به رنگ ِ خدا
يكي از بازي هاي اين روزهامون رنگ و وارنگه به چه رنگاي قشنگه ، هستش . هموني كه ما هم كلي از روزاي بچگيمون رو باهاش سرگرم بوديم .... بازي اينه كه شعر رو ميخوني و يه رنگ رو به عنوان عمو رنگه پيشنهاد ميكني و هر كسي زودتر اون رنگ رو پيدا كرد ، برنده بازي ميشه .....
از خونه مامان زري برميگشتيم و روي صندلي عقب مشغول همين بازي بودي و رنگها رو به ترتيب پيشنهاد ميكردي تا رسيديم به رنگ ِ خدا ........... نميدونم چرا اين رو گفتي ، اما هر علتي داشت نشون ميداد كه ذهنت مدتيه با اين سوالا درگير بوده كه حالا داري پشت سر هم مي پرسيشون !
مامان خدا چه رنگيه ؟ مامان خدا همه جا هست ؟ الان تو ماشين ما هم هست ؟ كجا نشسته ؟ تو ماشين كسرا اينا هم خدا هست ؟ خدا رو با مداد رنگي ، رنگ كنم معلوم ميشه ؟ خدا چكار ميكنه الان ؟ راستكيه كه خدا ما رو درست كرده ؟؟؟؟ و يه عالمه سوال پي در پي ...... خدايا خودت حافظ گل پسرم باش ، ميدونم كه يه جاي امن توي دلش داري كه هر روزش رو با نامت آغاز ميكنه و خدايا به اميد تو رو بهتر از هر چيزي ياد گرفته ....