صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود ...
يكي بود يكي نبود ، غير از خدا هيچ كس نبود ، آخرين شب پاييزه و دختر ِ پاييزي ِ قصه ي ما ، موهاي سياهشو به درازاي امشب شونه كرده و صاف صاف مثل يه سفره پهنشون كرده روي زمين و همه ي ايرانيان رو به بهوونه ي يك دقيقه ، فقط يك دقيقه بيشتر با هم بودن دور هم جمع كرده تا جشن با شكوهي برپا كنن .... اسم دخترك ِ قصه ي ما يلداست !!!
حالا چرا يك دقيقه طولاني تر بودن ِ يلدا اينقدر اين شب رو متمايز كرده از همه ي شب هاي پاييزي بماند ! شايد يه جورايي قراره كه يه درس زندگي بگيريم و بدونيم يك دقيقه بيشتر باهم بودن و دور هم بودن چه ارزشي داره كه بخاطرش جشن برپا ميكنن !!
پسرم ، يلداست و به بهانه ي اين يك دقيقه بيشتر ، سراغي از حافظ ميگيريم و با خوندن فاتحه روحش رو شاد ميكنيم ، به بهانه ي اين يك دقيقه انار دانه ميكنيم و با عشق لبو و كدو و هندوانه و آجيل و ... آماده ميكينم براي سومين يلدايي كه قرار است با تو بگذرانيم ...همه جا سخن از شمردن جوجه هاست ، همه در تدارك و برنامه ريزي اند براي تداوم يك جشن ايراني ! پاييز سفرت به خير ، جاويد باد سنت نيكوي اين ديار ، زمستان خوش آمدي .
اميدوارم كه در آستانه ي طلوعي ديگر از فصل زندگي و در يك زمستانِ سفيد پوش ، انبوهي از بوسه هاي برف به زمين رو با چشمات ببيني و با دستاي كوچولوت گلوله هاي برفي رو لمس كني .
بـوی سفیــدی زمســتان مـی آید!
انگــآر زمیــن در تـدارک عـروســی ســـت
پیــوند زمیــن اســت با مــاه
و ایـن مهتـآب نُقــل بـر سـر زمیــن مــی پــآشد
پیــوندشــآن مبــآرک...!
بدرود پاييز زيبا كه با همه ي دلتنگي هايي كه به همراه داشتي ، اما چه زيبا به پايان رساندي قصه ات را ... قصه ي پاييز ما به سر رسيد ، كلاغه به خونشون رسيد* ...
* چون هوا سرده دلم نيومد بگم كلاغه به خونه اش نرسيد