مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

قصه تنهايي

1392/6/26 8:46
نویسنده : مامان مهدیه
1,318 بازدید
اشتراک گذاری

ديشب حدوداي ساعت 10 بود كه ديگه چشماي خوشگلت پر از خواب شده بود و به خاطر اينكه كل روز رو به آتيش سوزوندن با مهرزاد گذرونده بودي و اصلاً استراحت نكرده بودي يه خورده اي داشتي نق نق ميكردي ، بردمت رو تخت خوابوندمت و خودم هم كنارت دراز كشيدم و گفتم بيا واست قصه بگم تا خوابت ببره ..... همون موقع گفتي " قصه ي تنهايي بگو " من اصلا ً متوجه منظورت نشده بودم و داشتم از خودم قصه ي تنهايي سرهم ميكردم و ميگفتم كه يكباره داد زدي گفتي : " اين نه ، تَنايي "   انگار خواب بر اون زبون خوشگلت هم مسلط شده بود و نميتونستي منظورت رو خوب بفهموني و من هم كه انگار خواب بر كل مغزم حكمراني ميكرد چون اصلا ً هنگ كرده بودم و نميدونستم كدوم يكي از قصه ها رو ميخواي !!!!

بالاخره بعد از چند بار تكرار تنهايي و تنايي با شوق داد زدي " حنايي حنايي  " انگار از اين كشف بزرگِ اسم داستان ، دنيا رو بهت داده بودن . ريز ريز ميخنديدي و ذوق ميكردي ..... اين داستان رو خيلي خيلي دوست داري ، اسم كتاب قصه اش " يكي بس است " و ماجراي اون از اين قراره كه قلي يه پسر چاق و تنبله و طمع كاره كه همش ميخوابه و به مرغش حنايي آب و دونه هم نميده و حنايي مجبوره بره خونه ي ديگران خودش رو سير كنه ..... اتفاقاتي توي داستان ميفته كه قلي ادب ميشه و ديگه دست از تنبلي و طمعكاريش بر ميداره .....

خلاصه نميدونم كجاي قصه بوديم كه چشماي هر دوتامون گرم خواب شده بود كه يه صداي دلنشين به گوشم رسيد " ماماني شب بخير "  و خواب شبانه ي منو دلچسب و شيرين مثل يه رويا كرد ، عزيز دلم من به فداي اون زبونت كه خوشگل ترين كلمه ها رو در مناسب ترين جاها بيان ميكني و منو هر روز عاشق تر از قبل ميكني . برات شيرين ترين لحظات رو از درگاه خدا آرزو ميكنم كه همه ي زندگيمون رو شيرين كردي به طعم ِ عسل !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

الهه مامان یسنا
26 شهریور 92 10:27
آخی عزیزممممممممم. خوابهای خوش ببینی مهبد خوشگل من... دلم برات تنگ شده


مرسي الهه جونم . دل ما هم براتون خيلي تنگ شده .
خاله عاطفه
26 شهریور 92 10:58
من باید الان چکار کنم پسر شیرین زبونم کاش بودی میچلوندمت.منم خدارو شاکرم بخاطر این دو تا فرشته دوستتون دارم

قربونت برم خاله جون كه چند روز پيش مورد اصابت لطف كلامي مهبد واقع شدي[نيشخند]

خاله محیا
26 شهریور 92 14:45
الهههههههی فدای تو با اون زبونت.عزیز دلم منم برات شیرین ترین لحظات رو از درگاه خدا آرزو میکنم که همه زندگی مارو هم شیرین کردی عسلکِ خاله. خیلی دوستت دارم. بووووووووسسسس


فداي همه ي مهربونيات . ايشالله كه عروسيت واست جبران كنيم . خيلي دوستت داريم ....
مامان روشا
27 شهریور 92 14:13
خواب با طعم صدای پسرک گوارای وجودتان


ممنونم عزيزم .
مامان نیروانا
2 مهر 92 13:13
جووووووونم عزیزم
کاملاً حست ملموسه مهدیه جون. هزار تا ببوس گل پسری که الهی همه ی لحظه هاش بخیر باشه


مرسي فريباي نازنينم . مرسي از دعاي خيلي خوبت ! الهي كه همه ي لحظه هاي شما هم پر از شادي و خوشبختي باشه عزيزم .