روزهاي پاييزي - نيمه اول :)
روزهاي پاييزيمون دارن به سرعت ميگذرن و الان پاييز از نيمه هم گذشته .... توي اين روزهايي كه هوا تكليفش رو با خودش نميدونه و هر ساعت يه جور وضع آب و هوايي رو تجربه ميكنيم ، نميشه خوب هم برنامه ريزي كرد براي تفريحات ِ كوچولويي مثل تو ... اما خاطرات ِ خوبي داشتيم از اين نيمه ي گذشته ي پاييزي كه خلاصه برات يادگارشون ميكنم .
اوايل پاييز كه مهموني هاي بعد از عروسي خاله محيا رو داشتيم با رسم و رسومات خاص اون سرگرم بوديم . اواخر مهر ماه بود كه مريم جون دوست خوبمون براي كار تخقيقاتي قرار بود بره بلژيك و براي خداحافظي با دوستان يه مهموني ترتيب داده بود ، ما هم روز چهارشنبه 23 مهر ماه حركت كرديم و رفتيم تهران . عصر بود كه رسيديم خونه ي خاله مليحه و از اونجا حاضر شديم و همگي رفتيم مهموني . خيلي مهموني خوبي بود و خيلي بهمون خوش گذشت ، تا جمعه مونديم تهران و به همراه خاله مليحه و بهمن و مهسا جون كمي هم گشت و گذار كرديم ...
29 مهر ماه هم يه جشن كوچولو به مناسبت تولد مهرزاد داشتيم . براي تولدش خيلي ذوق داشتي و كلي تدارك برف شادي و فشفشه ديدي ...
يه نمايشگاه خيلي زيبا از صنايع دستي هم برگزار شده بود كه يه عصر هم اونجا گذرونديم ، تلفيق رنگها ، موسيقي هاي محلي ، گويش هاي هموطنان از همه ي نقاط ايران و هنرهاي زيباي به نمايش گذاشته شده خيلي بهمون انرژي داد و كلي بهمون خوش گذشت .
جديدا ً به همراه چند تا از دوستان ِ همشهري يه گروه به راه انداختيم " كودكان شاد " كه قراره راجع به كودكان فعاليت بكنيم ، بياموزيم و به اشتراك بزاريم همه ي تجربه هامون رو ... من كه خيلي از اين جور فعاليتها راضي ام ، هر چند كه هنوز گروهمون خيلي نوپاست ، اما من عاشقانه دوستاني رو كه براي تربيت فرزندانشون وقت ميزارن و براي اين موضوع مهم ارزش قائلند رو دوست دارم و براشون احترام قائلم . اين رو اينجا نوشتم چون قراره كه با اين دوستان بيشتر برنامه داشته باشيم ، اولين ديدار با اين دوستاي مهربون در شهربازي كوروش برگزار شد و دومين ديدار هم در شهربازي ِ سياره شادي ، اگرچه در اين دو برنامه همه ي مامانها نتونستن حضور داشته باشند اما براي شروع خوب بود . عكسهاي زير هم مربوط به همون دو روز هستش !
بعد هم كه روزهاي تاسوعا و عاشورا رو در پيش داشتيم ، روزهايي كه با دستهاي كوچولوت سينه ميزدي و ميگفتي " توي ماه رمضون بايد سينه زد و طبل " و هر كجا هيئت و .. ميديدي با معصوميت تمام سينه ميزدي ! شبهايي هم كه صداي عزاداريها به گوشِت مي رسيد و توي خونه بوديم سريع ميرفتي توي بالكن و طبل ميزدي ... هر چه سعي كردم واژه ماه محرم رو جايگزين ماه رمضون كنم نشد و باز هم اصرار داشتي كه رمضونه !!!
اينا همه خاطرات ِ نيمه ي اول پاييزمون بود به اميد اينكه روزهاي طلايي و پر خاطره و شادي تا پايان سال در انتظارمون باشه .
خداي خوب و مهــــــــــــــــــربونم شكر بخاطر همه ي نعمتهايي كه عطا كردي
خداي خوبم خودت مراقب ِ دردونه ي شيرين زبونم باش كه اينروزها قد و بالاش بد جوري دلبري ميكنه !!
پي نوشت : جديدا ً ژست هات همينطوريه كه تو عكسها ميبيني و از من كاري به جز ثبت كردن شيرين كاري هات بر نمياد ، اگه بعدا ً يه عكس با قد و قامت راست در اين سنت نداشتي خرده نگيري ، آخرين باري كه آتليه رفتي هم تمام عكسهات با همين ژست ها بود و به سختي ميشد عكسهاي صاف و صوف از توش انتخاب كرد :)