در سايه ي ايزد تبارك عيد همه ي شما مبارك
سلام و صد سلام به بهار ، به پسر بهاري ، به همه ي دوستاي گلي كه همشون دلشون به زلالي آسمون و به لطافت بهاره !
خب بدون مقدمه ميريم سراغ ِ شرح ِ روزهاي بهاريمون :
به دليل مشغله ي زياد و اينكه تا روز 28 هنوز نتونسته بودم به اوضاع خونه و كار و ... سر و سامون بدم هفت سين هم نچيده بوديم و روز 29 ازت خواستم كه تو چيدن هفت سين كمكم كني و تو هم با يه شوق وصف ناپذيري با قلمو و آبرنگ برام يه تخم مرغ خيلي خوشگل رنگ آميزي كردي و تو پر كردن جام هاي كوچيكي كه براي هفت سين خريده بوديمشون بهم كمك كردي . هر قسمت از هفت سينمون كه آماده ميشد يه دور دور خودت ميچرخيدي و بالا و پايين مي پريدي و ميگفتي " گاگنام سايل " ( آهنگ كره اي به زبون خودت ). بالاخره ساعت 20 و 27 دقیقه و 7 ثانیه روز پنج شنبه 29 اسفند 1392 هجری شمسی سال 92 رو تحويل داديم و به اميد خدا با يك دنيا اميد و آرزوهاي جديد ، سال 1393 رو تحويل گرفتيم .
از روز يكم فروردين مراسم ديد و بازديد اقوام و بزرگترها رو داشتيم و همه ي ديدارها تازه شد و چند باري هم براي گردش و تازه كردن نفس به اطراف شهر رفتيم و بسي از هواي دل انگيز بهار لذت برديم . گاهي هم بابا مهدي صبح ها با دوستاش به كوه ميرفت و پر انرژي به خونه ميومد و ما به خاطر خواب صبحگاهيت كه گاهي تا 11 هم طول ميكشيد نمي تونستيم همراهيش كنيم و من مجبور بودم تا 11 تو رو همراهي كنم و از همراهي با بابا مهدي صرف نظر كنم .
از مهموني رفتن خيلي خوشت ميومد ولي عيدي از هيچ كس قبول نميكردي !! كلي نصيحتت كردم تا ياد بگيري عيدي ها رو قبول كني از همه ي عيدي هايي كه گرفتي دو تاش بيشتر از همه بهت مزه داد يكي عيدي عمه ليلا بود كه يه بيل مكانيكي بزرگ بود و بعديش هم تفنگ مشكي رنگي بود كه عمو مسعود برات هديه آورد . البته عمه سارا و مامان بزرگ هم واست بلوزهاي خوشگلي عيدي گرفته بودن ، اما مابقي هدايات وجه نقد بود كه تصميم گرفتي با پولهات ماشين شاسي بلند بخري و به قول خودت سوزوكي سفيد كه مال خودت باشه !!!!
مامان دورت بگرده كه روياهات از حالا خيلي بزرگن و اميدوارم كه بتوني بهشون دست پيدا كني . قبلن ها فكر ميكردم بچه هاي حالا اصلا ً رويا ندارن ، اما الان ميبينم كه دارن اما روياها اينقدر بزرگن كه روياي 2 سالگي تو با 29 سالگي من برابري ميكنه ماشالله ، هزار ماشالله به تو .
ما هم واسه مهمون هامون هدايايي در نظر گرفته بوديم كه يكي از اون هدايا كه به نظرم از همه بهتر بود اين بود :
3 بار هم مهموني داديم كه هر سه دفعه اش خيلي بهم كمك كردي و همش دوست داشتي كه توي سفره انداختن و جمع كردن بهم كمك كني و اگر احيانا ً موقع سفره انداختن گرم بازي بودي و من صدات نميكردم خيلي ناراحت ميشدي و ديگه غذا نميخوردي .
راستي صحبت غذا خوردن شد بگم كه وعده ي اصلي غذات آجيل و شكلات و گز بود و غذا خيلي كم ميخوردي . روز اول عيد هوس مهد كودك رفتن كردي و يه خورده اي بهوونه گرفتي اما بعد از يكي دو روز ميگفتي كه" ديده مدرسه نميرم " چند روز بعد تر هم تصميم گرفتي بري مدرسه و با نقاب بن تن دوستات رو بترسوني .... !!!! امان از تو و شيطنت هات . گاهي صدات ميكردم مهبد داري چيكار ميكني ؟ از تو اتاقت جواب ميدادي " دارم شيطوني ميكنم " و يا " دارم بازي ميكنم " روزي چند دفعه هم ميرفتي تو اتاقت در رو مي بستي و لباس هات رو عوض ميكردي و اگر من ميخواستم بيام تو ميگفتي " نيا ، زشته .... " اما بيشتر وقت هايي كه خونه بوديم كنار تختت رو زمين پاركينگ درست ميكردي و سرگرم ماشين هات بودي و بيشتر بابا مهدي رو براي بازي به اتاقت دعوت ميكردي .
شب ها هم كه پا به پاي ما بيدار ميموندي و براي خوابوندنت بايد قصه ميگفتم اونهم قصه ي كيان !!! قصه ي كيان هم جريان داره و از موقعي كه همراه عمو مجيد و خاله سيما و كيان رفتيم شهربازي طوفان ، خاطره ي اون شب رو بايد مثل قصه واست تعريف كنم و بعد از اون جريان توي عيد هم يكبار به اتفاق خانواده ي عمو مجيد و ساير دوستانمون رفتيم شهرستانك و يكبار هم يه منطقه ي زيبا به اسم سه لاله كه اينها هم به ادامه ي اون قصه هه اضافه شده و قصه ي كيان خيلي طولاني شده.....
عكسهاي پايين هم مربوط به همون روزيه كه با كيان رفته بوديم شهرستانك :
سه لاله و يا سه لَلِه :
سيزده بدر هم رفتيم به باغچه ي خودمون در شهرستانك به همراه خانواده ي بابا مهدي ، اما بابا بهمن و مامان زري و خاله ها هم خيلي دور از ما نبودن ، اونها هم توي يه قسمتي از شهرستانك اتراق كرده بودن و به ما خيلي نزديك بودن و ما مدتي هم كنار اونها سپري كرديم . اينهم چند تا از عكس هاي سيزدهي كه به خوبي و خوشي به در شد .
هر چقدر كه تو عاشق آبي ، مازيار عاشق آتيشه و همه جا آتيشش رو به پا ميكنه ...
دلبندم اميدوارم كه تنت سلامت ، لبت خندون و دلت گرم باشه ، اميدوارم كه هميشه موفق ، مويد ، سربلند و شاداب باشي و پله هاي ترقي رو بدو بدو طي كني يا بهتره بگم كه اسب ِ سعادت و سلامت بدود و تو همچون سواركار ماهري بر روي آن بنشيني و موانع رو بدون خطر طي كني .