كوهنورد ِ كوچك
عزيز ِ دل ِ مادر
زمستان ِ امسالمون رو سفيده رو سفيده ، همين الان كه دارم واست مي نويسم يه برف خيلي زيبا در حال بارشه و از صبح حدوداي 6 يكسره داره ميباره !!! بعد از سالها خشكي سهم زمستون امسالمون اينه :
سفيد ِ سفيد ، سرد ِ سرد !!!
ديروز به همراه بابا مهدي و عمو مجيد و خاله سيما رفتيم كوهنوردي !!! از بعد از حدوداي 2 ماهگي كه تو رو باردار بودم ديگه كوه به معناي كوهنوردي نرفته بودم ، يادش به خير برنامه ي هر جمعه و تعطيليمون كوه بود و صبحانه ي نوك قله هر چند كه بارها به همراه تو كوه رفته بوديم و صد البته توي كوهپايه هاي اطراف و پاييني كوه كه بيشتر ماشين رو بوده و يا راه مستقيم و اين اولين تجربه ي كوهنوردي ِ تو بود كه به همت ِ بابا مهدي كه بيشتر بغلت گرفت ارتفاعي رو بالا رفتيم .
از اولين واكنش هات توي اولين تجربه ي كوهنورديت بگم كه اولش يه مسافتي رو با ذوق طي كردي و دست در دست ِ بابا جونت جلوتر از من گام برداشتي ، مسافت هايي كه قرار بود به همراه من و دست در دست ِ من طي كني قدم از قدم بر نميداشتي و مي ترسيدي !!!
اگر كسي هشدار ميداد " مواظب باش " كه ديگه تموم .... جنابعالي فكر مي فرمودي كه الان در موقعيت سقوطيم و گريه ميكردي ، شجاعت هم ارثيه آيا ؟؟؟؟
عكس زير هم وقتي قرار بود به زيبايي ثبت بشه ، بابا مهدي هشدار داد كه مواظب باش مهبد نيفته و تو ترسيدي و اينم شد نتيجه ي اونهمه ظرافت و دقت من !!!
دوست داشتني ترين موجود دنيا ، خيلي دوستت دارم و برايت خواستار بهترينها از درگاه خداي بزرگ هستم .