بيب بيب
بيب بيب بيب بيب اين صداي بوق ماشين عروسه كه توي تابستون امسال توي خيابونها زياد شنيدي و در نهايت هر ماشين گل زده اي رو كه ميبيني بيب بيبت گل ميكنه .... توي شهريور ماه 2 تا جشن داشتيم كه يكيش عروسي دوست بابا مهدي ( عمو ميثم ) كه 8 شهريور ماه برگزار شد و اون يكي نامزدي مبينا يكي از اقوام ماماني بود كه همين ديشب بود ، اينقدر براي رفتن به عروسي سر تا پا شور ميشي كه من همش براي جووناي فاميل و ... دعا ميكنم زودتر عروس و دوماد شن تا تو بيشتر كيف كني . هر چند كه توي جشن عروسي عمو ميثم خوش اخلاق تر بودي و كلا ً سرحال تر بودي ' اما جشن نامزدي هم بد نبود بعد از يك بار قر دادن به اتفاق مامان و بابا ترجيح دادي كه من بغلت كنم و اگه تو بغل من بودي پايه رقصيدن هم بودي ، در نهايت خوابيدي و اجازه دادي تا نيمه هاي شب به پايكوبي و شادي توي اون جشن با صفا ادامه بديم . اين چند تا عكس هم يادگاري از همون شب 8 شهريور ِ .... !!!
با نگاه شيطونت به سفره ي عقد نزديك ميشدي و شمع ها رو فوت ميكردي و بعدش هم قهقهه زنان فرار ميكردي ، عكس هات هم به خاطر سرعت عمل بالايي كه داشتي يه خورده تار شده ....
اين هم لحظه ي فرارته .....
ايشالله دوماد شدن خودت پسرم .............. واي يه دفعه دلم قنج رفت
بعد از مراسم شام تا اركست شروع به نواختن كرد از من درخواست كردي تا برقصم و مدام ميگفتي مامان پاشو ، خودت هم همپاي من و بابا مهدي كلي بالا و پايين پريدي و قر دادي ..... هميشه شاد باشي عزيزم