یه پسر شاد و پر انرژی و رقصش با موزیک Gangnam style
گل پسرم سلام .
قبل از هر چیزی میخوام بگم که خیلی خیلی خیلی قند و نبات شدی ! شیرین ِ شیرین ِ شیرین !! یه پسر بچه ی شاد و شیطون و بلا ...
با هر شوخی ای قهقهه سر میدی و خیلی با مزه بازی میکنی و ادای کارهای ما رو در میاری !
از رقصت برات بگم که با آهنگ Gangnam style کره ای خیلی با مزه و با انرژی میرقصی ـ وقتی این آهنگ پخش میشه بدو بدو میری جلوی تلویزیون و از من و بابا مهدی هم دعوت به عمل میاری تا در این رقص گروهی همراهیت کنیم و اگر از کسی کم کاری ببینی توی بالا و پایین پریدن سریع واکنش نشون میدی و برخورد قاطع میکنی تـــــــــــــــازه حرکت دست و پاهامون رو هم تو تعیین میکنی که کی و چگونه انجام بدیم.
هر چند که خاطره ی مهمونی رفتنمون دیگه بیات شده ولی چون بهت قول داده بودم که نقلش کنم یه توضیح مختصری برات میدم :
یه روز صبح خاله اشی ( مامانِ خاله ملیحه ) باهام تماس گرفت و بعد از خوش و بش و احوالپرسی گفت که قراره یه مهمونی به مناسبت 30 سالگی ملیحه برپا کنه و از ما هم دعوت کرد که بریم و توی این جشن همراهیشون کنیم . خلاصه چهارشنبه 28 دی ساعت 8 شب به سمت تهران حرکت کردیم و همه چیز همونطوری که می خواستیم پیش رفت به جز اینکه تا قم بهونه ی بابا رو میگرفتی و داد میزدی بابا مهـــــدی و بهت میگفتم بابا جلو نشسته که بهونه نگیری ولی تو صدات رو میبردی بالاتر تا بابا جون صدات رو بشنوه !! صبح پنج شنبه برای خرید رفتیم بهار و کلی توی مغازه ها پرسه زدیم و آنچه که لازم بود رو خریدیم . توی اون مدت همش دوست داشتی که توی کالسکه بشینی و طبق عادت تابستون جلوی کالسکه برات خوراکی بریزم و تو بخوری و کیف کنی و برای پرو لباس هم حاضر نبودی ثانیه ای پایین بیای.
برای مهمونی هم ساعت 9 شب رسیدیم و خاله ملیحه ی از همه جا بی خبر هم تا دقیقه ی آخر غر میزد و استرس داشت که چرا دیر رفتیم ولی وقتی در زدیم و در بروی ملیحه باز شد و نوای تولدت مبارک و جیغ و سوت و فشفشه و بادکنک و ... رو دید از هیجان چشماش دیدن داشت که شده بود اندازه ی پیاله !!!
شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت - فقط جای بابا مهدی خالی بود که به خاطر امتحانی که از طرف شرکت داشت با ما نیومد - البته که همون شبی که ما مهمونی بودیم بابا هم خونه ی خاله سیما مهمونی دعوت داشت و با جمع دوستان سرگرم و الحمدلله به اون هم خوش گذشته بود ....
جمعه ساعت 8 شب هم به سمت اراک حرکت کردیم . سفر کوتاهی بود ولی برای عوض شدن حال و هوامون موثر بود توی این مدت هم خیلی دلتنگ بابا مهدی شده بودی و همش سراغش رو میگرفتی و همش می خواستی که ببرمت پشت پنجره و میگفتی : ماشین - مهدی - کـــوش ؟؟؟ قربونت برم که دلت اندازه ی گنجشکه ولی اندازه ی دریا مهربونه ....
در آخر هم به خاطر تاخیر توی ثبت خاطرات شیرینت ازت عذر خواهی میکنم ......