بيست تايي ِ من ، بيست
عزيز دردونه ي من بيست تايي شدي !!!
دندان هاي نوزدهم و بيستمت آرام و بيصدا جوونه زدن و دو تا مرواريد سفيد ديگه در سن دو سال و هفت ماه و 6 روزگي به جمع مرواريدهاي قبليت اضافه شد .
پسر بيست تايي من ، نمره ي مهرباني و اخلاقت هم بيست ِ بيست حالا ميگم چرا ....
يه عروسك داري كه دختره و خريد اون عروسك مربوط ميشه به روزهايي كه هنوز وجود نداشتي و وقتي كيش رفته بوديم همينجوري خريده بوديمش . و از وقتي سيسموني اتاقت رو چيده بودند اون عروسك خوشگل ميهمان طبقه ي بالاي دكور اسباب بازيهات بود و همونجوري يه گوشه نشسته بود ، آرام و بيصدا .... اما چند روزيه كه بهش علاقه مند شدي و اسمش رو گذاشتي " ناز " !!!
بهت ميگم بهتر نيست اسمش رو بزاريم گلناز ، سرو ناز و يا .... ميگي " نه ناز خوبتره " !!! الهي من قربون صفاي وجودت كه اينقدر قشنگ اسم واسه عروسك هات انتخاب ميكني .
بعد از كمي بازي جليقه ي تن عروسك رو درآوردي و كردي تن يكي ديگه از عروسك هات !!!
بهت گفتم پسرم نبايد لباسش رو از تنش در ميووردي ، ناز لباساشو دوست داره و ناراحت ميشه ...
بي درنگ جواب شنيدم كه " آخه ناز بزرگ شده لباساي من اندازشه ، اما اِستنَدر ( اسكندر ) كوچولو ِ دست و پا هم نداره ، لباساي من دست داره ، بعد استندر لباس نداره نميتونه با من و بابا مهدي ببياد توه (كوه) سردش ميشه !!!!!
گفتم يعني لباسِ ناز مالِ اسكندر و لباس ِ تو مال ناز ؟؟؟!!؟ پس خودت چي اونوقت سردت ميشه ؟
به شيريني دستت رو به نشونه ي يه عالمه باز كردي و با هيجان جواب دادي : من چَن تا دارم اِكيش مال ِ ناز ..... لباس ِناز ، دست نداره !! (چون جليقه بود ، آستين نداشت )
دورت بگردم قند عسل كه خيلي منطقي همه ي مشكلات دنياي عروسكيت رو حل و فصل كردي ، پس تا اينجا نمره ي دست و دلبازيت هم بيست !
نمره ي شيطنتت هم بيست ِ بيست !! شب ها از سر و كول من و بابا مهدي بالا ميري و عاشق شمشير بازي با ما شدي ، تو خونه ي ما كسي حق نداره يه لحظه آروم بشينه ، يا بايد گل كوچيك بازي كنيم و يا شمشير بازي .... بيچاره همسايه طبقه پايين ما
وقتي كه مشغول خرابكاري باشي خودت اعلام ميكني كه دارم گَنده كاري ميكنم نياي ها
به تازگي ها شاعر هم شدي و برام شعرهاي زيادي مي سرايي كه قالباً مصرع هاي مختلف از شعرهاي مختلفه كه تو اينجوري جورشون ميكني :
سلام سلام من مهبدم شادم تنبك ميزنم خبر دارم چه چيزي مامان نيوفته تو ديزي
مهديه دندون نداره قند تو قندون نداره هميشه داره شام مي پزه خودشه هي لوس ميكنه
يه پسر داره تميزه يه بچه ي عزيزه ، راه ميره 4 دست و پا ، آروم نداره يكجا
بابا مهدي تپله ، چاق ميشه چله ميشه بعد ميرم اونو ميخورم همه ي شام هاشم من ميخورم ( لحن صدا مثل گرگ )
صداي بره ، از توي دره ، روي سه پايه ، نشسته اي تو سايه ' مهديه مياي بريم حموم ، نع نميام نع نميام آخه من زياد كف ميريزم .... عزيزكم همه ي اين بيت ها رو آهنگين و پشت سر هم ميخوني ، البته هر دفعه يه چيزي سر هم ميكني و ميخوني اما اين آخرين ورژنشه كه موقع خوندنت خودكار دم دستم بود همشو نوشتم ، نمره ي ادبياتت هم بيست ، بيست تاييِ من !