مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

ستاره ي درخشان ِ من

1392/7/27 13:44
نویسنده : مامان مهدیه
1,400 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه اي كه گذشت ، مراسم عقد عمو مسعود بود ، عمو مسعود عزيز بالاخره نيمه ي گمشده اش رو پيدا كرد و توي روز عرفه ساعت 6/30 عصر خطبه ي عقدش جاري شد . برايش از صميم قلب آرزوي خوشبختي ميكنم .

از دو روز قبل كه لباس هات رو آماده كردم ، خيلي ذوق داشتي و هر موقع براي پرو تنت ميكردمشون كلي بالا و پاييت مي پريدي و ميرقصيدي ، براي اولين بار بود كه واست كت و شلوار دوختم و خيلي شيك هم از كار دراومد . تو مثل هميشه ، توي جمع ميدرخشيدي و با ورودت به محضر همه گفتن " دوماد كوچولو اومد " و كلي ذوقت رو كردن ، خيلي با مزه شده بودي و خيلي هم ذوق داشتي كه به قول خودت به عروسي عمو مسعود بري . اين عكس يادگاري پدر و پسري رو هم اينجا ميزارم تا بدوني چه تيپي زده بودي و با بابا مهدي ست كرده بودين ! به قول خودت اَي شيطوون ....چشمک

پدر و پسر خوشتيپ

ما اون شب يه جشن ديگه هم دعوت داشتيم ، جشن عروسي دختر ِ همكارم كه به دليل تداخل با مهموني عمو مسعود فقط 10 دقيقه اي توي هتلي كه عروسيشون برگزار ميشد حضور پيدا كرديم . اونجا هم همه دورت جمع شدن و تو خوشحال از جلب توجه همگان ، مثل يه شاهزاده اومدي و روي صندلي نشستي و مشغول خوردن ميوه شدي . براي حديث و همسرش هم آرزوي خوشبختي ميكنيم . بعد از تبريك گفتن مجبور بوديم كه اون جشن رو ترك كنيم و دوباره به اقوام پدريت بپيونديم كه همه براي شام خوردن رفته بودن رستوران . توي رستوران آتيشي سوزوندي كه نگو و نپرس ... دور تا دور ميزها ميدويدي و مازيار و كسري هم گاهي همراهيت ميكردن و آآآآآآآ ميگفتي اونم با صداي بلند ! از هر گوشه اي از رستوران ميشد صدات رو شنيد ....اينقدر دويدي و داد زدي كه هلاك شدي و توي خواب و بيدار چند تا قاشق شام خوردي و خوابت رفت و ديگه به بزم آخر شب نرسيدي .

كوچولوي ماه ِ من ، اميدوارم كه هميشه پر انرژي و شاد و مشتاق براي زندگي كردن باشي ، اون شب كه اشتياق و شاديت از توي چشماي شيطونت به چشم ميخورد ، هر چند كه به دليل دير آماده شدن شام يه خورده اي بد خلقي هم كردي و همش ميگفتي پس چرا پلو نميارن ، اما خوبي هات اينقدر زياد بود كه يه بار ديگه به داشتنت افتخار كردم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

خاله مهسا
27 مهر 92 22:59
ای بابا


چرا ناراحت مهسا جون ؟؟؟
خاله مهسا
27 مهر 92 22:59



چراااااا ؟؟؟؟؟
خاله مهسا
27 مهر 92 23:03
eyyyy khodaaaaaaaaa fadat besham man ke enghade mahiii to.chesh siyahe man.asheghe tip zadanetammmmm.ishala arose khudet eshghammmmm.kheili doseton darammmmm.kare mamanetam harf nadareeeee hamintor tipe pedaret mahbod joonam


اي جونم به اين خاله مهسا گل كه هميشه همراهمونه . ممنونم از تعريفت عزيزم . ايشالله ني ني دار شدن خودت .... بابا مهدي هم قدرداني ميكنه ار انرژي مثبتي كه دادي . بوووووووس عزيززززززززززززم .
خاله عاطفه
28 مهر 92 14:30
امیدوارم خوشبخت بشن.الهی دورت بگردم خوشتیپ انشاا... دومادیت عزیزم دست مامان هنرمندتم درد نکنه .حالا بریم سراغ خوشتیپی بابا مهدی ،بابا مهدی ترکوندی و البته مهدیه خانم گلا گلا که اون شب مثل بقیه شبها مثل ستاره ها میدرخشیدی.مهدیه خانوم یک دونه باشیییییییییییییییییی


ممنون عزيزم . قربونت برم خاله عاطفه . پارتي بازي كردي كلي ازم تعريف كردي ها . مي بوسمت .
الهه مامان یسنا
29 مهر 92 23:42
داماد کوچولوی من!!! چقدر ماه شدی عزیزمممممممممم. مثل همیشه میدرخشی


سلام عزيزم . ممنون از نگاه قشنگت . مي بوسمتون و دلم براتون خيليييييييييييي تنگ شده !!!!
mamanebaran
1 آبان 92 8:51
الهی من فدات شم دوماد کوچولوی ناز
فدای شکل ماهت عسلم ایشالله عروسی خودت نفســـــــــــــــــــی
به به چه پدر و پسر هماهنگی
مهدیه جونم این عکس فوق العادست


خدا نكنه عزيزم .... قربون شما خاله ي مهربون و پر انرژي . ممنون از همراهيت و نگاه قشنگت . دوستتون دارم . بوووووووووووووووووس
مامان آريانا
4 آبان 92 11:12
به به مهديه جون مبارك سمت جديدت .ايشالله دامادي مهبد عزيزم.


ممنونم عزيزم . اول متوجه نشدم چه سمتي رو ميگي )
قربونت برم ايشالله عروسي آريانا گلي . ببوسش ناناز خانوم رو .
خاله سیما و کیان جون
5 آبان 92 10:39
همیشه به عروسی.......ایشالا عروسی خودت شازده پسرررررررر
بوووووووس

مرسي خاله جوووووون . ايشالله عروسي آقا كيان . سيما يه لحظه به عروسيشون فكر كن ، ..... دلت قنج نميره ؟؟؟؟؟
الهه مامان یسنا
5 آبان 92 14:49
اومدم نظرت رو تأیید کنم حذف شد


سلام گريه نكن عزيزم . دوباره ميام پيشت . مي بوسمت .
مامان الینا جونی
6 آبان 92 19:16
سلاممم مهدیه جون باز میبینم رمززز دار کردی ؟؟؟