سي و دو ماه عاشقي
بهمن ماه هم شروع شده و پسرك كوچولوي من سي و دومين ماه زندگيش رو سپري ميكنه ، الحق كه سي و دومين ماه پسرك پر از تجربه هاي شيريني ِ كه هيچكدومشون رو با هيچ چيز توي اين دنيا عوض نخواهم كرد ، سي و دومين ماهش از اين نظر جالبه كه به قدرت جسمانيش پي برده و حالاست كه ميخواد زور و بازوش رو به رخم بكشه ، ميخواد بهم نشون بده كه چه توانايي هايي داره ، ميخواد بهم ثابت كنه كه يه مَرد ه و صداش رو مثل غرش يه شير ته گلوش ميندازه كه ثابت كنه از همه زورش بيشتره !
سي و دومين ماهش ، همون ماهي ِ كه توش 2 تا شعر جديد و يك سوره از قرآن رو ياد گرفته بخوونه و بدونِ هيچ خجالتي با فرياد شروع به خواندن ميكنه . سي و دومين ماهش همون ماهيه كه با آرامش بهم ميگه مامان كاپشن قرمز بپوش ، خوشِل تره ! سي و دومين ماهش همون ماهيه كه چشماش فقط دنبال اينه كه ببينه باباييش كم و كسري نداشته باشه ، بابام شام خورده ؟ بابام تُجاست ؟ بابام نئومده از سر كار ؟ بابام با چي ميره سر كار ؟ واسه بابام آب بيار !
سي و دومين ماهش هموني ِ كه براي عيدش تدارك ديدم كه چي بپوشه اما اشك ميريزه و ميگه اينا واسه مهمونيه واسه عيدم دوباره بخر ..... همون ماهي كه مفهوم دوست بودن و دوست داشتن رو خيلي خيلي بهتر از قبل درك ميكنه و برام از دوست داشتن ِ آرميتا ، اميرعلي ، يسنا ، آرشيدا ، اهورا و كه و كه ... ميگه ! همون ماهي ِ كه مثل هميشه شكر گويي از خالق به خاطر همه ي نعمت هايش ورد ِ زبانم هست و به قول سعدي شيراز اگر به اندازه ي همه ي دم و بازدم هاي زندگيم هم خدا رو شكر كنم كم است و حق مطلب را ادا نكرده ام !!!!
سي و دومين ماهگيش همون ماهي ِ كه كمكم ميكنه ريخت و پاش هاي خونه رو جمع كنيم و پذيراي مهمونهاي ِ عزيزي باشيم كه مهبد بهشون ميگه عمه و خاله .... فقط در همين صورت هست كه به من كمك خواهد كرد !
سي و دومين ماه از زندگيش مصادف شده با دوستي با مرغي كه فقط يه پا داره و پايي كه فقط توي يه كفش ميره !!!
سي و دومين ماه ، همون ماهي ِ كه يه عالمه كلمه ريز و درشت رو ياد گرفته و ميگه و منتظر واكنش من ميمونه كه بخندم و يا عصباني بشم ...همون ماهي كه عصر هنگام موقع برگشت به خانه هزار سفارش ريز و درشت ميدهد و كلي باج ميخواهد تا حاضر شود به خانه برگردد ... همون ماهي كه تصميم ميگيرد براي ميان وعده چه بخورد و چه نخورد و با اقتدار ميگويد :" من ديده لقمه نيميخوام ،برام تغذيه بزار " و كيك و بيسكوييت را هم به عنوان تغذيه قبول ندارد !
همون ماهي تمام و كمال از همه ي صحبت هاي من و بابا مهدي سر در مياره و بخوبي ميتونه حرفهامون رو ادامه بده و در تصميم گيري هامون دخالت كنه ....
شاه ِ من ، ماه ِ من عنواني ِ كه براي صدا زدنت ازش استفاده ميكنيم ، قبل تر ها نامت آقاي ِ آقايان بود ، حالا ميري به همون عروسكه كه اسمش اسكندر بود فخر ميفروشي كه " اين ماشين رو خاله محيا برام خريده چون من آقاي آقايانم ، پسر ِ خوبم ، شاه و ماهم واسه تو كه نميخره !!! "
شاه ِ من ، ماه ِ من سي و دو ماهگيت مبارك !
امروز به مناسبت 22 بهمن ماه شركتمون جشن برگزار كرده كه همه همكاران با خانواده هاشون تشريف ميارن و از اونجا كه خانواده ي من و يكي از همكارانم مشتركه ، با همكارم دو تايي ميريم سراغ مهبد و عصر براي شركت در جشن آماده ميشيم ، عكس ها و آنچه بر ما خواهد گذشت رو در بعدا ً اضافه خواهم كرد !
ادامه مطلب تفاوت بين پير شدن و بالغ شدن هست ، صرفا ً قابل توجه خودم !!!
بعدا ً نوشت :
ساعت 13 زنگ تعطيلي شركت به صدا دراومد و با كلي ذوق از اينكه ساعت پايان كارمون از 16.30 به 13 كاهش پيدا كرده بود با بابا مهدي رفتيم دنبال مهبد و مهرزاد ... قرار بود كه مهرزاد هم توي اين جشن همراهيمون كنه ، مهبد قبل از راهي شدن خيلي بهوونه گرفت و همش فكر ميكردم چون ساعت خوابش رسيده حتما ً خيلي اذيتمون ميكنه ، اما بر عكس وقتي به مكان برگزاري جشن رسيديم كلي آبروداري كرد و هم به خودش خوش گذشت و هم به ما .... جشن امسال خيلي بهتر از سالهاي قبل بود و گروه عمو سامان واسه ي بچه ها برنامه هاي شاد و آهنگين داشت كه از همه ي قسمت ها بيشتر مورد توجه مهبد قرار گرفت .
مهبد كلي هم شيطنت كرد و از انتهاي سالن بين صندلي ها بدو بدو ميرفت به اول سالن و كلي غش غش مي خنديد .... از اينكه داشت بهش خيلي خوش ميگذشت خوشحال بودم ، همش هم ميگفت من ميخوام برم بالا شعر بخوونم !
توي اون جشن هم يه كادوي كوچيك به مهبد دادن كه شامل تخته وايت برد و كتاب رنگ آميزي و مداد رنگي و ... بود و مهبد از داشتنشون كلي خوشحال شد .
به یاد داشته باش که عشق را نباید جایی گرفتار کرد و به مخمصه انداخت
تو نباید به هیچ یک از پلههای این نردبان دل ببندی
به نردبان دل ببند، اما به پلههای آن، هرگز
در غیر این صورت، متوقف خواهی شد و به محض آنکه متوقف شوی
از رشد باز میمانی
آنگاه زمان میگذرد، اما تو درجا میزنی
بزرگ شدن و پیرتر شدن به معنای بالغ شدن نیست
پیر شدن، ساده و آسان است؛
هیچ فکر و برنامهای برای آن نیاز نیست
درختان پیر میشوند، سنگها پیر و فرسوده میشوند، حیوانات پیر میشوند و انسان نیز
اما بالغ شدن، پدیدهای کاملا متفاوت است؛
فقط تعداد کمی از آدمها بالغ میشوند
تفاوت در چیست؟
تفاوت در این است: اگر به جایی بچسبی، آنگاه پیر میشوی، اما در اعماق ِ وجودت نابالغ میمانی
میانگین ِ سن ِ ذهنی انسان بیش از دوازده سال نیست و این شرمآور است؛
انسانی با هشتاد سال سن، مغز یک فرد دوازده ساله را داشته باشد
این نشان میدهد که رشد ذهنی اغلب آدمها در همان دوازده سالگی متوقف میماند
او باید در همان سنین به پلهای از پلههای این نردبان چسبیده باشد
او هنوز نظرگاه دورهی ِ دوازده سالگیاش را دارد
اغلب ِ قریب به اتفاق آدمها با همان منظر و دیدگاه دورهی ِ کودکیشان به زندگی نگاه میکنند
چشمان آنها هنوز به دنبال اسباببازیهاست
میخواهند این را داشته باشند، میخواهند آن را داشته باشند
آنها فقط اسباببازیهای بزرگتری را انتخاب کردهاند
اما اسباببازی همان اسباببازی است
آنها هنوز دلبستهی ِ زندگی ِ پیش از بلوغاند
آنها هنوز به داشتن فکر میکنند، نه بودن
کتاب ِ زندگی را به رقص آور
مسیحا برزگر
اميدوارم كه فكرم اشتباه باشه و من بالغ شده باشم ، نه پير !!!چون من براي زندگيم برنامه ريزي كردم و سعي كردم از وقتم نهايت استفاده رو ببرم..... خدايا مدد ....