حديث ِ دوست !
الان توي يه دنياي به اصطلاح مجازي هستيم كه موج ِ صميميت و صفا و مهرباني ِ دوستامون ما رو به اين پست كشونده ، يه دنياي با صفا و پر از دوست ، دوستايي كه هميشه و همه جا حضورشون برامون ارزشمند بوده و ما رو همه جوره همراهي كردن و از تجربياتشون ، راهنماييهاشون و .... بهره مندمون كردن ! ميگم همين دنياي با صفا تو رو كلي معروفت كرده ها ................. چند روز پيش كه به مطب دكتر عليمحمدي مراجعه كرده بوديم تا ببينم چرا تب ميكني و حالت سرما خوردگيت برطرف نميشه يه ني ني ِ ناز رو ديديم كه با توي بغل مامانش خيلي آروم نشسته و ماماني ِ مهربونش با لبخندش نظرمون رو جلب كرد و بعد سوال كرد : آقا مهبد ؟؟! بله اين آقا پسر ِ ناز ، آرمان جون بود كه به تازگي باهاش دوست شديم و دو روز قبل از اينكه ببينمشون مامان مهربونش اين كامنت رو واسم گذاشته بود :
« در زیر سایه پروردگار روزهایی شاد را برایتان آرزومندم.راستی همشهری هستیم ها.من هم پروزه مهدکودک دارم ولی امروز و فردا میکنم.دلم نمیاد . »
خدايا ممنونم كه يكبار ديگه طعم شيرين ِ ديدار دوستاني كه هيچ وقت نديديمشون را بهم چشوندي ...... اون لحظه ياد الهه جون افتادم و يه عالمه دوست ديگه كه يا فقط عكس هاشون رو ديدم و برخي ها رو كه اصلا ً نديدم ولي عجيب بهشون دل بسته ام و دوستشون دارم . و دلم ميخواست اين پست رو به افتخار همه ي دوستاي مهربوني كه الان دور و برمون هستن با يه عالمه عكس زيبا تكميل كنم ، عكس هايي از دوستان وبلاگي ِ مهبد .....اما نميدونم چرا شانس با من يار نبود و 3 بار اين پست زمانبر رو تكميل كردم و هر 3 بار وقتي به ذخيره مطلب ميرسيدم ، سايت هنگ ميكرد !!! بالاخره نشد كه نشد كه عكس زيباي دوستان وبلاگيمون رو اينجا داشته باشم . به ناچار واسه اينكه اين پست بيات نشه بدون عكس به ثبت اين خاطره ي زيبا رضايت دادم .