موضوع انشا ء : تعطيلات خود را چگونه گذرانديد ؟
مهبد نازنینم یه سلام لطیف به لطافت بهار ، بهاری که با اومدنش دلامون رو بهاری کرده و کلی تحول رو برامون به ارمغان آورده ، به پاكي باران ، باراني كه اينروزها داره حسابي به سرمون ميباره .
توی این مدتی که نبودیم دلم واسه همه ي دوستاي مهربونمون تنگ شده بود ، دست پر اومديم با یه عالمه خاطره ،که فکر کنم توی یه پست نشه اونها رو گنجوند . 18 روز از با هم بودنمان بدون لحظه ای دوری و دلتنگی میگذره و من و تو و بابا مهدی لحظات ناب و سرشار از عشقی رو تا این لحظه پشت سر گذاشتیم . قبل از اینکه به تعطیلات 18 روزه بریم ، قرار بود یه پست داشته باشیم مربوط به عکسهای هفت سین و ... که متاسفانه به خاطر قطع بودن نت خونه به امروز موکول شد .
سفر ی هفت سین امسالمون با اينكه كوچولو و جمع و جور بود اما با کلی صفا انداخته شده بود و با عشق مزین شده بود به جز 7 سین معمول 7 تا سین دیگه هم داشت که اون 7 سین آرزوهامون بود : سلامت - سرزندگی - سعادت - سرور - سرمستی - سير و سفر - سود
تصاویری از سفره هفت سین خونه ی ما
به رسم همیشه قبل از لحظه ی تحویل سال به همراه مهبد عزیز و بابای مهربونش کنار سفره ی هفت سین نشستیم و دعا خوندیم و بعد از تحویل سال به هم عیدی دادیم و سال نو رو به بزرگترهامون تلفنی تبریک گفتیم .
بعد از گذشت ساعاتی به همراه بابا مهدي و مهبد واسه عرض ادب خونه ی بابا بهمن و سپس خونه ی بابا بزرگ ( باباي بابا مهدي ) رفتیم و اینجوری روز 30 اسفندمون به پایان رسید .
روزهای 1 فروردین تا 5 فروردین هم مشغول گشت و گذار و مهمانی بودیم . روز 4 فروردين هم تولد بابا بهمن بود و با برنامه ريزي كه با خاله ها كرده بوديم قرار شد شامي توسط سرآشپز ماهر ، بابا مهدي جون پخته بشه و طي يه مراسم سورپرايز بابا بهمن در شب تولدش سورپرايز بشه و الحق كه خيلي خوش گذشت و بابا بهمن هم خوشحال شد اين هم يه عكس يادگاري از همون شب
غروب روز 5 فروردين 2 تا مادر بزرگهام به همراه مامان زري و بابا بهمن اومدن خونمون ، تا آخر شب دور هم بوديم و كمكم كردند تا بار سفر ببنديم . آخه فردا صبحش ساعت 5 با عمه ها و ... سه راهي خمين قرار داشتيم و عازم شيراز بوديم ، راجع به سفر چيزي نمي نويسم چون دلم ميخواد يه پست جداگانه سفر نامه واست بنويسم .
توي ايام عيد خيلي با ادب و آقا بودي ، هر جا مي رفتيم ميگفتي "سَنام " (سلام ) تازه "عيدمبالَك" هم ميگفتي . الهي مامي قربونت بره كه هر كس بهت عيدي ميداد هم ميگفتي "مِسي" ( مرسي ) و بعد يه بوس واسش مي فرستادي .
ديگه جونم واست بگه كه يه مرحله بزرگتر و مستقل تر شدي ، شرح كامل اين قسمت رو هم توي يه پست مجزا واست مي نويسم ، چون اين استقلالي كه تو بهش رسيدي چيزي نيست كه بخوام با دو تا جمله شرحش بدم .
راستي از آتليه رفتنمون بگم كه روز 29 اسفند وقت آتليه داشتيم ، اما خانوم عكاس بد قولي كرد و نيومد و من وقتي تماس گرفتم واسه هماهنگي ساعت گفتند كه 5 فروردين به بعد بيايد ، خلاصه از اون به بعد هم كه ما نبوديم اين شد كه هنوزم موفق به آتليه رفتن نشديم ....
يه مطلب جالب ديگه هم اينكه وقتي ميخواستيم بريم بيرون هر لباسي كه من ميخواستم تنت كنم رو ميگفتي " اوشِلتره ؟؟ " يعني اين خوشگل تره ؟ الهي من به فدات كه اينقدر تو با مزه و شيرين زبون شدي و از حالا تو كار خوش تيپي و خوشگلي هستي !!
گل پسر نازنينم ، امروز اولين روز كاري من و بابا مهدي بود . ديشب موقع خواب همش مي پرسيدي " بابا مهدي ميره سر كار ؟ باهم ؟ سركار ؟ مهبدم بره سر كار" الهي من دورت بگردم كه بهت استرس وارد شده بود . توي اين روزها راجع به مهد كودك خيلي باهات صحبت كردم و تو از تعريف هايي كه برات كردم كلي استقبال كردي حالا تا ببينم وقتي ببرمت چه عكس العملي از خودت نشون بدي . امروز سر كار ، من و بابايي خيلي خيلي دلتنگتيم . شاه پسر دوستت داريم و آرزومند سالي پر از سلامتي و شادي و انرژي براي تو هستيم .