مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

نمك ِ زندگي ما - قسمت اول

1392/6/16 13:46
نویسنده : مامان مهدیه
679 بازدید
اشتراک گذاری

اين چند وقته اينقدر از شيريني و قند و نبات و عسل و .... همه چي گفتم كه يادم رفته بگم نمكدون ِ من كلي هم نمك ميريزه ، اينروزها هر روز يه تجربه ي جالب با هم داريم و كلي از دست كارهات به وجد ميايم ، اين شما و اين هم نمك ِ زندگي ما ....

 مهبد ميگه :

داغ نِمِه : قابلمه

كوچيكه : كلوچه

لبالي : لواشك

تندي : فلفل

بَعَل : بغل

دوبّين : دوربين

تَپ تاپ : لپ تاپ

قيچي : قيسي

سيفيد : تخمه كدو

ماشالله ، هزار ماشالله از همه چي سر در مياري ، همه كلمه اي ميتوني بگي ، بعضي ها رو كامل ياد گرفتي اما دلت نميخواد اصلاح شده اش رو بگي مثل ن ِ ن ِ نا كه ميشه نگار !

 شب ها برامون آواز امشب ميخوام مست بشم ، عاشق يكدست بشم رو سر ميده و كلي چهچهه ميزنه درست مثل يه بلبل خوش سخن ! بعدش هم " خانوم ببخشيد اين خيابون نفته " و بعد از اون هم  "رفته بودم هاليوود ، هوا چقدر عالي بود " و بعدش " آرومم تويي خانومم " خط اول همه ي اين ترانه ها رو مي چسبونه به هم و يه ترانه ي جديد با صداي خوشش تحويلمون ميده  !!!

 همچنان تشنه ي يادگيري هستش ولي در اين راه پر فراز و نشيب خيلي سر به سر من ميزاره ، كلمات رو جا به جا ميگه كه از واكنش من لذت ببره و بخنده و بلافاصله درستش رو ميگه !!! بچه جان مامان آزاري تا چه حد آخه ؟؟!

هر كسي بياد خونمون دعوتش ميكنه توي اتاقش ، چنانچه مهمونمون از اتاق بياد بيرون كل اتاق به پذيرايي انتقال پيدا ميكنه ، مي بينيد پسرم چه مهمون نوازه !!!مژه

  ماشين لباسشويي حكم اسباب بازي موزيكال رو داره كه به تازگي به جز روشن و خاموش كردن اون ، تند تند برنامه شستشو رو هم عوض ميكنه و از صداي بوق هنگ كردن ماشين بيچاره لذت ميبره !!!از خود راضی

 پسرك به عرقيجات خيلي علاقه منده ، عرق نعنا رو با شيشه سر ميكشه ميگه مامان تند بود !!! عرق دارچين رو با احتياط تست ميكنه و عرق كاسني هم براي شستشوي فرش ها استفاده ميشه !!!!

 از جلوي هر سوپري كه رد شيم درخواست خريد يه چيزي داره كه نهايتا ً ختم ميشه به آدامس و پسته و لواشك و آب معدني !

 براي غذا خوردن چشمشون به دست باباي محترم هستش ، اگه ايشون نون بخوره مهبد هم نون ميخواد ، نمك ، آب ، شروع غذا ، پايان غذا و .... همه و همه به پدر محترم خانواده مربوط ميشه و چنانچه ايشون بنا به دلايلي زود از كنار ميز غذا بلند شه ،  مهبد هم با گفتن" دست شما درد نكنه " پايان غذاشو اعلام ميكنه !!

حالا كه صحبت غذا شد يه خاطره ي جالب هم بگم كه اينجا براي پسرك يادگار بمونه :

پنج شنبه ها اغلب براي ناهار من و مهبد تنها هستيم و بابا مهدي سر كاره ! بنابراين ناهار براي خودم و مهبد درست ميكنم ، موقع ناهار سريع مي پرسه : غذاي بابا كو ؟ ميگم توي قابلمه گذاشتم سرد نشه ، تا توي قابلمه رو نبينه و مطمئن نشه كه بابا مهدي غذا داره ، غذا نميخوره !!! بعد هم كه قابلمه خالي مي بينه ميگه تو نخور واسه بابا مهدي ِ ......!!!! و من ناباورانه بهش نگاه ميكنم ولي اصلا ً گرسنگي من مهم نيست ، بابا مهدي مهمه !!!!!!!!!!!!!!!!!! خوشمزه

 و اين قصه ادامه دارد .................................

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

خاله مهسا
17 شهریور 92 1:07
ey joooon ba in shirin zabonihatttttttttttt.fadat she khaleeeeee


خدا نكنه عزيز ِ دلم . خبري ازتون نيست . كجاييد مهسا جون ؟؟
الهه مامان یسنا
17 شهریور 92 2:36
عزیززممممممممممممممم. کوچیکه من!!!!!!!! نمک دون چقدر تو اخه بامزه شدی.... ای خدا ما هم همین مشکل رو داشتیم یسنا هم هی نگاه میکرد به باباش و غذا میخورد وایییییی چقدر سخت بودخدا بهت صبر بده تو این قضیه


ممنون از همراهيت خاله ي مهربون و عزيز . دلمون تنگيده ما رو درياب .
بابامهدي
17 شهریور 92 12:47
پسر عزيز تر از جانم خيلي دوست دارم ، از اينكه هميشه به فكر من هستي مرسي ولي اينو بدون كه ماماني هميشه براي تو سنگ تموم ميزاره وبا اينكه كار بيرونو داره ولي هيچوقت براي تو كم نذاشته و نمي ذاره و كلا خودش رو وقف تو كرده پس قدر اين مادر مهربونو بدون و خيلي خيلي زياد دوستش داشته باش.

فدااااااااااااي تو مهدي ِ عزيزم . ممنونم كه با مهربوني ِ هر چه تمام تر توي اين چند وقته همراهم بودي و كمكم كردي . دستت رو به مهرباني مي فشارم .دوستت دارم و براي همه ي لحظه هايي كه با تو سپري ميكنم خدا رو شاكرم . بووووووووووووووووس .

مامان نیروانا
20 شهریور 92 15:15
نمکدونِ من! فکری هم برای عطش ما بکن آخه
عاشقتم خوشمزه


قربون شما خاله ی مهربون و عطشتون برم من . خیلی دوستتون داریم . ببوس نیروانام رو ...
مامان امیر حسین
24 شهریور 92 0:47
شیرین زبون چه مهربون هم هستمامانی امیرحسین هم به دادن غذا به من و باباش خیلی علاقه داره و گاهی مهربونیهاش جنبه ی زوری هم به خودش میگیرهمهبد کوشولو دوست داریم


آره خاله خيلي مهربونه هيچ خوراكي رو به تنهايي نميخوره حتي اگه يه آدامس هم باشه با اون دستاي كوچولو تيكه ميكنه و سهم هر كس رو جدا ميكنه . خاله جون دوستت داريم . ببوس اميرحسين رو .
mamanebaran
24 شهریور 92 15:12
فدای بزرگ مرد کوچلو با این ناز و ادای حرف زدنش ، خاله جون واجب شد یه بار باهات صحبت کنم تا کلی با هم اختلات کنیم فرشته شیرین زبونممم فدای اون داغ نمه گفتنت ، فدای اون تپ تاپ گفتنت ، قربون پسر رمانتیکمون بشم که میخواد مست بشه عاشقه یکدست بشه


خدا نكنه عزيزم . حتما ً . خاله اميدوارم كه به زودي زود بتونيم همديگه رو ببينيم و كلي اختلات حضوري هم بكنيم ! ميگم باران جونمو كلي ببوس .