مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

تعطيلات خرداد ماه

1393/3/18 8:42
نویسنده : مامان مهدیه
569 بازدید
اشتراک گذاری

از يكسال پيش ، يعني درست همون موقعي كه بابا از سفر پارسالش برگشته بود ، برنامه ريزي سفر دسته جمعي ِ دوستانه ي امسال رو هم كرده بودند و قرار شده بود به رسم هر ساله شون برَن به يه جاي خوش آب و هواي بكر !! خلاصه كه بابايي با دوستانش بار سفر بستن و دره ي نيگاه واقع در يكي از روستاهاي درود در استان لرستان رو براي اين روزهاشون انتخاب كردن و من و تو براي سه روز چهارشنبه ، پنج شنبه و جمعه تنها شديم .

اين همون جاي بكريه كه بابا مهدي با دوستانش رفته بوده . بابا مهدي ، هميشه زلال باشي مثل همين آب

اولش خيلي نگران بهوونه گيري هات و تنها شدنمون بودم ، آخه بابا جون و مامان زري و خاله الهام اينا هم همون روز رفتن سفر . اما هنوز ظهر نشده بود كه خاله مليحه سورپرايزمون كرد و گفت كه اومده اراك و براي عصر برنامه ريزي كرديم ، عصر كه تو خواب بودي اومد خونمون و منتظر شديم تا بيدار بشي و بريم بيرون ... رفتيم يه جايي بستني بخوريم ، وقتي نظرت رو پرسيدن كه چي ميخوري ؟ مثل يه مرد اومدي جلو و گفتي من خودم سفارش ميدم !!! جلوي كانتر مغازه ايستادي و گفتي : " آقا سلام ، لطفا ً يه بستني ِ ليواني بده " همه از دستت غش كردن از خنده خنده آخه اونجا بستني ليواني پاستوريزه نداشت .... يه خورده فكر كردي و گفتي پس بستني رنگي ِ توپي بريز تو كاسه واسم ...! ماماني دورت بگرده كه ديگه خودت بزرگ شدي و بهترين تصميم رو ميتوني بگيري ...بغلخلاصه بعد از اون هم به همراه خاله مليحه و عمو بهمن و مابقي همراهانشون رفتيم پارك مادر و كلي اونجا بازي كردي . يهويي هوا سر شد كه مجبور شديم واسه ساعت 9 برگرديم خونه . فردا ناهارش مهمون خونه ي مامان بزرگ بوديم و تا حدوداس ساعت 15 عصر پيششون مونديم و براي استراحت برگشتيم خونه . چشمت خورده بود به مامان بزرگ و بابا بزرگ ، كلي آتيش سوزوندي خسته . عصر هم ساعت 6 مهمون شده بوديم واسه رفتن به يه مزرعه ي زيبا ، البته زيباييش رو به چشم نديده بوديم و فقط وصفش رو شنيده بوديم . پيشنهادش از دايي داوود بود ( دايي بابا ) و شام مهمون خاله اكرم بوديم . خلاصه وقتي رسيديم و سر سبزي و تميزي و زيباييش رو ديدي اينقدر ذوق زده شده بودي كه با هيجان فقط مي دويدي .... نيكا و ايليا هم همبازي هات بودن كه كلي توي چمن هاش غلت خوردين و شاد بوديد . بهترين قسمت گردشمون توي اون روز براي شما كوچولوها بازديد از قسمت پرورش شتر مرغ ها ، گوسفند ، بزها ، گوساله ها ، مرغ و خروس ها و سگ هاي نگهبان اونجا بود . كلي ميخنديدي و " ميگفتي آخ جون باغ وحش !!! دايي پس ميموناش كجاس ؟ " و يكي ديگه از سرگرمي هات هم اين بود كه درخت توت رو تكون ميداديم و شيرين ترين و رسيده ترين توت هاش ميريخت و شما تند تند ميخوردينشون .... خلاصه ساعت 12 شب برگشتيم خونه و دومين روزمون هم اينگونه گذشت .

مهبد و ايليا

     

پسر فوتباليست من !    زيباترين گل بهاري ِ من

صبح روز سوم هم همراه خاله سيما و كيان بوديم ، آخه عمو مجيد و بابايي با هم رفته بودن و خاله سيما و كيان هم شرايط ما رو داشتن . خلاصه با هم رفتيم دوري زديم و بعد هم برديمتون قسمت اسباب بازيهاي فروشگاه حامي ، كلي با هم بازي كرديد و بعد از كمي خريد ، ناهار با هم رفتيم بيرون ...

 

عصر هم باز خاله مليحه اومد خونمون و زحمت كشيده بود و برات كادوي تولدت رو آورده بود . اين اولين كادوي تولد امسالت بود واسه همين خيلي هيجان زده شدي . عصر بود كه بابا مهدي بهمون زنگ زد و گفت داره بر ميگرده و ساعت حدوداي 8 شب بود كه رفتيم دنبالش .... كلي ذوق بابايي رو كردي و از همه ي اين روزها براش تعريف ميكردي ....

دلبركم توي اين چند روز كه با هم تنها شديم ، خيلي با دقت تر به قد و بالات نگاه كردم و هر بارش دلم ضعف ميرفت ، آخه ماشالله هزار ماشالله قدت بلند تر شده ، تكاملت رو از لحاظ نحوه ي رفتار و صحبت كردنت دارم حس ميكنم برگ گلم ، عاشقتم و فقط 4 قدم مونده به .... ( پست بعدي ) !!!جشن

پسندها (3)

نظرات (5)

مامان گلشن
18 خرداد 93 9:59
سلام آقا مهبد وب زیبایی داری و البته خودت که خیلی نازی من و دخترم تازه به دنیای مجازی اومدیم میخوای باهم دوست بشیم؟
مامان مهدیه
پاسخ
سلام به روي ماهتون . به دنياي مجازي خوش اومديد . صد البته كه با شما دوست ميشيم
الهه
18 خرداد 93 13:54
عزیزم امیدوارم تعطیلات حسابی بهت خوش گذشته باشه و حسابی خستگی از تن بدر برده باشین... دیشب هم که مهبد رو دیدم حس کردم بزرگ شده ماشالاه...دیگه چیزی نمونده تا تولدش... گیگه فکر کنم برنامه تولد مهد کنسل باشه هان؟ ما رو بی خبر نذاری
مامان مهدیه
پاسخ
ممنونم دوست مهربوم . جاي شما خالي بود . توي شهربازي عجب سورپرايزي بودها . كلي خوشحال شدم ديدمتون . آره خاله جون نزديك شديم به تولدش پس به نظر شما هم پسرم بزرگ شده ؟! خيلي اين روزها حس خوبي دارم الهه جونم . يه تولد خيلي مختصر توي مهد ميگيرم آخه بچم كلي واسه خودش برنامه ريزي كرده بود كه توي مدرسه جشن بگيره اما... تولد اصليش رو همون روز پنج شنبه ميگيرم شما در جشن اصلي دعوتيد . حتما ً باهات تماس ميگيرم .
مامان باران
18 خرداد 93 15:49
عزیز دلممممممممممممممممممم فدای این مرد کوچولو بشم من مهدیه جوووووووونم جای همسری خالی نباشه . فدای مهبد خوشگلم که دیگه کلی مرد خونه شده در نبود بابایی خداروشکر روزای خوبی رو سپری کردین دوستتتووووووووووووووووووووون دارم ( مهدیه جووووووونم میگم مردام مگه تنهایی باید برن مسافرت )
مامان مهدیه
پاسخ
خدا نكنه خاله فاطمه ، ممنونم عزيز دلمممممم . آره بابا كلي مرد خونه شده بود . جاتون خالي فاطمه ، خيلي دلم ميخواد زودتر ببينمت آخه فصل هلو رسيده و با ديدن هلوها كلي يادت ميكنم . آره ديگه مردا هم يه موقع هايي تنهايي ميرن مسافرت به شرطها و شروطها
مامان آریانا
19 خرداد 93 7:30
خوشحالم كه بهتون خوش گذشته.اصلا" همين كه با مهبد جون بودي يعني خوشي.هميشه شاد باشيد.براي خوب بودن پست بعدي برات آرزوي موفقيت مي كنم.
مامان مهدیه
پاسخ
مرسي معصومه جوون . آره واقعا ً كلي با مهبد خلوت كرديم و خوش گذرونديم . بوووووووووووووس واسه معصومه و آريانا جون
خاله عاطفه
19 خرداد 93 12:03
انشاا... همیشه با این بزرگ مرد کوچکمون شاد باشیدو پیشاپیش تولدت مبارک زندگی خاله. امیدوارم تنت همیشه سالم باشه و سایه مامان و بابای گلت بالا سرت باشه
مامان مهدیه
پاسخ
ممنونم خاله عاطفه ي عزيز . انشالله كه پولك صحيح و سالم رشد پيدا كنه و به سلامتي به دنيا بياد .