده بشه .....
اين هم يه مامانِ كه دوست داشت بر فراز دريا و بين ابرها پرواز رو تجربه كنه ولي بدليل تجربه ي ناكافي يه داستاني درست كرد كه روايتش از زبون مهبد خيلي شنيدني و شيرينه ، البته بخاطر سقوط ، هنوزم دست و پاهام درد ميكنه .... ( اينم داستان مامان قهرمان )
اين عكس يادگاري هم توي راه رفتن انداختيم ، اينجا سياه بيشه بود و خيلي خنك بود ، اين عكس هم به پاس ِ تشكر از زحمت هاي بابا بهمن عزيز و مامان زري مهربون كه همه ي دنياي من هستن ، اينجا گذاشتم ....
اينم بابا مهدي عزيز و مهبد گل كه راستي راستي همه ي زندگي ِ من و همه ي آرزوهاي من توي وجودشون خلاصه ميشه ، عاشقشونم و زندگيم بدون حضورشون هيچ و پوچه ....
من عاشق ِ اين عكس هستم
در پناه خدا ......... باي باي