هفته ی گذشته
توی هفته ی گذشته به یه سرما خوردگی مبتلا شدی که دو شب تب به همراه داشت و الحمدلله با خوردن یکسری دارو به زودی برطرف شد . توی همون روزهای داغی و سرماخوردگی که خیلی از صبحش کسل بودی و بهوونه گرفته بودی - یه برنامه چیدیم به همراه خاله سیما - عمو مجید و کیان کوچولو رفتیم شهربازی طوفان .
مدتی بود که همش با ناراحتی میگفتی : "من وقتی کوچولو بودم شما منو میبردید پارک و شهربازی . اما حالا که دیده (ديگه) بزرگ شدم نمیریم !! "و توضیح این که الان هوا سرده و توی سرما نمیشه بری شهربازی برات توجیه مناسبی نبود چون قبول نمیکردی و من و بابا مهدی هم همش دنبال یه فرصت مناسب بودیم که بتونیم این خواسته ی کوچیکت رو بر آورده کنیم که خوشبختانه جمعه قبل عملی شد . وقتي رفتيم اونجا محوطه ي بازي و بعد هم شام خوشمزه و از همه مهمتر گروه خوب موسيقي سرحالت كرد و ديگه خبري از بي حالي نبود و از اين بابت من و بابا مهدي خيلي خوشحال بوديم و كلي 6 نفري خوش گذرونديم ....
در طي هفته هم 3 روز اول رو مهدكودك نرفتي و مثل هميشه مهمون مامان زري و بابا بهمن بودي و استراحت كردي . سه شنبه هم كه تعطيل بود و در كنار هم روز خيلي خوبي رو گذرونديم و كلي با هم بازي كرديم . عصر هم مامان بزرگ و بابا بزرگ و عمو ايمان و عمو احسان اومدن خونمون و تا آخر شب دور هم بوديم .
ديگه جونم واست بگه كه مدتيه كه موهات بلند شده بود و حسابي افشون .... نه اجازه ميدادي كه واست بالا بزنمشون و نه حاضر بودي كه كوتاهشون كني . چند باري به اتفاق بابا مهدي رفته بوديم آرايشگاه تا زلف هاي افشونت رو كمي صفا بديم اما گريه و داد و فريادت دل سنگ رو هم آب ميكرد و پشيمون از تصميممون برميگشتيم خونه .... اما پنج شنبه ظهر ازت خواستم كه بريم همون آرايشگاه كودكانه اي كه بارها رفتيم و بخاطر فضاي خوبش و تاب و سرسره و بادكنكي كه به بچه ها ميده ، راضي شدي البته قبلش ازت چندتايي عكس گرفتم كه عكس موهاي قشنگت يادگاري بمونه ، بابا بهمن هم اصلا دوست نداشت موهات رو كوتاه كنم و همش ميگفت بزار موهاش بلند بشه ، اما عدم همكاري شما در نگهداري از زلفهاي پريشون باعث شد كه در تصميمم مصمم بشم .
بر گيسويت اي جان كمتر زن شانه .... چون در چين و شكنش دارد دل ِ من كاشانه چون در چين و شكنش دارد دل ِ من كاشانه
بگشا ز مویت گره ی چند ای مه
تا بگشایی گرهی شاید ز دل دیوانه
دل در مویت دارد خانه
مجروح گردد چو زنی هر دم شانه
اي واي يه دفعه دلم اسير اون موهاي خوشگلت شد يادم رفت دارم پست مي نويسم
و اما آقا مهبد در صبح جمعه آماده شده كه به همراه آقاي پدر بره پارك و از هواي دل انگيز لذت ببره و خوش بگذرونه ..... البته با چهره اي متفاوت
و در آخر :
چه دعايي كنمت بهتر از اين كه خدا پنجره ي باز اتاقت باشد